جستجو

دیدگاههای مختلف در مورد رابطه دین و اخلاق

موضوع بحث و بررسى، رابطه دین و اخلاق به ‏صورت مستقل در جامعه ما کمتر مطرح ‏شده است. در مباحث مختلف کلامى و اخلاقى بحثهایى مربوط به این موضوع وجود دارد ولى اینکه رابطه دین و اخلاق‏ به‏ عنوان یک بحث مستقل بررسى شود، کمتر مورد توجه واقع ‏شده است. اما بر خلاف جامعه ما در جوامع غربى این‏گونه ‏مسائل به‏ صورت خیلى گسترده مطرح مى‏ شود. اگر بخواهیم ‏خوشبینانه راجع به‏ علت کمبود تحقیق در زمینه دین، اخلاق، فلسفه اخلاق و موضوعاتى از این قبیل قضاوت کنیم باید بگوییم ‏که در کشورهاى اسلامى به برکت اسلام و رواج معارف اسلامى ‏و به خصوص معارف اهل‏ بیت «سلام الله علیهم اجمعین‏» چندان‏ نیازى به بررسى این مسائل احساس نمى ‏شد. براى جوامع‏ مسلمان مسائل دینى و مسائل اخلاقى روشن بود و اینکه حالا دین چه پایگاهى در اجتماع یا اخلاق دارد و چه رابطه ‏اى بین‏ این هاست و کدام اصالت دارد یا ندارد، اهمیتى نداشت. همچنین‏ در شاخه ‏هاى دیگر معرفت هم مى‏ شود چنین توجیهاتى کرد.
شاید خیلى هم بعید از واقعیت نباشد ولى در عین حال باید اعتراف کرد که ما آنچنان‏که باید همت و تلاش در بررسى و تحقیق در این مسائل به خرج ندادیم. در مغرب‏ زمین تحولات و نوسانات فکرى زیادى در این زمینه انجام گرفته است. نقطه ‏عطف مهم در تاریخ فرهنگى اجتماعى مغرب ‏زمین رنسانس ‏است، یعنى از آن وقتى ‏که توجه جوامع غربى به مسائل جدید جلب شد. تا قبل از رنسانس، دین رایج در آن دیار که همان‏ مسیحیت ‏بود بر همه شئون زندگى مردم از جمله علم، فرهنگ، سیاست، اجتماع، اخلاق و سایر مسائل حاکم بود و با شکست‏ کلیسا در صحنه ‏هاى مختلف، مردم نیز از دین و گرایشهاى دینى ‏بیزار شدند و به ‏جاى گرایش به خدا، گرایش به انسان‏ مدارى‏ مطرح شد.
کار به آنجا رسید که بعد از انکار الهیات و معارف ‏دین آنها احساس نیاز به نوعى دین کردند و کسانى مانند اگوست ‏کنت فرانسوى که دوران حضور دین را سپرى‏ شده اعلام کرده ‏بودند دین انسان‏ پرستى و انسان‏ مدارى را به‏ جاى آن اختراع و اعلام کردند. به ‏دنبال این تحول فکرى و فرهنگى در تمام شاخه‏ هاى ‏معارف انسانى تحولات عظیمى پدید آمد و نوسانات مختلفى در خطوط مختلف پراکنده شد که هیچ جهت واحدى نداشت. امروز نیز مثل سابق هنوز خطوط مختلف فکرى متعارض و متضاد در همه زمینه‏ هاى فکرى، فلسفى، فرهنگى، سیاسى و اخلاقى وجود دارد.
معمولا در ارتباط دین با اخلاق سه فرضیه تصور مى ‏شود: رابطه‏ اى که‏ بین دین و اخلاق مى ‏شود فرض کرد در سه بخش کلى قابل طرح ‏است، یا به تعبیر دیگر وقتى مى ‏گوییم دین با اخلاق چه رابطه‏ اى ‏دارد سه فرضیه تصور مى ‏شود. یکى اینکه بگوییم دین و اخلاق دو مقوله مشخص متباین از هم هستند و هرکدام قلمرو خاصى دارند و هیچ ارتباط منطقى ‏بین آنها وجود ندارد. اگر مسائل دینى با مسائل اخلاقى تلاقى ‏پیدا مى ‏کند یک تلاقى عرضى و اتفاقى است و یک رابطه ‏منطقى نیست که بین دین و اخلاق اتصالى برقرار شود.
زیرا هرکدام فضاى خاص خود و قلمرو مشخص دارند که از همدیگر جدا هستند و ربطى به‏ هم ندارند. اگر به یکدیگر ارتباط پیدا مى‏ کنند مثل این است که دو مسافر هر کدام از یک مبدئى به‏ سوى‏ یک مقصدى حرکت کرده ‏اند و در بین راه اتفاقا در یک‏ نقطه ‏اى همدیگر را ملاقات مى‏ کنند، ولى این معنایش این نیست‏ که بین این دو مسافر یک رابطه‏ اى وجود دارد. پس یک فرض‏ این است که دین و اخلاق چنین وضعى دارند، مثلا گفته شود که ‏قلمرو دین مربوط به رابطه انسان با خداست اما اخلاق مربوط به ‏روابط رفتارى انسانها با یکدیگر است.
فرضیه دوم این است که ‏اصلا دین و اخلاق یک نوع اتحاد دارند یا یک نوع وحدت بین‏ آنها برقرار است‏ یا به تعبیر امروزیها یک رابطه ارگانیک بین ‏آنها است. البته این رابطه باز به‏ صورتهاى فرعى ‏ترى قابل تصور است ولى آنچه به فرهنگ ما نزدیکتر و قابل قبولتر مى‏ باشد این‏ است که اخلاق به‏ عنوان یک جزئى از دین تلقى شود ما با این‏ تعریف آشنا هستیم که دین مجموعه‏ اى است از عقاید و اخلاق‏ و احکام، پس طبعا اخلاق مى‏ شود جزئى از مجموعه دین، رابطه ‏اش هم با دین رابطه ارگانیک و رابطه یک جزء با کل‏ است مثل رابطه سر با کل پیکر انسان. از باب تشبیه مى ‏توان‏ گفت، اگر ما دین را به یک درختى تشبیه نماییم، این درخت‏ داراى ریشه‏ ها و تنه و شاخه‏ هایى است. عقاید همان ریشه ‏هاست ‏و اخلاق تنه درخت است و شاخه و برگ و میوه درخت نیز همان احکام است.
رابطه تنه با خود درخت رابطه دو شى‏ء نیست. تنه هم جزء خود درخت است. در این تصور رابطه دین‏ و اخلاق رابطه جز با کل است ‏یا چیزى شبیه به اینها، مى ‏شود فرض کرد که فعلا در جزئیاتش نمى ‏خواهیم وارد بشویم منظور این است که یک نوع اتحاد بین دین و اخلاق در نظر گرفته ‏مى ‏شود که یکى در درون دیگرى جا بگیرد.
فرضیه سوم این‏ است که هرکدام یک هویت مستقلى دارند اما هویتى است که در عین حال با هم در تعامل هستند و با یکدیگر در ارتباطند و در یکدیگر اثر مى‏ گذارند، یعنى این‏گونه نیست که به کلى متباین از هم باشند و هیچ ارتباط منطقى بین آنها برقرار نباشد بلکه یک‏نوع رابطه علیت و معلولیت، تاثیر و تاثر یا فعل و انفعال و به‏ طور کلى یک نوع تعامل بین دین و اخلاق وجود دارد، ولى‏ این معنایش این نیست که دین جزئى از اخلاق است‏ یا اخلاق‏ جزئى از دین است و یا اینکه اینها کاملا از هم متباینند. در دو فرضیه قبل نیز فرض شد که بین دین و اخلاق نوعى تاثیر و تاثر و فعل و انفعال و تعامل وجود دارد.
مطلب را با این تعابیر متعدد بیان مى ‏کنیم براى اینکه فرضهاى مختلفى در درون همین ‏فرض کلى قابل تصور است، که حداقل پنج فرضیه فرعى را مى‏ توان بر اساس آن مطرح نمود. بعضى از این رابطه‏ ها با اینکه‏ براى ما مأنوس نیست در کتابهاى کلامى و اخلاقى ما مفاهیمى از این قبیل را مى‏ توانیم پیدا بکنیم، مثلا یکى از این تقریرها این ‏است که اصولا اخلاق است که ما را موظف مى ‏کند به اینکه ‏وظایف دینى انجام بدهیم. بر مبناى این نظریه در دین اساس ‏این است که انسان بندگى و عبادت خدا را نماید. پس رابطه ‏انسان با خدا اصل است و اصل اساسى در دین همین است ‏یا به ‏تعبیرى دیگر این به‏ عنوان یک اصل است و سایر مطالب، فرع. بسیار خوب، این اصل است اما چه‏ چیزى موجب مى ‏شود که ما در مقام عبادت و بندگى خداوند برآییم؟ پاسخ مى ‏دهیم که خدا بر انسان حقى دارد، حق مولویت دارد، ما عبد او هستیم، ما مخلوق او هستیم بنابراین باید حق خدا را ادا کرد.
حق خدا ادا کردنش به این است که او را عبادت کنیم پس آنچه ما را وادار مى‏ کند که به دین روى بیاوریم و دستورات دینى را عمل کنیم و بالاخره خداوند را عبادت کنیم یک امر اخلاقى است که به ما مى ‏گوید که حق هر کسى را باید ادا کرد، یکى از حقوق هم حق‏ خداست پس باید دین داشت تا حق خدا را ادا شود. این یک‏ نوع رابطه‏ اى بین دین و اخلاق است که اخلاق جایگاه خودش ‏را دارد و ارزشها را تعیین مى‏ کند. دین هم رابطه انسان را با خدا تنظیم مى ‏کند اما اخلاق است که مى ‏گوید باید حق خدا را ادانمایى و او را عبادت کنى.
نظیر همین دیدگاه یک نظر دیگرى ‏است که ما آن را معمولا در کتابهاى کلامى خود مطرح مى‏ کنیم، در آنجا گفته مى‏ شود انسان واجب است که خدا را بشناسد بعد استدلال مى‏ کنند به این مطلب که چرا معرفت‏ خدا واجب است؟ یکى از ادله ‏اى که مى ‏آورند و شاید مهمترین دلیل، این است که ‏شکر منعم واجب است چون خدا ولى ‏نعمت ماست‏ شکر ولى‏ نعمت واجب است پس ما باید به‏ عنوان شکر منعم، منعم را بشناسیم و بعدا در مقام اداى شکرش برآییم. این خیلى به ‏دیدگاه قبلى نزدیک است و اندکى فرق دارد، در اینجا اخلاق‏ موجب این مى‏ شود که ما برویم خداوند را بشناسیم. در آن نظر قبلى این بود که خدا را شناختیم و قبول هم کردیم خدا حقى ‏دارد، اخلاق به ما مى‏ گوید برو حق خدا را ادا کن اما در این ‏دیدگاه رابطه اخلاق با دین به این صورت تصویر مى‏ شود که‏ اخلاق به ما مى ‏گوید انسان باید خدا را بشناسد.
پس وجود شکر منعم که یک دستور اخلاقى است و ما را وادار مى‏ کند که برویم‏ خدا را بشناسیم تا به ‏دنبالش سایر مسائل دینى مطرح شود. این‏ هم یک نوع رابطه بین اخلاق و دین است. هنوز روابط دیگرى‏ نیز بین اخلاق و دین قابل تصور است مثل اینکه آنچه اساس ‏ارزشها را تشکیل مى ‏دهد غایات و اهداف افعال و رفتارهاست. ارزش رفتارهاى اخلاقى به غایات و اهداف آنهاست چون ما اهداف مقدسى داریم که ذاتا براى ما مطلوب است، باید کارهایى را انجام دهیم که ما را به آن اهداف مقدس و به آن ‏کمال مطلوب برساند و ارزشهاى اخلاقى از اینجا پیدا مى ‏شود.
خوب طبق این نظر که ارزش اخلاقى تابع اهداف و غایاتش ‏است ‏بر این اساس مطرح مى ‏شود که هدف انسان رسیدن به قرب ‏الهى است. این بالاترین هدفى است که براى سیر تکاملى انسان‏ وضع مى ‏شود و همه رفتارهاى اخلاقى به‏ نحوى ارزش خودشان‏ را از اینجا کسب مى ‏کنند که یا مستقیما موجب قرب به خدا مى‏ شوند و یا زمینه را براى تقرب فراهم مى ‏کنند، یعنى یا معد هستند یا علت غایى. پس هر ارزش اخلاقى از اینجا ناشى ‏مى‏ شود که حداقل روح انسان را براى رسیدن به قرب خدا مستعد مى‏ کند، پس رابطه اخلاق با دین به این صورت تنظیم ‏مى ‏شود که در دین خدا شناخته مى‏ شود و به ‏عنوان هدف تکاملى‏ انسان معرفى مى‏ شود و اخلاق ارزش خودش را از اینجا اخذ مى‏ کند.
اگر دین نبود و آن چیزها را براى ما ثابت نمى ‏کرد اصلا ارزشهاى اخلاقى پایه و مایه‏ اى نمى ‏داشت. طبق این مبانى ‏فلسفى در اخلاق (البته مبانى دیگرى هم هست) چنین ارتباطى ‏بین دین و اخلاق برقرار مى‏ شود که دین مى ‏آید هدف براى ‏ارزشهاى اخلاقى تعیین مى ‏کند. این یک نوع ارتباط است که‏ دین کار خودش را مى ‏کند و اخلاق هم کار خودش را مى ‏کند اما این ارتباط بین آنها برقرار مى ‏شود که دین به اخلاق خدمت کند تا هدف براى ارزشهاى اخلاقى تعیین کند. نوع دیگرى از رابطه ‏بین اخلاق و دین تصور مى‏ شود این باشد که دین ارزشهاى ‏اخلاقى را تعیین مى ‏کند. باز این هم مبانى مختلفى دارد که ما اصلا چگونه مى‏ توانیم افعال پسندیده و ارزشمند را از افعال‏ ناپسند یا بى ‏تفاوت تشخیص دهیم. ملاک تشخیص کارهاى ‏اخلاقى از غیر اخلاقى چیست؟ بد نیست اشاره کنیم که اصولا در مباحث اخلاقى مغرب‏ زمین محور بحث تنها ملکات نیست ‏بلکه ‏بیشتر محور بحث افعال و رفتار است.
بر خلاف آنچه در ذهن ما از فلسفه اخلاق ارسطویى است و میراثش در فرهنگ ما هنوز باقى است که اخلاق اصلا بحثش از ملکات است، از صفات ثابت است، از هیئات راسخه در نفس ‏است، ولى بحثهاى فلسفه غربى مختص به ملکاتیست ‏بلکه ‏بیشتر نظرش به افعال است ‏یعنى چه کارى خوب است؟ چه‏ کارى باید انجام داد؟ یا چه کارى را باید ترک کرد؟ توجه بیشتر به رفتارهاست تا به ملکات، خوب وقتى ما مى‏ خواهیم ببینیم چه‏ کارى را باید انجام دهیم یا غیر مستقیم در اثر این کارها چه ‏ملکاتى را کسب کنیم بحث مى ‏شود که ما از کجا بشناسیم که چه ‏کارى خوب است و چه کارى بد؟ حدود و مرزهایش چیست؟ چه کارى با چه شرایطى خوب است و با چه شرایطى بد مى ‏شود؟ چه کسى باید اینها را تعیین بکند؟
یکى از ارتباطاتى که‏ بین اخلاق و دین برقرار مى ‏شود این است که دین مى ‏آید این‏ افعال ارزشى را تعیین مى‏ کند، یعنى ما به کمک وحى الهى و علومى که از اولیاى خدا به ‏وسیله وحى و الهام به ما رسیده‏ مى ‏توانیم ارزشهاى رفتارى و حدود کارها را مشخص کنیم که‏ چه کارى در چه حدى مطلوب است و داراى ارزش اخلاقى ‏است و بر عکس چه کارى فاقد ارزش اخلاقى یا ضد اخلاق‏ است. این هم یک نوع رابطه بین دین و اخلاق است. دین‏ مى ‏آید حدود افعال اخلاقى را تعیین مى‏ کند. اینها همه‏ نمونه‏ هایى از تقریرهاى تعامل و رابطه دین و اخلاق است ولى‏ همان‏طورى که قبلا بیان کردیم سه دیدگاه کلى مطرح مى ‏باشد، یعنى فرض مى‏ شود در رابطه دین و اخلاق، یا تباین یا اتحاد و یا ارتباط برقرار است که همه این چند نظریه اخیر که ذکر کردیم ‏بر اساس ارتباط یعنى از مصادیق تعامل بود.
نظریه اول عدم ‏ارتباط و تباین کلى بین اخلاق و دین بود و اینکه اگر ارتباطى ‏جایى حاصل شود تلاقى حاصل شده بالعرض و اتفاقى است. نظر مقابلش هم این بود که اصلا دین و اخلاق با هم متحدند، مثلا اخلاق جزئى از دین است. اما بقیه نظریات دیگر، همه در این طیف قرار مى ‏گیرد که اخلاق و دین دو ماهیت مستقل هستند اما بین آنها روابط فعل و انفعال و تاثیر و تاثر و تعامل وجود دارد.

منابع

  • محمدتقى مصباح يزدى- مقاله دين و اخلاق- مجله فصلنامه قبسات- شماره 13

کلید واژه ها

فلسفه دین اخلاق اندیشه جامعه اسلامی فلاسفه غرب جهان بینی

مطالب مرتبط

کانت متفکری کلی نگر و جهان روا زندگی و شخصیت جذاب امانوئل کانت نیچه و هرمنوتیک تبارشناسی اخلاق نیچه هنر و حقیقت و زندگی از نظر نیچه زمینه های فکری میشل فوکو دوستی در تفکر دریدا

اطلاعات بیشتر

رابطه دین و اخلاق رابطه دین و اخلاق از دیدگاه استاد مصباح یزدی چالش هاى رابطه دین و اخلاق رابطه دین و اخلاق از نظر استاد مطهری دیدگاه عدلیه و غیر عدلیه درباره اخلاق و دین

ابزار ها