جستجو

نسبت خدا و انسان در فلسفه فویرباخ

فویرباخ

لودویگ فویرباخ متولد 1804 م. در لاندسهوت/ landshut، متوفای 1872 در رشن برگ/ Rechenberg (حوالی نورنبرگ/ Nurnberg).
نخست، شاگرد هگل بود اما به تدریج از آرای او فاصله گرفت. پس از نیافتن توفیق در کار تدریس دانشگاهی تا پایان عمر عالمی شخصی ماند. از جمله طرفداران فلسفی حوادث و محرک حلقه هگل های چپ گرا بود که مشهورترین آنها مارکس است. در سال 1848 م. در حرکتهای انقلابی لایپزیگ، فرانکفورت و هایدلبرگ مشارکت جست.
محور کار او نقادی دین است که در نخستین اثرش اندیشه هایی درباره مرگ و جاودانگی (1830) نیز منعکس است. در سال 1839 کتاب پیرامون نقد فلسفه هگل منتشر شد. کتاب گفتارهایی درباره ماهیت دین (1851) او از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

فلسفه دینی فویر باخ
فلسفه دین لودویگ فویرباخ به مثابه یک انسان شناسی افراطی پدید می آید و از این روی به طور کلی نقطه تجمع و کانون نقادی دین در عصر جدید می شود، آن هم نه فقط در مواردی که آراء فلسفیش درباره دین مستقیما پذیرفته می شود (همچنان که نزد مارکس می بینیم)، بلکه حتی در مواردی که تنها ساختار استدلالی این نظریه او مورد بهره برداری می گیرد (همچنان که نزد فروید ملاحظه می کنیم). اگر الهیات سنتی مدعی آن بود که انسان در مقام موجودی شک کننده، امیدوار و ناخوشبخت تنها با فرض وجود خداوند است که می تواند خود را به گونه ای درست بشناسد، فویرباخ این تصور را کاملا واژگون می سازد. این خدا نیست که انسان را به صورت خود خلق می کند (سفر پیدایش، باب اول، آیه 26 و 27) بلکه انسان است که خدای خود را متناسب با خود می آفریند. با چنین برداشتی، هرچند به دورترین نقاط تقابل با موضع خداگرایی مسیحی که در افکار آگوستینوس مشهود است رسیده ایم، اما در همین اندیشه دو عنصر از طرز تلقی مسیحی- آگوستینی از خداوند همچنان محفوظ مانده است: یکی نسبت دادن تجربه خداوند به درون و ضمیر انسان و دیگری این اندیشه دوره باستان که که خداوند را باید موجودی بدانیم که غایت وجودش در خود اوست.
با این تفاوت که از نظر فویرباخ دیگر این موجودی که غایت خود را در خویش دارد خدا نیست، بلکه «نوع» یا «ذات نامتناهی» انسان است. آنچه موجب تفاوت میان انسان و حیوان می شود، آگاهی او به یک چنین معنای افرافردی و کلی است. در همین حال این آگاهی نامتناهی نوعی به نحو ایجابی مشتمل بر تمامی مضامین تصور بینش سنتی درباره خداست (فناناپذیری، عشق، عدالت و امثال اینها) که انسان دیندار معتقد است این محتواها به موجودی عینی و خارج از خود او تعلق دارند. او این نکته را در نمی یابد که او فقط این آگاهی نوعی خودش را و همچنین آگاهیش نسبت به آنچه می توانسته باشد (آزاد، نامحدود، فناناپذیر...) اما نیست را از خود جدا کرده و به موجودی ظاهرا متفاوت با خودش، که همان خداست، نسبت می دهد. بنابراین، تنها انسانی صاحب نیک آگاهی دینی است که در قیاس با فعلیت انبوه اموری که برای او ممکن هستند به گونه ای «با خود بیگانه» زندگی می کند و هنوز به این درک نرسیده است که این «موجود نامتناهی» و این خدا، همان خود اوست.
پس روش فویرباخ، هم یک روش انسان شناختی و روان شناختی است و هم یک روش فلسفه تاریخی، شعور انسان ابتدا در حالتی با خود بیگانه یعنی به شکل دینی موجود است تا در یک جریان روشنگرانه تارخی دوباره این خیرهای جاودانه انسانی را که به ثمن بخس نثار خداوندی خیالی کرده است، برای خودش بازپس بخواهد.
در این میان نقادی دین نقش مهمی را ایفا می کند. نقادی دین همراه با آشکار ساختن جایگاه خودآگاهی با خودبیگانه شده از لحاظ نظری و انتقادی، موجب پیشرفت این خودآگاهی در مسیر عملی رهاسازی اش نیز می گردد. انسان مسیری را در پیش می گیرد تا به ذات حقیقی خویش (عشق، آزادی، فناناپذیری) به گونه ای تاریخی فعلیت ببخشد. این در حالی است که سهم فرد انسانی در این خصوصیات محدود است، چرا که ذات حقیقی انسان تنها به نوع انسانی تعلق می گیرد و نه به تک تک افراد.

متن برگزیده

متن برگزیده ای که در ادامه می آید، از اثر مشهور فویرباخ یعنی «ماهیت مسیحیت» انتخاب شده است.

آگاهی وجه تمایز انسان و حیوان
تکیه دین بر تفاوت ذاتی میان انسان و حیوان است. حیوانات دین ندارند. جانور شناسان غیر نقاد قدیم هرچند در کنار سایر صفات پسندیده برای فیل فضیلت دینداری را نیز قائل بودند ولی دین فیلها چیزی است که به قلمرو افسانه ها تعلق دارد.
اما تفاوت ذاتی میان انسان و حیوانات در چیست؟ ساده ترین، کلیترین و رایجترین پاسخ این سوال این است که این تفاوت در آگاهی است، البته در اینجا معنای دقیق آگاهی مورد نظر است، زیرا آگاهی به معنای خوداحساسی، قوه تشخیص حسی، ادراک حسی و حتی داوری درباره اشیاء خارجی با تکیه بر خصوصیات حسی، چیزی است که نمی توان وجود آن را در مورد حیوانات انکار کرد. آگاهی به دقیقترین معنای کلمه تنها در جایی است که نوع یا ماهیت یک موجود بتواند متعلق شناخت او قرار بگیرد. حیوان به عنوان فرد (اما نه به عنوان نوع) متعلق شناخت خودش قرار می گیرد و به همین دلیل خوداحساسی دارد. به همین سبب حیوان فاقد آگاهی است، واژه ای که [در زبان آلمانی] نامش از دانستن اشتقاق یافته است. هرجا آگاهی باشد قوه دانستن هست. علم یا دانستن، آگاهی به انواع است.

نسبت آگاهی با امر نامتناهی
ماهیت انسان بر خلاف ماهیت حیوان، نه تنها اساس بلکه موضوع دین نیز هست. از طرفی دین، آگاهی نسبت به امر نامتناهی است. بنابراین، آگاهی انسان درباره خود اوست، آن هم نه آگاهی نسبت به ماهیتی متناهی و محدود، بلکه نسبت به ماهیتی نامتناهی، و جز این هم نمی توند باشد. موجودی که حقیقتا متناهی باشد نمی تواند کمترین گمانی نسبت به موجود نامتناهی داشته باشد، چه رسد به آگاهی بر او. زیرا حد این موجود، حد آگاهی نیز هست. آگاهی یک کرم که زندگی و وجودش تنها متوجه نوع خاصی از گیاه است، از این دایره محدود هم فراتر نمی رود. کرم هرچند این گیاه را از سایر گیاهان تشخیص می دهد، اما بیش از این چیزی نمی داند. به همین دلیل ما این آگاهی هرچند محدود، اما (به دلیل همین محدودیتش) خطاناپذیر را نه آگاهی، بلکه غریزه می نامیم. آگاهی در معنای دقیق یا حقیقی اش از آگاهی نسبت به موجود نامتناهی جدایی ناپذیر است. آگاهی محدود، آگاهی نیست. آگاهی ماهیتی فراگیر و نامتناهی دارد. آگاهی نسبت به نامتناهی چیزی نیست جز آگاهی بر نامتناهی بودن آگاهی، یا به عبارت دیگر، متعلق آگاهی فرد در حین آگاهی اش نسبت به وجود نامتناهی چیزی نیست جز نامتناهی بودن وجود خود او.

خودآگاهی هسته اصلی دین و خداآگاهی

آگاهی نسبت به متعلق آگاهی در مورد اشیاء محسوس به خوبی از خود این آگاهی قابل تمیز است. اما در مورد متعلق دین، آگاهی به گونه ای بی واسطه با خودآگاهی یکی می شود. شیئ محسوس خارج از انسان موجود است، حال آنکه متعلق دین در خود اوست، موضوعی درونی است و به همین دلیل موضوعی است که از او جدا نمی شود، همچنان که خودآگاهی و وجدانش او را ترک نمی گوید. متعلق دین، موضوعی خودی بلکه خودی ترین موضع است. آوگوستین، به عنوان نمونه، می گوید: «خدا به ما نزدیکتر است و با ما قرابت بیشتری دارد و به همین سبب از همه اشیاء محسوس جسمانی آسانتر می توان او را شناخت.» شیء محسوس فی حد نفسه برای ما موضوعی بی تفاوت است و مستقل از نیت و قوه حکم ماست، در حالی که متعلق دین، موضوعی ممتاز است؛ ممتازترین، نخستین و برترین ذات است. لازمه فرض آن حکمی نقادانه است، یعنی همان تمایز میان موجود الهی و غیر الهی، میان آن که شایسته پرستش است و آن که شایسته پرستش نیست. لذا در اینجا بدون هیچ گونه قید و شرطی این جمله صادق است که: متعلق نشاخت انسان چیزی جز ذات خود او نیست که موضوع شناسایی او واقع شده است. خدای انسان همان گونه است که انسان او را می اندیشد و مراد می کند. خدای انسان همان اندازه ارزش دارد که خود او ازش دارد و نه بیشتر. آگاهی بر خدا، آگاهی بر خویشتن انسان است؛ شناخت خدا، شناخت انسان از خویشتن است. انسان را از روی خدایش می شناسی و خدایش را نیز از روی انسان: این هر دو یکی است.
آنچه برای انسان خداست همان روح اوست، قلب اوست و آنچه برای انسان، روح، نفس و قلب اوست، همان خدای اوست. خدا همان ضمیر آشکار شده، همان خود به سخن درآمده انسان است. دین، پرده برداری شکوهمندی از روی گنجهای پنهان آدمی است، تصدیق باطنی ترین اندیشه های اوست؛ گواه آشکار بر اسرار عشق اوست.

دین یعنی بودن کودکانه بشر
البته اگر دید و خداآگاهی را به خودآگاهی انسان تعبیر کنیم نباید چنین پنداشت که انسان دیندار نیز مستقیما از خویش آگاه است و آگاهی او بر خداوند همان آگاهی اش بر ذات خود اوست، چرا که ماهیت خاص دین بر همین ناآگاهی استوار است. برای رفع سوء تفاهم بهتر است این گونه بگوییم: دین نخستین آگاهی، آن هم آگاهی غیر مستقیم انسان نسبت به خویش است. به همین سبب دین همواره پیش قراول فلسفه است، چه در تاریخ بشریت و چه در تاریخچه زندگی فرد انسانی. انسان، ابتدا ماهیت خود را بیرون از خود قرار می دهد، پیش از آنکه آن را در خودش بیابد. ماهیت انسان، نخست در قالب موجود دیگری موضوع شناخت او قرار می گیرد. دین، بدون کودکانه بشریت است. کودک، بودن خودش یعنی بودن انسان را بیرون از خودش می بیند به همین سبب، روند تاریخی در ادیان چنین است که آنچه برای ادیان اولیه امری عینی و بیرونی بود، اینک به امری ذهنی و درونی مبدل می شود، یعنی آنچه به عنوان خدا تصور و پرستیده می شد اینک به عنوان امری انسانی تلقی می شود. نگرش ادیان اولیه برای دینی که پس از آنها می آید، بت پرستی محسوب می شود؛ انسان ذات خویش را می پرستیده است. انسان پیش از این خودر ا موضوعی بیرون قرار داده بود اما درنیافته بود که این موضوع همان خود اوست. این گامی است که دین بعدی برمی دارد.

نسبت پیشرفت ادیان و خودآگاهی بشر

بنابراین، هر پیشرفتی در دین، شناخت عمیقتری از انسان برای خود انسان است. از طرفی، هر دینی که به ادیان خویشاوند پیشینش نسبت بت پرستی می دهد خودش را از تقدیر و ماهیت کلی ادیان مستثنی می داند، آن هم به ضرورت، چرا که در غیر این صورت دین نخواهد بود. هر دینی چیزی را به گردن ادیان دیگر می اندازد که (اگر اساسا تقصیری در کار باشد) تقصیر دین به طور کلی است. چون این دین خاص، موضوع «دیگر» و محتوای دیگری دارد و محتوای خود را برتر از ادیان پیشین می پندارد، خود را برتر از قوانین ضروری و جاودانه ای می داند که ماهیت دین بر آن استوار است و لذا معتقد است که موضوع و محتوایش فراانسانی است. در مقابل، فرد اندیشمند، ماهیت دین را که بر خود دین پوشیده است درک می کند، چرا که او خود دین را متعلق شناخت خود قرار می دهد، در حالی که دین نمی تواند متعلق شناخت خودش قرار بگیرد.

ذات الهی همان رها شدن ذات انسانی است از قید محدودیت ها
تقابل میان آنچه الهی است و آنچه انسانی است، توهمی بیش نیست یعنی چیزی نیست جز تقابل میان ماهیت انسان و فرد انسانی. در نتیجه، موضوع و محتوای دین مسیحیت نیز موضوع و محتوایی کاملا انسانی است. دین، دست کم مسیحیت، مواجهه انسان با خود اوست، یا به تعبیری صحیحتر، مواجهه انسان است با ذاتش، اما مواجهه ای با خود به عنوان یک موجود دیگر. ذات الهی چیزی نیست جز ذات انسانی یا به عبارت بهتر ذات انسانی رها شده از قید محدودیتهای فردی انسانی یا به عبارت بهتر ذات انسانی رها شده از قید محدودیتهای فردی انسان واقعی جسمانی که به عنوان ذات دیگری، متفاوت با ذات خویش مشاهده شده و مورد پرستش قرار گرفته است. به همین دلیل، تمامی اوصاف ذات الهی، همان اوصاف ذات انسانی هستند.
همان طور که خداوند چیز دیگری جز ذات انسان نیست که در نظر فرد انسان، خواه در احساس و خواهد در اندیشه اش از هرچه محدودیت و بدی است پیراسته شده باشد، آخرت هم چیزی جز دنیا نیست که از تمامی محدودیتها و بدیها مبرا شده باشد. همان طور که فرد، محدودیت به عنوان محدودیت و شر به عنوان شر را می فهمد و درک می کند، آخرتی را که در آن این محدودیتها و شرها از میان برداشته می شود نیز خود انسان توصیف و تعیین می کند. آخرت، همان احساس یا تصور رها شدن از قید آن محدودیتهایی است که در اینجا احساس انسان نسبت به خودش، بلکه وجود فرد انسانی به آنها دچار است.

تفاوت مسیر دین با مسیر انسان طبیعی

بنابراین، تفاوت مسیر دین با مسیر انسان طبیعی با عاقل این است که راهی را که انسان طبیعی و عاقل با مستقیم ترین و کوتاهترین فاصله می پیماید، دین به صورت خطی منحنی و حتی دایره وار طی می کند. انسان طبیعی در موطن خود می ماند، چرا که او در اینجا احساس رضایتمندی کامل دارد. دین، با نوعی ناخرسندی گام به سوی یک دوگانگی برمی دارد، جلای وطن می کند و به دوردستها می رود، تنها به این خاطر که خوشبختی بودن در وطن را از مسافتی هرچه دورتر به گونه ای هرچه زنده تر احساس کند. انسان در دین از خودش فاصله می گیرد، تنها به این خاطر که همواره دوباره به همان نقطه ای بازگردد که حرکت را از آن نقطه آغاز کرده بود. انسان خود را نفی می کند، تنها به این خاطر که بار دیگر خود را وضع و اثبات کند، هرچند اینک به صورتی باشکوه تر و مجلل تر. به همین دلیل دنیا را نیز نفی می کند، صرفا برای آنکه در نهایت همان را به صورت آخرت دوباره تثبیت کند.

اعتقاد به آخرت یعنی اعتقاد به رهایی بشر از موانع طبیعی
اما محتوای آخرت همان رستگاری است؛ رستگاری شخصیتی که در اینجا محدود به طبیعت و متأثر از غیر است. بنابراین، اعتقاد به آخرت، اعتقاد به رهایی فاعل شناسایی و علم از موانع طبیعت و اعتقاد به ابدی و نامتناهی بودن شخصیت است، آن هم نه به عنوان مفهوم یک «نوع» که افراد نوشونده تکثر پیدا می کند. بلکه به عنوان مفهوم یک «نوع» که به افرادی که هم اینک موجودند تعلق می گیرد. پس این اعتقاد، همان اعتقاد انسان به خویش است. از طرفی عقیده به بهشت ملکوت همان عقیده به خداست؛ محتوای این هر دو یکی است. خداوند شخصیتی است منزه مطلق و مبرا ده از قید طبیعت. او به گونه ای مطلق، همان چیزی است که افراد بشر می بایست چنین باشند و چنین بشوند. بنابراین، عقیده به خدا، عقیده انسان به نامتناهی بودن و حقیقی بودن ذات خویش است. ذات الهی همان ذات انسان است، آن هم ذات انسانی عینی در آزادی و نامحدود بودن مطلقش.
پس کار اصلی ما در اینجا به پایان می رسد، ما ذات برون دنیایی، ورای طبیعی و فراانسانی خدا را به اجزای ذات انسانی که اجزاء بنیادین آنند تحویل کردیم. ما در پایان به همان نقطه آغاز رسیدیم. انسان سرآغاز دین، میانه دین و پایان دین است.

منابع

  • هانس دیرکس- انسان‌شناسی فلسفی- مترجم محمدرضا بهشتی- انتشارات حرمس- تهران- 1384- صفحه 160- 159، 175- 170

کلید واژه ها

فلسفه غرب فویرباخ انسان خدا اندیشه ایمان دین مسیحیت

مطالب مرتبط

شخصیت و اندیشه های الهیاتی جان مک کواری (دین) نسبت خدا و انسان در تفکر ارنست بلوخ نسبت خدا و انسان در تفکر کارل یاسپرس شخصیت و اندیشه های الهیاتی کارل بارت (کلام مسیحی) کارل رانر ایمان مسیحی (ماهیت خدا) اندیشه و کلام مسیحی (نسبت عقل و ایمان)

اطلاعات بیشتر

ابزار ها