به زعم متکلمین اشاعره در باب معجزه نباید بحثی کرد، صحبت از سر معجزه و راز معجزه صحیح نیست، اساسا معجزه رازی ندارد، خواست خداوند است. اگر به آنها بگویید پس ما با علم چه بکنیم؟ علوم یک سنتی را در جهان به ما نشان می دهند که هر حادثه ای دنبال یک حادثه دیگر واقع می شود و نظام معینی هست، می گویند شما سراغ علوم هم که بروید علوم چه می گویند؟ علوم می گویند هرچه ما تا کنون مطالعه کرد هایم نظام را به این کیفیت یافته ایم. علوم جز توالی قضایا چیز دیگری نشان نمی دهند.
حالا یک مطلب هم به کمک این اشخاص اضافه می کنیم و آن این است که فرق است میان قوانین طبیعی و قوانین عقلی که در ریاضیات یا فلسفه جریان دارد. قوانین ریاضی قوانینی است که عقل ضرورت آنها را کشف می کند و خلاف آن محال است، مثل اینکه شما می گویید دو شیئی که مساوی با شیء سوم باشند خودشان با یکدیگر مساوی هستند. این یک امری است که فرض ذهن ماست یعنی اصلا موضوع را ذهن خود ما فرض می کند و ضرورت آن را هم درک می کند یعنی عقل می گوید خلافش محال است. اگر کسی معجزه اش این گونه است که دو کمیت متساوی را پیدا کرده است که این دو کمیت متساوی با یک شیء سوم مساوی هستند و از همان جهت که این دو با شیء سوم مساوی هستند خودشان با یکدیگر نامساوی هستند، می گوییم قبول نیست، این خلاف ضرورت عقل است.
یا مثل بدیهیاتی از قبیل "کل و جزء". اگر یک کلی داشته باشیم و یک شیء دیگر (در اجسام)، حجمی داشته باشیم که جزء حجم دیگر باشد، ضرورت عقل حکم می کند که کل از جزء بزرگتر است چون کل همان جزء است به علاوه حجم دیگر. امکان ندارد که جزء مساوی کل باشد و یا جزء از کل بزرگتر باشد. این ضرورت عقلی است. اگر پیغمبری آمد امری را ادعا کرد بر خلاف قانون ریاضی یا بر خلاف ضرورت عقلی فلسفی، ما نمی پذیریم و می گوییم عقل این را نمی پذیرد.
قوانین طبیعی در نزد اشاعره ضرورتی ندارد
ولی قوانینی که ما الان می گوییم که معجزه بر خلاف آن قوانین است قوانین طبیعی است. هرگز عقل ضرورت قوانین طبیعی را کشف نمی کند، عقل فقط وجود آنها را کشف می کند، فقط می بیند که این جریان به این شکل وجود دارد، اما عقل نمی داند که آیا ضرورت دارد که حتما باید همین جور وجود داشته باشد یا ضرورتی ندارد، اینجور وجود دارد؟ مثل این است که در یک اجتماعی که آن اجتماع را خود افراد اجتماع ساخته اند و قانون برایش وضع کرده اند، وقتی خودشان قانون را وضع کرده اند اجتماع به آن شکل وجود پیدا می کند. مثلا قانون وضع کرده اند که در خیابانها وسائل نقلیه از دست راست حرکت کنند. شما هم وقتی جاده ها و خیابانها را نگاه می کنید می بینید همه جا وسائط نقلیه از دست راست حرکت می کنند. یک آدمی که از بیرون بیاید چه می بیند؟ فقط می بیند اینجور وجود دارد. اما آیا می تواند بگوید این ضرورت دارد که اینجور وجود داشته باشد؟ خلاف این محال است وجود داشته باشد؟ محال است که وسائل نقلیه بخواهند از چپ حرکت کنند؟ نه، فقط می تواند بگوید اینجور وجود دارد.
یک روز هم واضعین قانون می آیند آن را عوض می کنند و می گویند خیر، از چپ حرکت کنید. قوانین طبیعی قوانینی است که بشر فقط وجود اینها را کشف کرده، هرگز ضرورت اینها را کشف نکرده است، و این اشتباهی است در باب علوم اگر ما بگوییم علوم طبیعی ضرورت را هم کشف می کند. اصلا علوم طبیعی مبتنی بر حس است. حس فقط وجود را کشف می کند. ضرورت، یک مفهوم عقلی و ساخته عقل انسان است. ضرورت نه مبصر است نه ملموس نه مسموع و نه مشموم و انسان به هیچ حسی ضرورت را کشف نمی کند و به همین جهت بسیاری از فلاسفه گفته اند اصلا ضرورت ساخته عقل است.
یک "ساختگی" هم می گویند که آن را حتی از اعتبار هم می خواهند بیندازند. ولی در اینکه ضرورت محسوس نیست و به علم در نمی آید (علم مصطلح، یعنی به علم حسی و تجربی) بحث نیست. علوم فقط وجود اشیاء را کشف کرده و وجود این قوانین را به این شکل کشف کرده است، ضرورتی کشف نکرده و نمی تواند هم کشف کند. معجزات انبیاء جریانهایی است برخلاف قوانین طبیعی که بشر وجود آنها را کشف کرده است نه برخلاف قوانین عقلی از قبیل قوانین ریاضی که عقل بشر ضرورت آنها و محال بودن خلاف آنها را کشف کرده است. (اگر) بگوییم پس قوانین طبیعی اگر ضرورت ندارد چرا وجود دارد؟ (می گویند) مشیت خداوند.
تلقی دکارت از ضرورتهای عقلی و قوانین ریاضی
دکارت و دیگران حتی همان ضرورتهای عقلی را هم نظیر قوانین طبیعی تلقی کرده اند، میگ ویند آنها را هم خدا قرار داده است. اگر بگویید سه زاویه مثلث مساوی با دو قائمه است، چرا؟ می گوید خدا عجالتا اینجور قرار داده. یک دفعه هم خدا این را عوض می کند که سه زاویه مثلث مساوی با دو قائمه نباشد. "دو شیء مساوی با شیء سوم خودشان با یکدیگر مساوی هستند"، می گوید خدا اینجور وضع کرده، خدا اینجور دلش خواسته قرار بدهد، یک روز هم دلش می خواهد قانونش را عوض کند و عوض می کند. ولی حالا به حرف او کار نداریم. به هر حال اینجور اشخاص می گویند قانون طبیعت یعنی مشیت خدا، خدا اینجور خواسته. وقتی مشیت خداست، معجزه هم کار خداست، پس معلوم است خدا جور دیگر مشیت کرده و خواسته، این دیگر بحثی ندارد. این هم توجیهی است که برخی دیگر، از معجزات کرده اند. اگر ما این اصول را بپذیریم باز نیازی نداریم که دنبال راز معجزات برویم و بگوییم یک رازی در معجزات هست. دیگر رازی ندارد، راز، مشیت خداوند است.