در آیات قرآنی بر زیبایی آرمان های معقول و اصول عالی اخلاق و ارزش های انسانی تاکید شده شده است. از آن جمله:
1- «و ان الساعه لا تته فاصفح الصفح الجمیل؛ و روز رستاخیز قطعا فرا خواهد رسید. با عفو و بخشش زیبا لغزش های مردم در گذر.» (حجر/ 85)
2- «فاصبر صبرا جمیلا؛ شکیبایی نما، شکیبایی زیبا.» (معارج/ 5)
3- «و اصبر علی ما یقولون و اهجرهم هجرا جمیلا؛ به آن چه می گویند بردبارباش وازآنان دوری گزین، دوری و جدایی زیبا.» (مزمل/ 10)
4- «و لکن الله حبب الیکم الیمان و زینه فی قلوبکم و کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان؛ ولی خداوند متعال ایمان را به دل هایت محبوب نموده و ایمان را در دل های شما به زیبایی بیاراست، و کفر و فسق و معصیت را برای شما زشت و کراهت بار ساخت.» (حجرات/ 7)
5- «فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا و ان تولوا فا نماهم فی شقاق فسیکفیکهم الله و هو السمیع العلیم* صبغه الله و من احسن من الله صبغه و نحن له عابدون؛ اگر آنان همان گونه که شما ایمان آورده اید، ایمان بیاورند، پس هدایت شده اند و اگر از ایمان رویگردان شوند، جز این نیست که آنان در اختلاف و پراکندگی خواهند بود. خداوند در برابر آنان برای تو کفایت می کند و اوست شنوا و دانا. ایمان رنگرزی زیبای خداوندی است و کیست بهتر از خداوند در ایجاد نقش زیبا و ما عبادت کنندگان او هستیم.» (بقره/ 137- 138)
اصول و آرمان های معقول، آن واقعیت های زیبا هستند که هم فی نفسه زیبایند و هم زیبایی ها را به طور کامل برای ما می نمایانند. در آیات مذکور، چند اصل با ارزش و آرمان معقول با صفت زیبایی توصیف شده است.
الف- عفو و اغماض زیبا
که بدون منت و با وجود قدرت بر انتقام و بدون این که گذشت و عفو موجب طغیانگری و مهار گسیختگی شود. چنین عفو و چشم پوشی از خطاها و انحرافات، نوعی تعلیم و تربیت سازنده در بر دارد که به اضافه تطابق با منطق و قواعد زندگی انسانی، ذوق و شهود و احساس زیباجویی آدمی را نیز تحریک می نماید. آیا زیباتر از این آرمان اعلای معقول سراغ دارید که امیرالمومنین (ع) فرمود: «شما حق قصاص دارید و می توانید قاتل من ابن ملجم را به قتل برسانید و می توانید او را ببخشید و عفو کنید، آیا نمی خواهید خدا شما را ببخشد؟!»
این همان زیبایی است که اگر حیات یک انسان را نیاراید، طعم هیچ نوع زیبایی برونی را نخواهد چشید. به طور کلی باید گفت: انسان آراسته به «حیات معقول» بر مبنای آرمان های معقول است که می تواند معانی و حقایقی عمیق و اصیل از زیبایی های عینی را دریابد، وگرنه ارتباط حواس ما با نمودهای زیبا نتیجه ای جز لذت حسی که در مجرای دگرگونی ها قرار دارد، نمی دهد.
ب- شکیبایی زیبا
چه بزرگ و زیباست آن روح که در برابر حوادث و انگیزه های بی اساس و غیر منطقی خود را نمی بازد و تلخی صبر و بردبار قیافه او را که مانند پرده ای روی روحش کشیده است، درهم و برهم نمی کند و تبسم با عظمت او را مبدل به گرفتگی عبوسانه نمی نماید. تبسم در هنگام شکیبایی و گشادگی روانی در مقابل عوامل و انگیزه های کوبنده، همان زیبایی معقول است که هیچ تماشاگری را (هر اندازه هم که تماشایش طولانی باشد) سیر نمی کند.
حالت تحمل و بردباری در راه هدف های والای زندگی در برابر ناگواری ها و ناملایمات، هیچ گونه نمود نقاشی و ترسیمی و منظره طبیعی ندارد، ولی از آن زیبایی برخوردار است که هرگونه زیبایی را معنا و محتوا می بخشد. ممکن است گفته شود: چه ارتباطی میان حالت بردباری و معنی دادن به زیبایی ها وجود دارد؟ در صورتی که حالت مزبور از حالات روانی است و زیبایی کیفیتی است بر روی واقعیات عینی. پاسخ این اعتراض این است که انسان بردبار و شکیبا که درونی آرام و واقع نگر دارد و از آن اضطراب و تلاطم ها که در ارتباط با نمودهای جهان عینی تأثر ناهنجار می گذارد، به دور است، در این حالت است که زیباها زیبایی خود را با بهترین وجه برای انسان نمودار می سازند. این معنی که اعتدال و آرامش های روحی همه اشیاء را «آن چنان که باید و شاید» درک و دریافت می نماید، قانونی است کلی و هیچ مورد اشتثنایی ندارد. پس داشتن این گونه حالات روحی، داشتن عالی ترین زیبایی هاست، چنان که اصول و آرمان های معقول، آن واقعیات زیبا هستند که فی نفسه زیبایند و هم زیبایی ها را به طور کامل برای ما نشان می دهند.
ج- جدایی و مفارقت زیبا
در آن هنگام که آدمی مطابق منطق «حیات معقول» از مردم منحرف و تبهکار جدا می شود، و در این جدایی نه تنها از اصول و قواعد انسانی تعدی نمی کند و به دردهای خود و انسان یا گروهی که از آن جدا می شود و دوری می گزیند، نمی افزاید، بلکه این کار را برای آگاه ساختن و تحصیل اعتدال روحی برای آن انسان یا گروه انجام می دهد. روح چنین شخصی از نوعی زیبایی عالی برخوردار است که خود بیش از همه از آن زیبایی لذت می برد. این آرمان معقول، نشان دهنده آن کمال زیباست که با وجود آمدن یک عمل، نفرت و انزجار بهار روح خود را مبدل به خزان نمی کند که هم طراوت و سرسبزی و شاخسارهای روح خود را از بین ببرد و هم روح آن کس را که از او جدا شده است، هم فروغ انسانیت درون خود را مبدل به تاریکی نماید و هم درون طرف مقابل را. چه زیباست آن روحی که خصومت با یک فرد با یک گروه، عدالت را از او سلب نکند:
«و لا یجرمنکم شنان قوم علی الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی؛ و عدالت گروهی شما را وادار به ارتکاب جرم نکند که عدالت نورزید. عدالت بورزید، عدالت به تقوا نزدیک تر است.» (مائده/ 8)
تحصیل این زیبایی بسیار دشوار است و می توان گفت: کمتر کسی توانایی به دست آوردن این زیبایی ملکوتی را دارد. حتی بعضی از شخصیت های چشمگیر تاریخ را می بینیم که به جهت ناراحتی از شخصی یا گروهی، نه تنها نتوانسته است با آن شخص یا گروه، جدایی ومفارقت زیبا داشته باشد، بلکه همه انسان ها را متهم ساخته و به نوعی بدبینی شدید دچار شده است.
همه می دانیم که هیچ رهبر جامعه ای مانند حضرت علی (ع) از جامعه دوران خود زجر و شکنجه ندیده است. سه گروه نا به کار در برابر این شخصیت، چنان خصومت و عداوت نشان دادند که به جرأت می توان گفت: تاریخ بشری نظیرش را ندیده است. این سه گروه عبارت بودند از: ناکثین و قاسطین و مارقین. ناکثین عبارت بودند از اصحاب جمل که در راه به دست آوردن قدرت و غوطه ورشدن در جام و مقام وثروت، بیعت با آن مرد الهی را شکستند و نظم جامعه را برهم زدند و کارزاری خونین به وجود آوردند.
قاسطین، معاویه و هواخواهان او بودند که در راه رسیدن به قدرت و کاموری و شهوات و تمایلات حیوانی، بزرگ ترین موانع را درمسیر حرکت علی بن ابیطالب (ع) به وجود آوردند. مارقین، گروه خوارج بودند که از راه حق و حقیقت منحرف شدند و علی (ع) را در همان مصائب و رنج ها و مشقت ها غوطه ور ساختند که خود عامل آن را به وجود آورده بودند. به عبارت کلی تر، این گروه های سه گانه به اضافه سست عنصری های اطرافیان خود علی (ع) منهای چند نفر مردان انگشت شمار، از نظر زندگی طبیعی روزگاری سیاه برای آن مرد الهی به وجود آوردند، و بالاخره فردی از آن اشقیا به نام ابن ملجم مرادی ضربتی از پا درآوردنده بر تارک آن افتخار تاریخ انسانیت وارد آورد که زندگی دنیوی او را پایان داد. در آن هنگام که ساعات واپسین حیات خود را سپری می فرمود، به جای ابراز بدبینی به انسان و به جای تحقیر و اهانت به آنان، با جملات مختلف نهایت احترام و تعظیم را به مقام انسانیت به جای آورده است. از آن جمله فرمود:
«یا بنی عبدالمطلب، لا الفینکم تخوضون دماء المسلمین خوضا، تقولون: «قتل امیر المومنین؛ نبینم، یا نیابم شما را ای فرزندان عبدالمطلب که در خون های مسلمان فرو روید و کشته شدن مرا بهانه بیاورید و بگوید: امیرالمومنین (علی) کشته شد.»
قاتل من یک فرد است. اگر از این ضربت نجات پیدا کردم، خودم می دانم، و اگر با این ضربت از دنیا رفتم، شما حق قصاص دارید. ولی او را عفو کنید، مگر نمی خواهید خدا شما را عفو کند؟! آیا زیباشناسان اجازه نخواهند داد که کلمه زیبا و جمال را درباره این روح به کار ببریم؟ آنان خواه اجازه بدهند و خواه اجازه ندهند، در هنگام تصور و دریافت چنین روح پر از حشمت و جلال، عالی ترین شهود و ذوق زیبا یابی ما نیز تحریک می شود و سر می کشد و حتی جهان هستی را هم که چنین روحی در آن پرورده شده است، برای ما زیبا می نماید. مسلم است که چون جدایی و مفارقت از یک یا گروه بر دو قسم زشت و زیبا تقسیم می شود، پیوستن انسان به یک انسان یا به گروه نیز بر دو قسم زشت و زیبا تقسیم می شود. پیوستن برای سودجویی نامشروع و وابسته کردن اراده طرف به خویشتن و بازی با حیات او برای تقویت و اشباع خودخواهی زشت است، و پیوستن برای احیای طرف و تقویت حیات معقول او زیباست. آیا زیباتر از پیوستن معقول انسان به انسان دیگر که نتیجه اش شکوفایی هر دو نهال باغ خلقت است سراغ دارید؟
د-زیبایی ایمان
آیات فراوانی در قرآن مجید، عالی ترین مطالب درباره خواص و نتایج با عظمت ایمان را تذکر داده است. یکی از مهم ترین خواص ایمان، زیبایی و آراسته شدن دل هایی است که از ایمان برخوردار شده اند:
«ولکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم و کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان؛ ولی خداوند متعال ایمان را به دل هایت محبوب نموده و ایمان را در دل های شما با زیبایی بیاراست و کفر و فسق و معصیت را برای شما زشت و کراهت بار ساخت.» (حجرات/ 7)
به یک معنی می توان گفت: روح با ایمان، آن روح است که به قدر امکان، خود را «آن چنان که هست»، درک کرده و عوامل گردیدن خود را به «آن چه که باید» دریافته و برای تحقق بخشیدن به آن گردیدن، با جدی ترین اراده حرکت می کند. «گردیدن به آن چه که باید» فعال ترین عنصر روانی شخص با ایمان است. برای درک معنای زیبایی ایمان، باید سه نوع ایمان را در نظر بگیریم:
نوع یکم- ایمان به تورم خود طبیعی و طواف به درون بت خویشتن. چون این ایمان، کفر به خدا و همه اصول و ارزش های انسانی است، هیچ نتیجه ای غیر از سقوط روح و تباهی موجودیت در بر ندارد. اصلا اطلاق ایمان به این وضع پلید روانی (با نظر به معنای ایمان که از یک مفهوم والای روحی باردار است) صحیح به نظر نمی رسد.
نوع دوم: ایمان به هر حقیقتی که از جهان طبیعت سر بر آورد و در همین جهان سر فرو برد و نابود شود. اگر چه آن نوع حقایقی که برای متن همین حیات دنیوی مفید و با ارزش است، شایستگی یک نوع اعتقاد و ایمان را داشته باشد، مانند آن اصول و قوانینی که تنظیم جریان خردمندانه همین حیات دنیوی را امکان پذیر می سازد مانند پسندیدن به خود آن چه که برای دیگران پسندیده می شد و نخواستن چیزی برای دیگران که برای خویشتن پسندیده نمی شود و هم چنین سایر اصولی که می تواند همزیستی را به عدالت اجتماعی تأمین نماید. مسلما ایمان و اعتقاد به این گونه حقایق می تواند روح را از زشتی تورم خود طبیعی و طواف دور بت خویشتن نجات دهد و اعتدالی را در روح به وجود بیاورد که آماده زیبایی و جمال روحی شود، به شرط آن که انسان مومن به آن حقیقت، این واقعیت را کاملا بپذیرد که معرفت و عمل به آن حقایق به منزله انتخاب و آماده کردن وسیله برای راهیابی به هدف اعلای «حیات معقول» است که از آغاز تاریخ آگاهی ها و تلاش های معرفتی و قرار گرفتن در مجرای تحولات مثبت، سوز و اشتیاق آن را در درون خود احساس کرده است.
نوع سوم: ایمان به «حیات معقول» است که بدون پذیرش اصول بنیادین وجود انسان و جهانی که خود، جزیی از آن و در آن زندگی می کند و از آن برتر می رود، امکان پذیر نیست، این اصول بنیادین در غیر بدیهی و ضروری بودن، ساده و روشن نیز می باشند، وبه اضافه بداهت وضرورت وسادگی و روشنایی که دراین اصول وجود دارد، پاسخ دادن به سوالات بسیار اساسی و حیاتی که در فضای تاریخ بشری همراه کاروان انسانی در حرکتند وجود دارد، بدون پذیرش و اعتقاد به آن اصول بنیادین امکان ناپذیر است. این اصول عبارتند از:
1- الله با صفات جلال و جمالی که دارد و مجموعا کمال نامیده می شوند.
2- روحی که وابسته به شعاعی از صفات جلال و جمال برین است، در حد اعلای زیبایی است. چنین روحی جهانی را که در آن زندگی می کند چنان شفاف و صیقلی می بیند. این روح می تواند معنا و حقیقتی برای عدالت و فضیلت دریافت کند و بدون توقع پاداش و ترس از کیفر، عادل باشد.