دین، تعالی بخش انسان و محقق کننده آرمان های اصیل انسانی جهت رسیدن به جاودانگی و حیات برتر است. دین، برای هدایت و رستگاری انسان آمده است. خداوند در سوره بقره آیه 185 و حجرات آیه 17 به این مهم اشاره نموده است. خداوند در سوره حجرات می فرماید: «یمنون علیک أن أسلموا قل لا تمنوا علی إسلامکم بل الله یمن علیکم أن هدئکم للایمان إن کنتم صادقین؛ بر تو منت می نهند که اسلام آورده اند. بگو: به اسلام خویش بر من منت منهید، بلکه این خداست که بر شما منت می نهد که شما را به ایمان هدایت کرده است، اگر [در مدعای خود] صادقید.» (حجرات/ 17) یعنی ای پیامبر بر تو منت می گذارند که اسلام آورده اند، و چه خطایی در این منت گذاری خود مرتکب شده اند، زیرا اولا حقیقت آن چیزی که بر آن منت می گذارند ایمان است که کلید سعادت دنیا و آخرتست، نه اسلامی که جز فوائد صوری، از قبیل تامین جانی و شرکت با مسلمانان واقعی در جواز نکاح وارث خاصیتی ندارد. و ثانیا همین اسلام را هم نباید بر پیامبر منت بگذارند، برای اینکه آن جناب شخصی است که از طرف خدای تعالی مأمور شده اسلام را به شما برساند (نه از اسلام آوردن آنهایی که اسلام آوردند چیزی عاید شخص او می شود و نه از اسلام نیاوردن آنها که نیاوردند چیزی از دست می دهد)، پس احدی از مسلمانان بر او منتی ندارد.
اگر منتی باشد برای خدای سبحان است که ایشان را هدایت فرموده، چون دین، دین او است، و خود او هم از دینش بهره مند نمی شود تا هر کس دین او را پذیرفت بر او منت بگذارد، بلکه بهره مند از دین او در دنیا و آخرت مؤمنین هستند، زیرا خدای تعالی غنی علی الاطلاق است، پس منت را خدا بر آنان دارد که هدایتشان کرده، نه آنان بر خدا. به طوری که ملاحظه می شود کلمه اسلام را از دهان منت گذاران گرفته و در سخن خود آن را مبدل به ایمان کرد تا بفهماند منت همه و هر چه هست به ایمان است، نه به اسلام که تنها در ظواهر زندگی آثاری دارد.
دین، آمده تا استعدادهای درونی انسان را شکوفا سازد و عقل بشر را رشد و تعالی بخشد. (نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 1، ص 43) دین آمده تا راههای ارتباط و اتصال انسان به مبداء هستی و آفرینش انسان و جهان (خدا) را بگشاید و او را به قرب الهی، هستی جاوید و کمال مطلوب برساند. دین، آمده تا زندگی انسان را از شکل حیوانی خارج و به حیات معقول انسانی و حیات طیبه قرآنی ارتقا دهد، جان انسان را به زیور تقوا و شایستگی های اخلاقی بیاراید و کام انسان تشنه حقایق را به حلاوت ذکر و یاد الهی و عشق و محبت آن معبود و معشوق حقیقی شیرین کند و از سراب زندگی مادی و احساسات پوچ و تخیلات رنج دهنده برهاند و به فلسفه آفرینش انسان معنا و مفهوم واقعی ببخشد.
چه این که قرآن کریم، حیات مادی منهای دین و خدا و معنویت را، جز مرگ نمی داند: «او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها؛ آیا کسی که مرده بود (کافر و بی ایمان) سپس او را زنده کردیم و نوری برایش قرار دادیم که با آن در میان مردم راه برود، همانند کسی است که در تاریکی ها باشد و از آن خارج نگردد؟» (انعام/ 122)
در این آیه ایمان، به حیات و نور، و کفر، به مرگ و تاریکی تشبیه شده است. آنچه از آیه به ذهن ساده و بسیط تبادر می کند این است که مثلی است که برای هر مؤمن و کافری زده شده، زیرا انسان قبل از آنکه هدایت الهی دستگیریش کند شبیه میتی است که از نعمت حیات محروم است و حس و حرکتی ندارد، و پس از آنکه موفق به ایمان شد و ایمانش مورد رضایت پروردگارش هم قرار گرفت مانند کسی است که خداوند او را زنده کرده و نوری به او داده که با آن نور می تواند هر جا که بخواهد برود، و در پرتو آن نور راه خود را از چاه و خیرش را از شر و نفعش را از ضرر تمیز دهد، منافع و خیرات را بگیرد و از ضرر و شر احتراز کند. به خلاف کافر که مثلش مثل کسی است که در ظلمت و تاریکی محض به سرمی برد و راه نجات و مفری پیدا نمی کند، کافر زندگی و مرگش و همچنین در عوالم بعد از مرگش همه در ظلمت است، در زندگی خیر را از شر و نفع را از ضرر تشخیص نمی دهد.
این آیه از نظری نظیر آیه «إنما یستجیب الذین یسمعون و الموتی یبعثهم الله؛ فقط کسانی که گوش شنوا دارند (دعوت تو را) اجابت می کنند و مردگان را خدا زنده می کند.» (انعام/ 36) و آیه «من عمل صالحا من ذکر أو أنثی و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة؛ هر کس از مرد و زن عمل صالح کند و مؤمن باشد او را زندگی نیکو دهیم.» (نحل/ 97) است.
بنابراین، در آیه شریفه استعاراتی به کار رفته ضلالت را به مرگ، ایمان و هدایت یافتن را به زندگی، هدایت به سوی ایمان را به احیا، راه پیدا کردن به اعمال صالح را به نور، و جهل را به ظلمت تشبیه کرده، و همه این تشبیهات برای نزدیک ساختن مطلب به ذهن عامه مردم است، چون فهم عامه مردم آن قدر رسا نیست که برای انسان از آن نظر که انسان است زندگی دیگری غیر از زندگی حیوانیش سراغ کند، او در افق پستی که همان افق مادیت است به سر می برد، و به لذایذ مادی و حرکات ارادی به سوی آن سرگرم است، و جز این سنخ لذایذ و این قسم پیشرویها لذت و حرکت دیگری سراغ ندارد، و منشا این سنخ شعور همان زندگی حیوانی است نه انسانی تا او بتواند به زندگی انسانی خود پی ببرد.
این سنخ مردم فرقی بین مؤمن و کافر نمی بینند و هر دو را از نظر داشتن موهبت حیات برابر می دانند. برای چنین مردمی معرفی کردن مؤمن را به اینکه او زنده است به زندگی ایمانی و دارای نوری است که با آن نور راه می رود، و همچنین معرفی کردن کافر را به اینکه او مرده به مرگ ضلالت است و در ظلمتی به سرمی برد که مخرج و مفری از آن نیست، محتاج است به تشبیهاتی که حقیقت معنای مورد نظر را به افق فهم آنان نزدیک کند.
این آن معنایی است که هر کس آن را از آیه می فهمد، لیکن اگر در اطراف آیه دقت و تأمل بیشتری شود معنای دقیقتری از آن به دست می آید، زیرا می بینیم که خدای سبحان در کلام مجید خود به انسانهای الهی حیات جاویدی را نسبت می دهد که با مردن سپری نمی شود، و پس از مرگ هم در تحت ولایت خدا محفوظ به حفظ او است. در آن زندگی تعب و فرسودگی نیست، ذلت و شقاوت نیست، صاحبان آن زندگی مستغرق در محبت پروردگار خود و خرسند به تقرب درگاه او هستند، و جز خیر چیزی نمی بینند، و جز با سعادت مواجه نمی شوند، در امنیت و سلام به سرمی برند، امنیت و سلامتی که آمیخته با خوف و خطر نیست، و سعادت و بهجت و لذتی که آخر نداشته و از بین رفتنی نیست، چیزهایی را می بینند و می شنوند که مردم دیگر از دیدن و شنیدن آن محرومند، عقل و اراده شان به جاهایی دست می یابد که عقل و اراده مردم دیگر بدان دست پیدا نمی کند، گر چه ظواهر اعمال و صور حرکات و سکناتشان عینا شبیه به ظواهر اعمال و حرکات و سکنات دیگران است پس ناگزیر شعور و اراده ای فوق شعور و اراده دیگران دارند و ناگزیر در آنان منشاء دیگری برای اینگونه اراده و شعور هست و آن حیات انسانی است، آری، این چنین افراد علاوه بر حیات نباتی و حیات حیوانی حیات دیگری دارند که مردم کافر فاقد آنند، و آن حیات انسانی است.
همانطوری که حیوانات در عین اینکه در تغذیه و نمو با نباتات شریکند از آنها امتیاز داشته، و ما به خاطر حرکت ارادی که در آنها می بینیم حکم می کنیم به اینکه علاوه بر حیات نباتی حیات دیگری به نام حیات حیوانی دارند، و نیز همانطوری که مردم بی ایمان را با اینکه در درک لوازم زندگی و داشتن حرکات ارادی با سایر حیوانات مشترکند به خاطر آثار عجیب و افکار و تعقلات عالیتری که در آنان مشاهده می کنیم بدون تردید حکم می کنیم به اینکه حیاتی فوق حیات سایر حیوانات دارند، همچنین باید حکم کنیم به اینکه انسانهای با علم و ایمان و آن افرادی که پروردگار خود را شناخته و با شناختن او از غیر او قطع علاقه نموده اند دارای حیاتی فوق حیات سایر انسانها هستند، چون این گونه افراد نیز چیزهایی را درک می کنند که درک آن در وسع و طاقت دیگران نیست و چیزهایی را اراده می کنند که دیگران از اراده کردن آن عاجزند.
خدای تعالی هم درباره آنان فرموده: «فلنحیینه حیاة طیبة؛ پس به یقین آنان را به یک زندگی دیگری که زندگی طیب است زنده می کنیم.» (نحل/ 97) و نیز درباره انسانهای فاقد ایمان فرموده: «لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم أعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها أولئک کالأنعام بل هم أضل أولئک هم الغافلون؛ دلهایی دارند که با آن فهم نمی کنند، چشمهایی دارند که با آن نمی بینند و گوشهایی دارند ولیکن با آن نمی شنوند، ایشان چون حیواناتند بلکه گمراهترند، آنان همانند مردمی هستند که غافلند.» (اعراف/ 179) و در عین اینکه همان دل و چشم و گوش که در مردم با ایمان است برای مردم بی ایمان هم اثبات همان را کرده، آن آثار کاملی که دل و چشم و گوش در مردم با ایمان دارد از مردم بی ایمان نفی کرده و به این مقدار هم اکتفاء ننموده برای مردم با ایمان روح مخصوصی اثبات کرده و فرموده: «أولئک کتب فی قلوبهم الإیمان و أیدهم بروح منه؛ خدا بر دلهاشان نور ایمان نگاشته و به روح قدس الهی آنها را مؤید و منصور گردانیده.» (مجادله/ 22)
پس به خوبی روشن گردید اینکه می گوییم برای مؤمن حیات و نوری دیگر است مجاز گویی نبوده بلکه راستی در مؤمن حقیقت و واقعیتی دارای اثر، وجود دارد که در دیگران وجود ندارد. و این حقیقت سزاوارتر است به اینکه اسم حیات و زندگی بر آن گذاشته شود تا آن حقیقتی که در دیگر مردم است، و آن را در مقابل حیات نباتی حیات و زندگی حیوانی می نامیم. اینکه گفتیم "نور" به معنای آن علمی است که از ایمان متولد می شود شاهدش روایتی است که شیعه و سنی آن را از رسول خدا (ص) نقل کرده اند که فرمود: «هر که عمل کند به آنچه که عالم به آن است خداوند علم به آنچه را هم که نمی داند روزیش نموده آنچه را هم که نمی دانست به او یاد می دهد.» جهت این مطلب روشن است، زیرا وقتی روح ایمان در دل کسی جایگیر شد عقاید و اعمال او هم عوض شده به صورتی که مناسب با ایمان باشد در می آید، عینا مانند ملکات نفسانی از قبیل فضایل و رذایل که وقتی در نفس پیدا شد رنگ اعمال را هم مناسب با خود می سازد. بعضی دیگر از مفسرین در معنای آیه گفته اند: مراد از "نور" ایمان و یا قرآن است. و این معنا از سیاق آیه به دور است. به هر حال، یکی از آثار این نور را دین شمرده که مؤمن دارای این نور در مسیر زندگی اجتماعی که مسیر تاریک و پرتگاه عجیبی است راه خود را پیدا نموده، از اعمال، آن عملی را انجام می دهد که در سعادت زندگیش نافع باشد، و آن کارهایی که برایش ضرر دارد نمی کند.
دین، انسان مؤمن را به نیروی لایزال و قدرت بی انتهای خداوندی متصل می کند و از سرخوردگی، یأس و ناامیدی می رهاند و پیوسته افق آینده را روشن و به نجات از بن بست ها امیدوار می نماید: «قل یا عبادی الذین اسرفواعلی انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله؛ بگو ای بندگان من که بر خود ستم روا داشته اید، از رحمت خداوند نومید نشوید.» (زمر/ 53) در این آیه رسول خدا (ص) را دستور می دهد تا مردم کافر را از طرف خداوند و با لفظ «یا عبادی؛ ای بندگان من» صدا بزند و این تعبیر نکته ای را هم به یادشان می آورد و آن این است که چرا خدا کفار را به عبادت خود دعوت می کند. و نیز ترغیب آنان به پذیرفتن دعوت است، اما یادآوری دلیل دعوت برای این است که یادآوری کند که ایشان عبد اویند و او مولای ایشان است و حق مولی بر عبدش این است که او را عبادت کند و اوامرش را اطاعت کند، پس مولی حق دارد که او را به اطاعت و عبادت خود دعوت کند و اما اینکه گفتیم ترغیب می کند به اینکه دعوت را بپذیرند، برای اینکه کلمه "عباد" را بر "یا" ی متکلم اضافه کرده، می فرماید "بندگان من" و این تعبیر ایشان را بر می انگیزد تا به ذیل رحمت و مغفرت او متمسک شوند.
شمول لفظ "یا عبادی" در آیه شریفه در مورد مشرکین، جای هیچ تردید نیست، بلکه می توان گفت این نظریه که کلمه "یا عبادی" در آیه مورد بحث به خاطر سیاقی که دارد مختص به مشرکین است، قابل قبولتر است از اینکه بگوییم مختص به مؤمنین است، هم چنان که از ابن عباس هم نقل شده (الدر المنثور، ج 5، ص 330)
«لا تقنطوا من رحمة الله» "قنوط" به معنای نومیدی است، و مراد از "رحمت" در آیه مورد بحث به قرینه اینکه خطاب و دعوت در آن به گناهکاران است، رحمت مربوط به آخرت است، نه رحمت اعم از دنیا و آخرت و این هم معلوم است که از شؤون رحمت آخرت آن قسمت که مورد احتیاج مستقیم و بلاواسطه گناهکاران است، همانا مغفرت خداست. پس می توان گفت مراد از "رحمت" در اینجا مغفرت است، و به همین جهت نهی از نومیدی را با جمله «إن الله یغفرالذنوب جمیعا» تعلیل آورد. مفاد آیه «إن الله یغفر الذنوب جمیعا» آمرزش همه گناهان حتی شرک است، به سبب توبه. در این آیه شریفه التفاتی از تکلم "عبادی"، به غیبت "یغفر" به کار رفته، با اینکه جا داشت بفرماید: «انی اغفر؛ من می آمرزم» و این التفات برای آن به کار رفته که اشاره نماید به اینکه: آن کسی که می گوید ای بندگان من از رحمت من نومید نشوید "الله" است که اسمایی حسنی دارد که از آن جمله است "غفور" و "رحیم". گویا فرموده: از رحمت من نومید مشوید، چون که من الله هستم، همه گناهان را می آمرزم، چون الله غفور و رحیم است.
«إن الله یغفر الذنوب جمیعا» این جمله نهی از نومیدی را تعلیل نموده و هم اعلام می دارد که تمامی گناهان قابل آمرزشند پس مغفرت خدا عام است، لیکن آمرزش گناهان هر کسی سبب می خواهد و به طور گزاف نمی باشد و آنچه که قرآن سبب مغفرت معرفی فرموده دو چیز است: یکی شفاعت که بحث آن در جلد اول این کتاب گذشت و یکی هم توبه. حال ببینیم در جمله مورد بحث که گفتیم خطاب در آن به عموم بندگان خدا اعم از مشرک و مؤمن است، کدام یک از این دو سبب آمرزش است؟ به طور مسلم شفاعت نمی تواند باشد، چون شفاعت به نص قرآن کریم در آیاتی چند شامل شرک نمی گردد و در سابق هم گفتیم که آیه «إن الله لا یغفر أن یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء؛ خدا این گناه را نمی آمرزد که به وی شرک ورزند ولی ما دون آن را برای هر کس بخواهد می آمرزد.» (نساء/ 48) ناظر به شفاعت است، یعنی می فرماید مادون شرک را برای کسانی که شفیع داشته باشند می آمرزد. ناگزیر از آن دو سبب باقی می ماند توبه و کلام خدای تعالی هم صریح در این است که خدا همه گناهان حتی شرک را هم با توبه می آمرزد.