آقای سید جلال الدین آشتیانی نیز، در کتاب «شرح حال و آراء فلسفی ملاصدرا»، با ذکر پنج اصل از اصول یازده گانه (با عنوان مقدمه: مقدمه اولی، مقدمه ثانیه...)، این چنین نتیجه می گیرد:
آنچه ذکر شد مقدماتی است که حشر اجساد و معاد جسمانی بر آن مقدمات توقف دارد. اگر اهل فن در این مقدمات نیک بنگرد و تأمل کند، برای او معلوم خواهد شد که بدن محشور در روز جزا عین بدن موجود در نشئه دنیاست با تغییر خصوصیات بدن، از وضع و جهت و غیر این دو؛ و این تبدلات و تغیرات، قادح تشخص انسان نیستند، برای آنکه بدن و ماده در هر شیء به نحو ابهام مأخوذ است، و تعین هر موجودی به صورت نوعیه آن است. و اگر جایز باشد که صورت بدون حلول در ماده محقق بشود، خودش صورت و فعلیت است، مثلا بدن انسان در این نشئه با آنکه معروض تغیرات و تبدلات مختلفه از صباوت و ترعرع بلوغ و شبابت و کهولت واقع می شود، این تغیرات سبب خروج بدن انسان از بدنیت نمی شود غفلت از تجرد خیال منشأ انکار حشر اجساد شده است. خلاصه کلام آنکه هر انسانی در باطن این بدن متصور به بدنی است که حی و غیر مایت است و فنا در آن راه ندارد و به وجهی عین این بدن جسمانی است و به وجهی غیر این بدن است.
درباره سخنان آقای آشتیانی، چهار نکته یادآور می شود:
1- این سخن، که «بدن و ماده در هر شیء به نحو ابهام مأخوذ است، و تعین هر شیء به صورت نوعیه آن است»، به نظر اینجانب، این چگونگی، در مورد اشخاص انواع منحصر به پیش از تعین است، زیرا پیش از تعین و تحصل، ماده خود بخود، تحصلی ندارد، و تحصل به صورت خواهد بود. لیکن پس از تحصل و تعین، که صورت در ماده ای خاص تعین یافت، و وجود شیء به صورت شخصی و جزئی تعین پذیرفت، هرگاه بخواهد همان شیء با همان تحصل بازگردد و خودش باشد، به ناچار از نظر دقت فلسفی باید در همان ماده متحصله سابق تحصل یابد.
در واقع، تعین هر شیء در «تحقق نوعی» (تعیین اول)، به صورت است، و پس از این تعین، تعین شخصی (تعین ثانی)، است که هم به صورت است و هم به ماده، وگرنه به معنای دقیق کلمه آن شیء جزئی، مشخص نخواهد بود. مثلا یک تسبیح صد دانه پیش از تعین خاص در هر ماده ای تعین یابد تسبیح صد دانه است، لیکن پس از اینکه در ماده یسری مثلا تحصل یافت، در صورت از بین رفتن، اگر دوباره بخواهد همان تسبیح (تسبیح صد دانه یسری) باز گردد، باید هم دارای صورت صد دانه ای باشد و هم ماده متحصله سابقه یعنی یسر. و از همین جاست که شیخ الرئیس می گوید:
من هناک تبین ان النفوس البشریه لاتتکثر اشخاصها بالفعل، مالم یقع نسبة الی عنصر و وضع.
از آنچه گفتیم روشن گشت که افراد بشر، تا هنگامی که نسبتی به عنصر و وضعی (خاص) نیابند، تکثر (تحصل)، شخصی و (فردی)، بالفعل پیدا نمی کنند.
بنابراین، تشخص نوعی به صورت است، نه تشخص فردی و شخصی، که این دومی به صورت و ماده است هر دو. مطلب آقای آشتیانی از اصل پنجم از اصول صدرایی مأخوذ است. پس اشکال مذکور بر آن اصل نیز وارد است.
2- این سخن که «غفلت از خیال منشأ انکار حشر اجساد شده است» مثبت این معنی است که حشر اثبات شده به وسیله حکمت متعالیه همان حشر بدن خیالی است نه بدن حقیقی، یعنی خیال بدن نه خود آن، چنانکه علامه رفیعی تصریح کرده اند.
3- این سخن که: «بوجهی عین این بدن جسمانی و بوجهی غیر آن است» نکته در همین جاست، که معاد جسمانی اگر بخواهد معاد جسمانی واقعی (معاد قرآنی) باشد، باید بدن معاد اخروی از همه وجوه وجهات عین بدن دنیوی باشد. و از همین رو است که بزرگانی چند، معاد مثالی را منطبق با معاد عنصری قرآنی یعنی معاد جسمانی کامل ندانسته اند. از جهتی عین بدن دنیوی و از جهتی غیر آن است مفهوم محصلی نیز ندارد، زیرا تعین با تردد بین دو چیز، و دو تعین منافات دارد.
4- این سخن که: «هر انسانی در باطن این بدن، متصور به بدنی است...»، می فهماند که بدن مثالی مورد نظر، هم اکنون نیز در هر انسانی وجود دارد. و این نظر منافات کامل دارد با آنچه مدعای صدرالمتألهین است که نفس، از راه تجرد برزخی خیال، در نشئه پس از مرگ، بدنی مثالی برای خود انشاء می کند.
در ضمن، آقای آشتیانی، در مقدمه «المبدأ و المعاد» ملاصدرا (صفحه 14) گفته است: «نفس ناطقه، مجرد تام می باشد»؛ و در صفحه 33 آمده است که: «نفس ناطقه به مشرب تحقیق هرگز از جسم بطور مطلق مجرد نشود». و اینها و اینگونه اظهار نظرهای متفاوت، تردد فراگیر خود تابعان فلسفه را در مسائل می رساند. نیز با برخی اظهارات صریح ایشان درباره معاد عنصری، در مواردی دیگر، منافات کامل دارد، از جمله در مقدمه «المبدأ و المعاد»، ص 68، پا نوشت.