برای فهم تحولات فکری ایرانیان در رابطه با غرب، آشنایی با کنت دوگوبینو ضروری است. ابتدا باید گفت که با اینکه کنت دوگوبینو قبل از هجده سالگی با زبان فارسی آشنایی پیدا کرده و اکثر آثار خود را به ایران اختصاص داده و بدون شک علاقه و عشق خاصی به این سرزمین داشته است، ایران شناس محض نیست و نباید آثار او را فقط از این لحاظ ارزیابی کرد. مطالعه در زندگانی گوبینو و آشنایی با خصوصیت روحی و گرایشهای فلسفی وی این مطلب را به خوبی روشن میکند که او جهانبینی خاصی داشته است، به طوری که علاقهی او را به ایران نیز تا حدود زیادی میتوان به وسیلهی همان جهانبینی توجیه کرد.
فراموش نکنیم که او یکی از معروفترین آثار خود، یعنی رساله دربارهی عدم تساوی نژادهای انسانی را درست قبل از اولین مسافرت خود به ایران منتشر ساخته است. در این کتاب صریحا نظر میدهد که در میان نژادهای انسانی سلسله مراتبی وجود دارد که میشود آن را به یاری علومی از قبیل تاریخ و انسانشناسی دقیقا به اثبات رساند - نژادهای خالص و اصیل آریایی ابتدایی، چه در اروپا و چه در آسیا، تماما با نژادهای پستتر درآمیختهاند و تنها نژاد خالص و اصیلی که به نحوی استثنایی باقی مانده، همان نژاد ژرمنهاست.
به نظر گوبینو عادات و اعتقادات و طرز تفکر هر قوم فقط بدان معنی معلول تاریخ آن قوم است که ما تاریخ را در درجهی اول عبارت از جریان برخورد و اختلاط نژادهای مختلف بدانیم و مسائل مربوط به هر قوم را بر مبنای میزان ترکیب خونی آن قوم تبیین کنیم. از اینرو به نظر گوبینو تاریخ محل ستیز و در عین حال محل آمیزش نژادهاست. تاریخ هر قوم، یعنی سرگذشت آن قوم و مراحل دگرگونی آن نژاد. به همین دلیل علم به خصوصیات نژادی هر قوم و مطالعهی تحولات آن بر اثر آمیزش با نژادهای دیگر، وسیلهای است مطمئن برای تبیین حوادث تاریخی آن قوم. گوبینو نه تنها در کتابی که دربارهی تاریخ ایران نوشته است به نظریهی اولیهی خود دربارهی عدم تساوی نژادها وفادار مانده، بلکه به طور کلی میتوان گفت که در تمام مطالعات و تحقیقات خود، چه دربارهی ایران و چه دربارهی موضوعات دیگر، اصول اولیهی نظریهی خود را فراموش نکرده است و عملا بدانها تعمیم بخشیده و آنها را به طور تام، حتی در مورد تحولات فکری و دینی و هنری و غیره در کلیهی اقوام صادق دانسته است.
در کمال تعجب در مییابیم که این اعتقادات خاص از دقت و عینیت مشاهدات گوبینو نکاسته است و از این لحاظ میتوان او را جزو اشخاص بسیار نادری دانست که علیرغم مسلمات نادرست ذهنی خود توانستهاند نکات بسیار باریکی بیابند و در اغلب موارد بیطرفانه و با واقعبینی قضاوت کنند. هوش و نبوغ این مرد را هم باید در همین جهت جستجو کرد و نه در جهت اعتقادات تبعیض نژادی او.
در هر صورت، با در نظر گرفتن جهانبینی خاص گوبینو، وسعت معلومات او، امکانات علمی، قدرت و تواناییش در تجربه امور و آشنایی عمیقش با فلسفهی جدید غربی ببینیم اولا وضع موجود فلسفه را در مدت اقامت خود در ایران چگونه یافته است و در ثانی به چه علت در میان تمام متون، فلسفهی جدید غربی گفتار در روش دکارت را برای ترجمه به فارسی برگزیده و چه توقع و انتظاری از کار خود داشته است.
گوبینو در کتاب معروف خود، یعنی ادیان و نحلههای فلسفی در آسیای مرکزی نه فقط از فلاسفهی همعصر خود در ایران سخن میگوید، بلکه فهرستی نسبتا مفصل و دقیق از تمام فلاسفهی ایرانی که از زمان ملاصدرا تا نیمهی دوم قرن نوزدهم در این مملکت زیستهاند و به نحوی نمایندهی جنبههای مختلف سنت فکری ایرانی بودهاند، نام میبرد. در نامهای که در نوزدهم ماه آوریل سال 1862 به کنت دو پروکش استن اطریشی مینویسد، چنین میگوید: «... اکنون در اینجا فعالیتی وجود دارد که ما اروپاییان آن را جریان فلسفی مینامیم. این جریان هم خیلی مشخص است و هم واقعا منحصر به فرد. من تا به حال چندین نسخه از نوشتههای متفکران زنده را جمعآوری کردهام و باز نسخ دیگری را به دست خواهم آورد. گرایش کلی این متفکران را میشود تا حدودی افلاطونی دانست. آیا این امر عجیب نیست؟
گوبینو با اینکه از وجود سنت فلسفهی افلاطونی و یا نوافلاطونی در ایران تعجب میکند، در عین حال اعتقاد دارد که این سنت کاملا رنگ ایرانی به خود گرفته است و در واقع نوعی فلسفهی التقاطی است که نموداری از نژاد مرکب و درآمیختهی ایرانیان این چند قرن اخیر است و در واقع چنین فلسفهای نمیتوانسته است در جای دیگری، جز ایران، به وجود آید.
گوبینو در دنبالهی نامهی مذکور اشارهای نیز به ترجمهی رساله گفتار در روش میکند و چنین میگوید: «اینها (منظور ایرانیهاست) تصور میکنند که فلسفهی افلاطونی در اروپا مرده است و از کانت و اسپینوزا که نامشان را شنیدهاند، صحبت میکنند. اینها میخواهند که من گفتار در روش دکارت را برایشان ترجمه کنم، نه از آن لحاظ که بخواهند فلسفهی اروپایی را رونویسی کنند، بلکه از آن جهت که معتقدند در این فلسفه باید چیزی باشد و میخواهند بدانند چه چیز است.»
همچنین در کتاب ادیان و نحلههای فلسفی در آسیای مرکزی باز در دو مورد اشارهای به این ترجمه میکند. مورد اول موقعی است که گوبینو در فصل چهارم کتاب خود از شهرت حاج ملاهادی سبزواری و از رونق حوزهی او و نیز از جد و کوشش پیروان او برای فراگیری فلسفه سخن میگوید و حتی اشاره به آشنایی شخصی خود با چند تن از شاگردان و مریدان او میکند و میگوید برای آشنا کردن ایشان با فلسفهی غربی علاقهای به ترجمهی کتاب دکارت در او برانگیخته شده است، سپس مینویسد: «در درجهی اول برای این گروه است که به کمک خاخام دانشمند ملالالازار رسالهی گفتار در روش دکارت را به فارسی ترجمه کردهام که مورد عنایت ناصرالدین شاه قرار گرفته و دستور طبع آن را داده است.» مورد دوم در فصل پنجم کتاب است که میگوید چند تن از متفکران هندی با خواندن آثاری از نویسندگان انگلیسی نحلههای فکری جالب توجهی را بنیان نهادهاند که در انگلستان و فرانسه سخت مورد استقبال علاقهمندان قرار گرفته است و سپس چنین میافزاید که من نیز حتی اگر از روی کنجکاوی هم شده باشد، خواستهام چند زمینهی فکری غربی را در اختیار ایرانیان بگذارم. قسمت آخر اظهارات او را به عینه در اینجا میآوریم تا بعد به تجربه و تحلیل دقیق آن بپردازیم: من گفتار در روش را در اختیار ایرانیان گذاشتم. به نظرم رسید که در میان نحلههای فلسفی ما هیچ چیز به اندازهی این کتاب نمیتواند نتایج غیرمنتظرهای در آنها ایجاد کند. ایرانیان از آن نوعی نیستند که در روش تجربی زیادهروی کنند و هیچگاه وضعی پیش نخواهد آمد که افراط در استقرار در ایشان نیازمند تعدیل باشد. از طرف دیگر به نظر نمیرسد که ایشان از «فکر میکنم، پس هستم» به نتیجهی اعتدالی برسند که اروپاییان مدعی هستند، بدان اکتفا میکنند. در واقع ممکن نیست حدس زد که ایشان با این فکر چه خواهند کرد، ولی در هر صورت احتمالا چیزی با آن به وجود خواهند آورد. من شخصا هرگز جلساتی را فراموش نخواهم کرد که در طی آن پنج فصل از شاهکار دکارت برای چند تن از افراد هوشمند و بسیار دانای ایرانی بیان شد. ایشان سخت تحت تأثیر قرار گرفتند و البته این تأثیر بدون نتیجه نخواهد بود. آنچه مخصوصا توجه ایشان را جلب کرد استفادهی جدیدی بود که از عبارت و ضابطهی اصلی شده است: البته این عبارت و ضابطه و کشف و استعمال آن در شرق قدمت دارد و مدت مدیدی است که شرقیها لفظ حی و وحی (در عین حال به معنای بیان کردن تجلی دادن و تکلم و نطق را به هم نزدیک ساختهاند و حتی به طور تصنعی ریشهی این دو لفظ را یکی دانستهاند و در نتیجه علمای مسلمان گفتهاند که هر دو مستلزم فکر است و سرانجام آنان به نتیجه زیر رسیدهاند: چون خداوند واحد و صرف وجود است، پس در عین حال فکر و کلام واحد و منحصر به فرد نیز هست. البته این نتیجه اصلا مورد نظر دکارت نبوده است. حتی اگر به این دلیل هم باشد، این فیلسوف به نظر ایشان عجیب میآید. باری طالبان فلسفه که با شخص من آشنا هستند، عطش فوقالعادهای برای شناختن فلسفهی اسپینوزا و هگل دارند و خواستهی آنها کاملا مقبول است، زیرا این دو متفکر روحیه آسیایی دارند و نظریهی آنها به نحلههای مورد توجه کشور آفتاب شباهت دارد و به همین دلیل این دو نمیتوانند واقعا عناصر جدید فکری را وارد این کشور کنند.»
قبل از اینکه به بررسی گفتههای گوبینو بپردازیم، فقط به منظور تکمیل مدارک و اسنادی که او دربارهی موضوع موردنظر ما از خود باقی گذاشته است، به نامه دیگری اشارهای کنیم که باز به دوست خود، کنت پروکش استن اطریشی نوشته است. تاریخ این نامه بیستم ژوییه 1862، یعنی دو ماه بعد از نامهای است که قبلا به آن اشاره کردیم و معلوم میشود که در این مدت گوبینو سخت در کار ترجمهی کتاب دکارت بوده است. او مینویسد: «... با کمال شرمندگی اعتراف میکنم که فلسفهی دکارت به نظر من ناچیز و حقیر میآید، زیرا اینکه انسان متناهی بتواند از طریق سلسلهای محاسبهی یقینی به کشف امری نامتناهی توفیق یابد، به نظر من حماقتی است که تا به حال کمتر به مغز انسانی خطور کرده است، اما این نوع فکر چقدر اروپایی است.
از مقایسهی مجموع یادداشتهایی که از گوبینو در مورد ترجمهی رسالهی دکارت ذکر شد، میتوان نیت و منظور او را دقیقتر فهمید و نتایج زیر را به دست آورد. به نظر او فلسفهی دکارت از تمام نحلههای فلسفی دیگر اروپایی بیشتر از اوصاف فکر غربی برخوردار است و کوچکترین شباهتی به فلسفههای رایج آسیایی و احیانا اسلامی و ایرانی ندارد و به همین دلیل میتواند عنصر واقعا جدیدی وارد شرق کند. این عنصر که چکیدهی خالص و محض فکر غربی است فی حد ذاته و از لحاظ اعتبار و ارزشی که میتواند داشته باشد، مورد توجه گوبینو نیست و هرگز فکر نمیکند که ایرانیان از فلسفه و روش دکارتی همان استفادهای را بتوانند بکنند که اروپاییان کردهاند، بلکه تصور میکند که این کالای نو و عنصر جدید که به طور مطلق با سنت فلسفی شرقی و ایرانی مغایرت دارد، نتایج بس غیرمنتظره و پیشبینیناپذیر به بار میآورد.
گوبینو در واقع با دکارت موافق نیست و فکر نمیکند که میان مردم عقل از هر چیز دیگر بهتر تقسیم شده باشد، برعکس او مطمئن است که نه فقط استنباط ایرانیان از خود این فلسفه نیز کاملا با استنباط اروپاییان متفاوت خواهد بود و به مرور در نزد آنان دکارت چهرهای ایرانی پیدا خواهد کرد، بلکه تصور میکند که با ورود خون غیرایرانی در نسل فلاسفهی ایرانی بذر فکری دکارت در این سرزمین دور دست میوهی شگفت و ناشناختهی جدیدی به بار خواهد آورد.
متن فارسی گفتار در روش دکارت، همچنان که قبلا اشاره شد، در سال 1279 ه.ق. تحت عنوان حکمة ناصریه در تهران به طبع رسیده است. نسخ این کتاب بسیار نادرست است و نسخهای از آن در کتابخانهی شخصی استاد مینوی است و همین نسخه نیز مورد استفادهی نگارنده قرار گرفته است. قبل از بررسی متن فارسی این کتاب و مطالبی که مترجم ایرانی آن در مقدمه ذکر کرده، لازم است مسئلهای را روشن سازیم. چنین شایع است که در زمان قاجاریه عدهای متعصب، نسخ حکمة ناصریه را سوزاندهاند، به طوری که حتی بعضی از محققان ایرانی برآنند که چاپ سال 1279 ه.ق در واقع چاپ دوم این کتاب است و از چاپ اول آنکه احتمال در سال 1270 ه.ق بوده، هیچ نسخهای باقی نمانده است.
در مورد سوزاندن نسخ حکمة ناصریه نگارنده نتوانست مدرکی به دست بیاورد، ولی آنچه مسلم است چاپ سال 1279، همان اولین چاپ کتاب است و این تاریخ نه فقط کاملا به تاریخ اقامت گوبینو در ایران وفق میدهد، بلکه با تاریخ نامههایی نیز که دربارهی ترجمه کتاب نوشته است، مطابقت دارد. بعید به نظر نمیرسد که تعداد زیادی از نسخ این کتاب را سوزانده باشند، به خصوص که نسخ موجود در دنیا انگشت شمار است، ولی مسلما آن را دوبار به چاپ نرساندهاند و اگر هم، چنین باشد در هر صورت نسخهی موجود نسخهی اصلی است.
کتاب حکمة ناصریه در حدود 164 صفحه است. نام مؤلف «دیاکرت» نوشته شده و شامل مقدمهای است در پانزده صفحه از مترجم و همچنین بعضی توضیحاتی که در حاشیهی متن و یا در صفحات مجزا آورده شده است. در صفحهی هشتم مقدمه نام کنت دوگوبینو (که کانت دوقوبینو نوشته شده است) به عنوان وزیر مختار و ایلچی مخصوص دولت فرانسه نام برده شده است. مترجم توضیح میدهد که به دلایل اتحاد دولتین ایران و فرانسه به خاطر گوبینو خطور کرده است که باید کتب فلسفهی جدید اروپایی را به فارسی ترجمه کرد و اینک متن عبارت کتاب در خاطر عاطرش رسوخ یافته که کتب فلسفهی جدیدالتألیف فرنگستان را به لفظ فارسی ترجمه نماید و بینالناس شایع شود تا باعث ترقی صاحبان این فنون و طالبان و اربابان معلومات گردد من جمله کتاب فیض انتساب فیلسوف اعظم الهی دیاکرت نام که در حکمت الهی تألیف نموده و حقایق و مراتب را با نکات و امثال و حکایات شیرین و روایات رنگین ادا کرده...
مترجم همچنین متذکر میشود که چون گوبینو شخصا فرصت نداشته است، پس برای همکاری موسیو امیل برنه فرانسوی را معرفی کرده است، گوبینو هیچگاه اشارهای به نام هموطن خود، امیل برنه ، نکرده است و معلوم نیست معلومات فارسی و اطلاعات فلسفی این شخص تا چه اندازه بوده است. در صفحهی دهم مترجم را آل عازار و رحیم موسائی همدانی مشهور به ملالالازار معرفی کرده است. وی به سبک بسیار نارسای فارسی توأم با عربی بافی و ظاهرا با لحن متواضع ترجمهی کتاب دکارت را توجیه میکند و میگوید اگر به فضل الهی حکمای عالی مقدار و علمای ذویالعز و الاقتدار در این دولت جاوید آیت موجود و از این تألیفات مستثنی هستند - اگر چه شبها در برابر آفتاب ظهوری ندارد و موج حصیر با نقش حریر جلوه نیارد - معذالک چون به حکم حکمت و فراست وجود هر شیئی بر عدمش و علم هر چیز بر جهلش شرف دارد و هیچ چیز در دنیا بیفایده نخواهد بود، لذا ترجمهی این کتاب سرانجام اگر مفید هم نباشد، بیفایده نخواهد بود.
نکتهی دیگری که در این مقدمه جلب توجه میکند، این است که مترجم علم جامع را حکمت میداند و چون به نظر او «به وسیلهی این علم میتوان معرفت حق سبحانه را تعقلا و تعقدا یافت، نه نقلا و تعبدا» بدین دلیل حکمت را اشرف علوم معرفی میکند و آن را با علم طب مقایسه میکند و میگوید: شرف هر علمی به قدر موضوع اوست پس چنانچه شرف علم طب سبب آن است که موضوعش بدن انسان است شرافت علم الهی به سبب آن است که موضوعش خالق عالمیان و پروردگار آدمیان است.
مترجم یک بار دیگر باز حکمت را با علم طب مقایسه میکند و ضمن اینکه به ستایش ناصرالدین شاه و اعتضادالسلطنه وزیر علوم وقت میپردازد، مینویسد: الیوم اکثری از علوم رونق تام و تمام یافته، به خصوص علم طب و اطبای با مهارت و صداقت در بلاد ایران حاضر و موجود گردیده. اگر علم طب که یکی از شعب و فروع علم الهی است به این طور ترقی یافته و مییابد که در هیچ زمانی به این طرقی نبوده، پس علم حکمت الهی که اصل و مبدأ جمیع این علوم است. حتما ترقی کلی خواهد یافت. میشود حدس زد که مترجم اگر دو بار حکمت را با علم طب مقایسه کرده، ظاهرا برای آن بوده که میخواسته است اعتبار حکمت را بقبولاند و اهمیت آن را نمایان سازد، زیرا این طور پیداست که در آن زمان هم کاملا مثل حالا مردم ایران به جای اینکه علم طب را از موارد اعمال علوم محض، همچون زیستشناسی و شیمی و غیره بدانند، آن را نمونهی کامل علم تصور میکردند.
علاقهی مترجم به حکمت از خلال عبارات ناقص و نارسای او پیداست و به طور ضمنی اشاره به این موضوع شده است که پیشرفت علوم و فنون منوط و مشروط به پیشرفت و رونق حکمت است. چهار صفحهی آخر مقدمه به شرح مجمل زندگی دکارت اختصاص داده شده است و در معرفی فلسفهی او چنین آمده است: مشرب او به خلاف حکمای سوفسطانیا بود که انکار بدیهیات مینمایند و خلاف رأی حکمای سینیک ملقب به کلبیون تبعه دیاجونس که به کلی از نعمای دنیوی اعتزال یافته و همچنین مخالف رأی حکمای حسبیه، بلکه مشارالیه هیچ چیز را بدون تفحص و تجسس کامل صحیح نمیداند و هیچ چیز را هم منکر نیست، مگر اینکه تفحص جایز میداند.
بدون شک تمام این قسمت یا توسط خود گوبینو یا احتمالا توسط امیل برنه در اختیار مترجم گذاشته شده است، زیرا از متن ترجمه و حواشی برمیآید که نه فقط مترجم از فلسفهی غربی هیچ اطلاعی نداشته، بلکه اصطلاحات فلسفهی اسلامی را هم به درستی نمیدانسته است. روی هم رفته در تمام موارد نه فقط ترجمهی کتاب نارسا و مبهم است، بلکه اغلب معنی عبارات هم عوض شده و کاملا پیداست که مترجم نه به زبان اصلی کتاب مسلط است و نه به سبک نگارش فارسی. انتخاب اصطلاحات معادل یکدست نیست و اغلب اصطلاحات فنی بدون در نظر گرفتن معانی فلسفی خاص آنها ترجمه شده است. برعکس گاهی از کلمات بسیار ثقیل و نامأنوس در ترجمهی لغات بسیار عادی و متداول استفاده شده است. با این حال احساس نمیشود که مترجم رفع تکلیف میکند، حتی از توضیحات او چنین برمیآید که کار خود را به جد گرفته و تمام سعی و کوشش خود را به کار برده است، ولی به هر طریق عدم آمادگی او و به خصوص عدم کفایت سواد و معلومات وی از صفحه اول تا آخرین صفحهی کتاب بر کسی پنهان نمیماند.
از آنچه گذشت میتوان نتیجه گرفت که در هر صورت اگر هم مطابق تصور گوبینو ممکن بود گفتار در روش دکارت به نحوی اذهان متفکران ایرانی را متوجه خود سازد، متن فارسی ترجمهی کتاب، یعنی حکمة ناصریه طوری نبوده که چنین کاری را امکانپذیر سازد. بعید به نظر میرسد که از ورای عبارات نارسا و کلمات نامأنوس ملالالازار خوانندهی ایرانی، هر قدر هم تیزهوش و وارد در مسائل فلسفی فرض شود، باز هرگز توانسته باشد نه فقط اهمیت فکر دکارت و قدرت روش او را دریابد، بلکه حتی متوجه منظور کلی او گردد.
با در نظر گرفتن اینکه با این متن و این شیوهی ترجمه هنوز دکارت کاملا ناشناخته باقی میماند، پس فلسفهی او به هیچ وجه نمیتوانسته است تأثیری در ایران بگذارد و در واقع تجربهای که گوبینو تصور میکرده است بدین وسیله آغاز میکند و میبایستی در آینده نتایج غیرمنتظرهای را به بار آورد، بیفرجام مانده و حتی میتوان گفت که عملا به وقوع نپیوسته است و به همین دلیل امروز بعد از گذشت 140 سال نمیتوان از نتایج مطلوب و یا احیانا وخیم آن مطلبی گفت و به بررسی تحول تأثیر آن پرداخت.
البته میتوان تصور کرد که مرحوم فروغی از نامهها و کتابهای گوبینو نیز از وجود این ترجمهی ابتدایی آگاه بوده است و همین موضوع او را تشویق به ترجمهی مجدد این کتاب کرده است و اگر فقط یک بار اشاره به حکمة ناصریه کرده، منحصرا به لحاظ عدم اعتبار این کتاب است، نه اینکه فرض خاص و احتمالا نیت سویی در کار وی بوده باشد.
باری حکمت ناصریه با اینکه از لحاظ تاریخی اولین متن فلسفهی جدید غربی است که به زبان فارسی درآمده امروز فقط میتواند کنجکاوی ما را برانگیزد و مورد توجه دوستداران کتب کمیاب و احیانا قیمتی قرار گیرد، نه اینکه واقعا از لحاظ فلسفی و علمی به کار آید. در این قسمت نگارنده لازم به یادآوری میداند که عدم موفقیت حکمة ناصریه در ایران و کوشش عبثی که برای به وجود آمدن آن شده است، میتواند عبرتی پرارزش برای کسانی باشد که امروز در این کشور به نحوی کار فلسفی میکنند. ترجمهی لفظی متون اروپایی، اعم از متون اصلی فلاسفه بزرگ یا مفسران آنها، فقط موقعی میتواند مثمر ثمر باشد که مترجم علاوه بر آشنایی کامل با مباحث اصلی فلسفه و با اصطلاحات فنی آن، خود نیز از موهبت تأمل عمیق شخصی برخوردار باشد. او باید آرای فیلسوف مورد بحث را به خوبی دریابد و دردش را احساس کند وگرنه کوشش او عبث خواهد بود و سخن او چون از دل برنمیخیزد، لاجرم بر دل هم نخواهد نشست.
ترجمه کنت دوگوبینو نژاد قوم آریایی ایران فلسفه اسلامی حکمت کتاب حکمة ناصریه قاجاریه