مردم اعم از عامی و دانشمند و فرمانده و فرمانبر و انسان های ذوقی و اشخاصی عقلانی، کلمه ای را که دلالت بر وجدان اخلاقی می کند از قدیم ترین تاریخ انسانی تاکنون استعمال می کنند، و یک مفهوم جداگانه ای غیر از عقل و تفکر و تخیل منظور می کنند، و گذشت دوران ها نه تنها از دستاویز قرار دادن وجدان نکاسته است بلکه به قول متفکر معاصر آقای "برتراند راسل" بشر در هیچ یک از دوران های گذشته مانند امروز احتیاج به وجدان نداشته است. "تولستوی" در کتاب "جنگ و صلح" می گوید: «هرکس تصور نماید که زندگی بشر را ممکن است با اصول عقل و منطق اداره کرد، امکان زندگی را نفی می نماید». "دکتر اوتو فریدمان" می گوید: «هر قدر اطاعت از ندای وجدان بیش تر و قوی تر باشد، قدرت خلاقیت و نیروی روانی شخص بیش تر خواهد شد و سرزنده تر به زندگانی ادامه خواهد داد، و هر قدر انسان کمتر به ندای وجدان توجه کند به همان اندازه وحشی تر و لجام گسیخته تر است».
این دو متفکر انسانی نمی خواهند درباره یک موضوع خیالی آن چنان اهمیت بدهند که حتی زندگانی را بدون آن موضوع نامفهوم قلمداد نمایند. اینان با یک واقعیت عجیبی روبرو هستند. اگر این واقعیت صحیح است، بکوشیم آن را برای همگان قابل بهره برداری بسازیم، و اگر خیالات پوچ و توهمات بی پایه می باشد باز بکوشیم تا مردم را از خیالات بیهوده رهایی داده و آنان را با پدیده های واقعی زندگی روبرو نماییم. اهمیت وجدان و لزوم بررسی درباره فعالیت آن از این جهت اهمیت دارد که اگر بخواهیم درصدد تقلیل مشکلات در روابط موجود میان افراد اجتماعات برآییم، بایستی فاصله ها و تفاوت های ساختگی را که عامل آسیب انسان ها می باشند تا حداقل پایین بیاوریم. ما می توانیم تفاوت ها و مشخصاتی را که افراد انسانی را از همدیگر مجزا و دور می سازد به دو قسمت عمده تقسیم نماییم:
1- تفاوت و مشخصاتی است که ضرورت طبیعت، آن ها را ایجاب نموده و هیچ نیرویی قدرت برطرف ساختن آن ها را ندارد. این قسم از پدیده ها دو صورت دارند:
اول- پدیده هایی هستند که با این که موجب اختلاف افراد انسانی می باشند هیچ گونه ضرر و آسیبی ندارند، مانند انسانی که قامتش یک مترو نیم است، و انسان دیگری که قامتش دو متر است، و هم چنین سایر اختلافات عضوی. بلکه از همین قبیل است اختلافات درونی که هریک از آن پدیده ها را به نوبه خود می تواند برای زندگی دسته جمعی داشته باشد، مانند زیادی غریزه کنجکاوی در یک نفر و حس سیستم سازی در فرد دیگر.
دوم- تفاوت و مشخصاتی هستند که موجب تزاحم و تضادم افراد با همدیگر می باشند، مانند کمی استعداد در یک فرد و نبوغ در فرد دیگر و قلب و احساس ظریف در فرد سوم. این شکل از اختلافات اگر چه ممکن است عامل تزاحم و تضادم بوده باشند، ولی از دو نظر می توان آن ها را هضم نمود: یکی این که هنگامی که یک پدیده به اقتضای ضرورت طبیعی ایجاد می گردد، با توجه به آن ضرورت طبیعی با این که مخالف خواسته های ما بوده باشد، از آن جهت که تحت اختیار ما نمی باشد به طور اجبار آن را می پذیریم، مانند سردی و گرمی هوا، و ما بایستی در حدود امکانات خود به تعدیل و هماهنگ ساختن آن ها با زندگانی بکوشیم. و به همین جهت است که انسان با این که از ناگواری های طبیعت صدمات زیادی دیده است، با این حال چون اختیار در کار نبوده است تحمل نموده و خود را با عوامل طبیعت سازگار نموده است. دوم این که ما اگر به طور دقیق متوجه شویم خواهیم دید که همین اختلافات در وضع درونی و برونی افراد با نظر به مجموع ترکیبی آنان ضرورت داشته و مانند دخالت اجزای گوناگون در یک مجموع مرکب منظم در مجموع روش های انسانی دخالت می ورزند و به عبارت معمولی تر: اجتماع، یک کارگر دستی دون پایه را مانند یک متفکر عالی مقام برای خود ضروری می داند. و همین واقعیت را متفکرین و انسان شناسان با عبارات مختلفی گوشزد کرده اند:
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست *** که هر چیزی بجای خویش نیکوست
ولی بایستی فراموش نکرد که اجتماع ایده ال، آن اجتماع است که ارتباط این افراد مختلف را مانند اعضای کالبد یک روح با همدیگر هماهنگ و منظم بسازد.
2- تفاوت و مشخصاتی هستند که مولود انحرافات اختیاری افراد بوده است و کاملا حالت ساختگی دارند، مانند اختلاف طبقات در مقابل حقوق عمومی زندگی، شخصیت سازی های نابجا.. و این گونه اختلافات نه مربوط به طبیعت است، و نه مولود مشیت سازنده طبیعت (خدا) بلکه آن چنان که به وسیله عقول و پیشوایان ماورای طبیعت به ما رسیده است اراده خداوندی درست مخالف و ضد این اختلافات ساختگی می باشد. به عقیده ما داشتن و نداشتن وجدان، حداقل «وجدان وظیفه ای» از همین قسم دوم است. یعنی از قسم اختلافات ساختگی است که برای بشریت آسیب های فراوانی وارد ساخته است. خواستن و توانستن نامحدود همیشه موجب این اختلافات بوده و هیچ سیستم حقوقی هم نمی تواند آن چنان که بایستی از عهده تعدیل این دو پدیده خطرناک برآید. و بدین جهت است که فاصله میان دو فرد انسانی گاهی از فاصله میان دو موجود متضاد واقعی بیش تر و پیچیده تر می باشد.
آن چه که مورد تشکیک نیست این است که میان هر انسان هر مقدار هم که فاصله از حیث خواستن و توانستن بوده باشد. اگر در یک واحد حقیقی که انسانیت آن دو را تفسیر می کند اشتراک و اتحاد نظر داشته باشند، آن دو انسان کاملا می توانند با همدیگر نه تنها همزیستی داشته باشند. بلکه هر دو پیچ و مهره یک ماشین و یا دو عضو یک پیکر بوده باشند. واحد حقیقی را که می تواند تمام انسان ها را با همدیگر به همزیستی منطقی دعوت نماید «وجدان به طور مطلق» می نامیم، نه فقط وجدان وظیفه ای، نه فقط وجدان دادرسی، بلکه وجدان با تمام نمود های اساسی آن که حتی شامل قیافه ماورای طبیعی آن می باشد.
برای توضیح این جمله ما مجبوریم یک مقدمه مختصر را در این جا بیان نماییم: فاصله میان یک فرد از انسان باوجدان با یک فرد از انسان بی وجدان خیلی زیاد تر از فاصله انسان با موجود دیگری است که اختلاف و تضاد های آن ها از طرف قوانین طبیعت در ماده و نمود های آن قرار داده شده است، مانند یک قطعه سنگ جامد و یک درخت..و غیرذلک. زیرا یک موجود جامد، هر مقدار هم که از حرکت و احساس بی بهره بوده باشد و در مقابل انسان حالت تزاحم و منفی به خود بگیرد مانند آتش که می سوزاند، با این حال این خاصیت تزاحم در مقابل انسان فعالیت خودآگاهانه نمی کند، یعنی آتش هنگامی که بدن انسانی را می سوزاند مطابق قانون طبیعی خود این کار را انجام می دهد و آگاهی به این ندارد که بدن انسانی را که تاب مقاومت در مقابل آتش ندارد می سوزاند و او را شکنجه می دهد. آتش چون آگاهی ندارد، واقعیت خود و واقعیت انسان را نادیده نمی گیرد، در صورتی که طبیعت انسانی این نیست که بی وجدان بوده باشد و آن چه را که انجام می دهد بایستی ناخود آگاه بوده باشد، زیرا چنان که گفتیم انسان نیروی وجدان دارد یا حداقل استعداد این را دارد که وجدان فعالی داشته باشد. در این جاست که می بینیم انسان عمدا و به طور آگاهانه موجودیتی را که در خود سراغ دارد انکار نموده و خود را منفی می سازد.
انسان می کوشد تا پدیده های مزاحم طبیعت را از سر راه زندگی خود بردارد، دل کوهی را که از سنگ است می شکافد و تونل می سازد تا از آن عبور نماید و در صورتی که نتواند کاری برای رفع مزاحمت انجام بدهد و در مبارزه با عوامل طبیعت با شکست روبرو گردد، از آن جهت که مقاومت آن پدیده طبیعی از روی خود آگاهی و تعمد نمی باشد، لذا رنج و مشقت اضافه بر زحمت و رنج گلاویزی با عومل طبیعت را احساس نخواهد کرد، و به عبارت روشن تر درد و الم روانی نخواهد داشت. تاکنون هیچ شنیده اید که یک فرد از بشر خواه فرد متفکر یا عامی محض به شرط این که به گفتار و کردار خود آگاه بوده باشد از این جهت ناله کند که سنگ ها نمی شکنند و یا تگرگ محصول انسان ها را در کشاورزی از بین می برد؟ او نمی نشیند یک ماتم فلسفی بگیرد که چرا محصول او در مقابل تگرگ مقاومت نمی ورزد، اگر چه آسیب ناشی از ضرر مزبور او را به ناله در می آورد.
با این ملاحظات به این نتیجه می رسیم که بزرگ ترین عامل هماهنگی افراد و طبقات اجتماعی و یا بزرگ ترین عامل برقراری عدالت اجتماعی همان وجدان است و بس. این وجدان است که می تواند تضاد غیر قابل تحمل افراد انسانی را قابل تحمل ساخته و از حق کشی ها و زورگویی های نیرومندان جلوگیری نماید. به جز وجدان کدامین عامل است که حس بت پرست «شخصیت» را که فقط می خواهد در اجتماع برای خود مقام شخصیت را احراز نماید خنثی نماید این بیماران روانی که در میان افراد بشری به اشکال مختلف جلوه می کنند، خواه به شکل حقوق دان باشند و خواه به شکل هر صاحب مقام دیگر می توانند در صورت نداشتن وجدان خدمتگزاران بزرگی برای محو ساختن اصول انسانی بوده باشند. و به قول "امام علی (ع)" همین خواص و پیشتازان حرفه ای و بی وجدان هستند که تاریخ بشریت را به روز سیاه نشانده اند.