در سخنان امیر مؤمنان (ع) از کعبه و انسان به دو وسیله آزمایش الهی یاد شده است. با توجه به متن سخن حضرت علی (ع) روشن می شود که حیات حقیقی انسان از آدمی موجودی می سازد که ارزشی به مراتب، فراتر از بیت الله الحرام پیدا می کند. امام علی (ع) درباره کعبه می فرمایند: «ألا ترون أن الله سبحانه اختبر الأولین من لدن آدم صلوات الله علیه إلی الاخرین من هذا العالم بأحجار لاتضر و لاتنفع و لاتبصر و لاتسمع فجعلها بیته الحرام الذی جعله للناس قیاما؛ خدای سبحان از زمان آدم (ع) تا پایان عالم، انسان ها را با سنگ هایی آزموده است که نه سودی از آنها به دست می آید و نه زیانی؛ چنان که در آنها نه بینایی یافت می شود و نه شنوایی؛ اما خداوند با همین سنگ ها بیت محترم خود را به پا کرد و آن را خاستگاه انسان ها قرار داد.»
سپس با اشاره به سرزمین ناهموار مکه و آب و هوای نامساعد آن می فرمایند: «ابتلاء عظیما و امتحانا شدیدا واختبارا مبینا و تمحیصا بلیغا؛ سخت ترین سنگلاخ و بی آب و علف ترین سرزمین و کم رونق ترین نقاط جغرافیایی همین منطقه ای است که خداوند بندگانش را بدان فرا خوانده است تا با امتحانی بزرگ و آزمونی سخت و سنجشی روشن، گوهر وجودشان را ناب سازد و به پاک سازی روحانی مؤمنان پردازد.» آنگاه حضرت علی (ع) چنین ادامه می دهند: «اگر خداوند اراده فرموده بود، کعبه را در بهترین و زیباترین منطقه سرسبز زمین و پرشکوه ترین چشم انداز طبیعت قرار می داد و در این صورت، راه مقابله با شک و تردید و وسوسه های شیطانی و هواهای نفسانی و راه مجاهده انسانی محدود می شد و به میزان کم شدن از سختی ها پاداش انسان نیز کاهش می یافت.»
«ولکن الله یختبر عباده بأنواع الشدائد و یتعبدهم بأنواع المجاهد و یبتلیهم بضروب المکاره إخراجا للتکبر من قلوبهم و إسکانا للتذلل فی نفوسهم و لیجعل ذلک أبوابا فتحا إلی فضله و أسبابا ذللا لعفوه؛ اما خدای سبحان بندگانش را با مجاهدت های پرمشقت می آزماید و بر سر راهشان ناملایمات فراوانی قرار می دهد تا تکبر و خودبینی از دل آنان بیرون رود و فروتنی و تواضع بر جانشان حاکم شود و اینسان، درهای فضل خویش را به روی بندگانش می گشاید و به سادگی، ابزار عفو و بخشش خود را در اختیارشان می گذارد.»
نگاهی کوتاه به مناسک حج، ما را در فهم کلام علوی یاری می کند؛ پس از اعمال عمره تمتع، به روز هشتم ذیحجه، حاجیان در مکه احرام حج می بندند و راهی عرفات می شوند. صحرای سوزان عرفات در روز عرفه، آیتی از محشر کبراست و وقوف در آن، به توقف انسان ها در یکی از عقبات کئود قیامت می ماند و وقتی غروب عرفه فرا می رسد، گروهی از مؤمنان از این عقبه با دست پر فارغ شده و در پرتو عرفان حق و لقای محبوب، جان تازه ای یافته و تیرگی های حائل میان خود و شهود محبوب را با اشک چشم، شست وشو داده اند و آینده هائل را با اهتبال فرصت و ابتهال و تضرع خویش به مأمن تبدیل کردند. آنگاه که آفتاب عرفه در غرب عرفات خاموش می شود، حرکت به سوی مشعر آغاز می گردد و شبانگاه مزدلفه، میان سنگلاخ ها و کوه ها و تپه ها در حالی می گذرد که بسیاری به انتظار طلوع فجر دهم ذیحجه لحظه شماری می کنند؛ اما عارفان عرفات پیموده، لحظه ها را غنیمت می دانند و شبی دراز آرزو می نمایند و دریچه صبح را بسته می خواهند:
ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح *** بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم
به نغمه دلپذیر امیر پازواری مازندرانی:
اطلس پوش دامن بوشا کمر تنگ *** ته مخمل دیم دارنه هزار گل رنگ
ته مشکین زلف اگر بیمو من چنگ *** شو سال و طلا لال و روجا بوو لنگ
نگار اطلس پوش و کمر تنگ که دامن پرنیان خود گشوده ای و صورت مخملیت رنگ هزار گل دارد، اگر شبی زلف مشکین تو به چنگ من افتد، خدا کند که آن شب وصال به بلندای سال دراز گردد و خروس صبحگاهی خاموش ماند و ستاره ی سحری (روجا) از دمیدن باز ایستد.
این خود، حکمتی زیباست که عرفات پیش از مشعر قرار گرفته و مسیر ملاقات یار از آن سمت به این سو تعیین شده است؛ زیرا اگر سالک مفتاق و مشتاق معشوق را در وادی عرفات بشناسد و بدین عرفان الهی نایل آید، می داند که شبانه مشعرالحرام را با چه ذکری به صبح آورد، تا به حریم هدایت الهی راهش دهند و از حیرت و سرگشتگی دیرین، رهایش سازند؛ «فإذا أفضتم من عرفت فاذکروا الله عند المشعرالحرام و اذکروه کما هداکم وإن کنتم من قبله لمن الضالین؛ از فضل پروردگارتان [روزى خويش] بجوييد پس چون از عرفات كوچ نموديد خدا را در مشعر الحرام ياد كنيد و يادش كنيد كه شما را كه پيشتر از بيراهان بوديد فرا راه آورد.» (بقره/ 198)
هنگامی که خورشید روز دهم از شرق مزدلفه سر می زند و نخستین پرتوهای خویش را بر مشعرنشینان می گستراند، حرکت به سوی منای عشق آغاز می شود؛ سرزمینی که مذبح آرزوهای نفسانی و مقتل خواسته های دنیایی برای گروهی و محل نثار دنیا و آخرت خویش به پای دوست، برای گروه دیگری است. اینجا نیز پهنه آزمون هایی است که سختی آن را با نظر به رمی جمار می توان بهتر دریافت؛ گویی نزدیک ترین نقطه رویارویی با شیطان، همین جاست؛ زیرا چنان پیش آمده که در برد سنگ ریزه ها قرار گرفته است. چه کسانی او را به روشنی می بینند و به سختی می رانند و چه تعداد از حجاج، تنها برای رفع تکلیف به رمی جمرات می روند و به چشم تفریح بدان می نگرند و چه میزان از حاجیان، پیروز این میدان خواهند بود؟
گروه کم شماری که از دو منزل پیشین (عرفات و مشعر) عرفان و شعور فراهم کردند، در آسمان معرفت الهی، به ستارگان زیبایی می مانند که شیطان را از مدار توجه خویش رانده اند؛ بلکه حریم آنان از مدار توانایی و راهیابی شیطان فراتر است؛ آنسان که اگر به حریم ملکوتی آنان نفوذ کند و دزدانه به شنودشان برخیزد، فراتر از سنگ ریزه های زمینی، گرفتار شهاب های روشن آسمانی خواهد شد؛ «و لقد جعلنا فی السمآء بروجا و زینها للنظرین٭ و حفظنها من کل شیطن رجیم٭ إلا من استرق السمع فأتبعه شهاب مبین؛ و به يقين ما در آسمان برجهايى قرار داديم و آن را براى تماشاگران آراستيم. و آن را از هر شيطان رانده شدهاى حفظ كرديم. مگر آن كس كه دزديده گوش فرا دهد كه شهابى روشن او را دنبال مى كند.» (حجر/ 16- 18)
این پالایش روحانی و صفای حیات انسانی از منظر امیر مؤمنان (ع) «تمحیص بلیغ» است برای آنان که اوحدی از حاجیان و معتمران به شمار می روند و این منزلت والا را از آن رو به دست آورده اند که هماره به اطلاق می اندیشند و از مضاف و اضافه اشراقی می پرهیزند؛ چه رسد به ادبی و اعتباری آن در «طهرا بیتی للطائفین؛ خانه مرا براى طواف كنندگان و معتكفان و ركوع و سجودكنندگان پاكيزه كنيد.» (بقره/ 125) و پس از تذکیه عقل و تزکیه روح و تضحیه نفس که نمونه آن جریان ذبح اسماعیل (ع) است، به لقای مضاف الیه بار می یابند تا در آن بارگاه قدس که برتر از کارگاه تکلیف خلیل (ع) و ذبیح (ع) است، به تطهیر مضاف و تنزیه آن از وثن و وثنی و صنم و صنمی پردازند و با صاحب خانه خلوت کنند و متدرجا اذن ورود در زمره «عباد» او و «جنت» وی بهره آنان شود.
دیگر اعمال منا نیز بر این تصفیه و تمحیص می افزاید. از یک سو قربانی و از سوی دیگر، حلق و تقصیر. جوانی که در شرایط عادی به حفظ مو و آرایش آن و آرامش به آن بها می دهد و مدت زیادی را برای آن صرف می کند، چنان از جلوه های دنیا فاصله می یابد که تیغ برمی دارد و حتی در صورت مخیر بودن میان حلق و تقصیر، انبوه موهای زیبا را از سر برمی گیرد. این کار به ظاهر، زدودن موی سر و در واقع، ستردن ستودن و طرد غرور و خودپسندی و زیبا نمایی و پالایش روح خدایی از غبارهای زمینی است و آنان که در این امتحان نیز به اوج کمال رسیده اند، نه تنها از موی سر که از همه پیکر خویش چشم می پوشند و همچون شهیدان، اگر بدن را حجاب و حائل از شهود حق ببینند، بسان پیراهنی کهنه تا به دامن می درند و از سر راه بر می دارند:
میان ما به جز این پیرهن نخواهد بود *** وگر حجاب شود تا به دامنش بدرم
پس هر یک از اعمال و مناسک حج، در عین سختی یا طاقت فرسایی، روح انسان را شستشو می دهد و اگر مجال این پالایش وجود داشته و راهی دیدار دوست، پیش از احرام و آهنگ خانه خدا توشه راه را فراهم کرده و خودبینی و خودپسندی و تعزز و کبریاجویی را به کناری نهاده و فخرها و فضیلت های ظاهری و اعتباری را لگدمال کرده و جامه های زیبا و گران بها را به در آورده و لباس احرام را که شمای واپسین تن پوش آدمی است، به بر نموده و نه تنها همه محرمات که بسیاری از کارهای جایز را نیز ترک کرده و از بوییدن بوی خوش پرهیز نموده و در برابر هیچ بوی آزار دهنده ای، بینی خود را نگرفته و به آینه نگاه نکرده باشد و...، آنگاه در این مکتب شورانگیز، چنان ساخته می شود که به راحتی چشم می پوشد از صیدی که نه تنها در تیررس محرم که در دسترس اوست و عرب بادیه نشینی که پیش از این از حشرات و خزندگان نمی گذشت، از آهو و گوشت لذیذ پرندگان، بزرگوارانه می گذرد. هنوز هم این مکتب عشق، عارف و عاشق می پرورد و هر که را آهنگ دیدار خدا (و نه خانه او) دارد، از خودبینی می رهاند و خدابین، بازش می گرداند و این بخشی از فلسفه حج و اسرار کعبه است که امیر مؤمنان (ع) مطرح فرموده و آن را «امتحان شدید»، «اختبار مبین» و «تمحیص بلیغ» خوانده اند. گذر به کوی پر راز و رمزی که ولید کعبه ارائه فرمود، دباغ را مدهوش می کند؛ چه رسد به عطار و به سروده نغز و پرمغز ادیب پازواری مازندرانی:
ونه تو بزه زلف بیخ گوش بدیمه *** من که نفتروش بیمه بی هوش بئیمه
من که نفت فروش بودم با دیدن زلف تابیده و از بناگوش آویخته ات، بی هوش گشتم (چه رسد به دیگران).
پس سخن علوی درباره کعبه، ابزار آزمون بودن آن را تبیین می کند و از آن به وسیله امتحانی شدید برای نابسازی گوهر انسان یاد می نماید.
اعتذار: چنان که گاه به ندرت، ولی گمنام و نامرئی در بین زائران حرم الهی پیدا می شود، در این گفتار و نوشتار نیز گاهی کلامی بر زبان یا سطری بر قلم می گذرد که نه آن، پیش بینی می شد و نه این، در اختیار راقم قرار داشت.