زینب (س) نگذاشت یزید، شهد این پیروزی را بمکد، آنچه را مایه شیرینی کام خود می دانست در دهانش تلخ تر از شرنگ ساخت. در سخنانی کوتاه به مجلسیان فهماند چه کسی بر آنان حکومت می کند، و به نام که حکومت می کند، و اینان که زنجیر به گردن نهاده پیش تخت او ایستاده اند چه کسانند! سخنان او را از روی دیرینه ترین متنی که در دست داریم (بلاغات النساء) نوشته احمد بن ابی طاهر که یکصد و چهل سال پس از حادثه متولد شده آورده ایم. و در مصادر متأخر اختلاف ها در ضبط کلمات دیده می شود:
پس پایان کسانی که بدی کردند، بدتر (دوزخ) بود. چه آنان آیت های خدا را دروغ خواندند، و بدان افسوس کردند.
یزید! پنداری اکنون که زمین و آسمان بر ما تنگ است، و چون اسیران شهر به شهرمان می برند، در پیشگاه خدا ما را ننگ است؟ و تو را بزرگواری است و آنچه کردی نشانه سالاری؟ به خود می بالی و از کرده خویش خوشحالی که جهان تو را به کام است و کارهایت به نظام.
نه چنین است. این شادی تو را عزاست. و این مهلت برای تو بلاست و این گفته خدا است: «آنانکه کافر شدند می پندارند، مهلتی که بدانها می دهیم برایشان خوبست، همانا مهلتشان می دهم تا بر گناهان بیفزایند و برایشان عذابی دردناکست.» (آل عمران/ 178)
پسر آزادشدگان. این آئین دادست که زنان و کنیزانت را در پرده نشانی و دختران پیغمبر (ص) را از این سو بدان سو برانی؟ حریم حرمتشان شکسته! و نفسهاشان در سینه بسته! نژند بر پشت اشتران! و شتربانان آنان دشمنان.
از سویی به سویی، و هر روز به کویی؛ نه تیمار خواری دارند، نه یاری. نه پناه و نه غمگساری، دور و نزدیک به آنان چشم دوخته و دل کسی به حالشان نسوخته.
آنکه ما را خوار می شمرد، و به چشم کینه و حسد در ما می نگرد، نشگفت اگر دشمنی ما را زیاد نبرد. با چوبدستی به دندان جگر گوشه پیغمبر (ص) می زنی؟! و جای کشتگانت را در بدر، خالی می کنی؟ که کاش بودند و مرا می ستودند! آنچه را کردی خرد می شماری؟ و خود را بی گناه می پنداری؟
چرا شاد نباشی؟ که دل ما را خستی. و از رنج سوزش درون رستی. و آنچه ریختی خون جوانان عبدالمطلب بود، ستارگان زمین و فرزندان رسول رب العالمین.
و به زودی بر آنان خواهی در آمد، در پیشگاه خدای متعال، و دوست خواهی داشت که کاش کور بودی و لال و نمی گفتی «چه خوش بود که کشتگان من در بدر، اینجا بودند و مرا خوش باش می گفتند و شادی می نمودند.»
خدایا حق ما را بستان! و کسانی را که بر ما ستم کردند به کیفر رسان! یزید! به خدا جز پوست خود را ندریدی! و جز گوشت خویش را نبریدی! و به زودی و به ناخواست به رسول خدا در می آئی! روزی که خویشان و کسان او در بهشت غنوده اند و خدایشان در کنار هم آورده است و از بیم پریشانی آسوده اند. این گفته خدای بزرگ است که «مپندار آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده اند که آنان نزد پروردگار خود زنده اند و روزی خورنده اند.» (آل عمران/ 169)
به زودی آنکه تو را بر این مسند نشانده و گردن مسلمانان را زیر فرمان تو کشانده، خواهد دانست که زیانکار کیست و خوار و بی یار چه کسی است. آن روز داور خدا و داد خواه مصطفی و گواه بر تو دست و پاست.
اما ای دشمن و دشمن زاده خدا. من هم اکنون تو را خوار می دارم و سرزنش تو را به چیزی نمی شمارم اما چه کنم که دیده ها گریانست و سینه ها بریان.
و دردی که از کشته شدن حسین به دل داریم بی درمان. سپاه شیطان ما را به جمع سفیهان می فرستد تا مال خدا را به پاداش هتک حرمت خدا بد دهند. این جنایت است که به خون ما می آلایند.
و گوشت ماست که زیر دندان می خایند و پیکر پاک شهیدانست که گرگان بیابان از هم می ربایند. اگر ما را به غنیمت می گیری غرامت خود را می گیریم. در آن روز جز کرده زشت چیزی نداری.
تو پسر مرجانه را به فریاد می خواهی! و او از تو یاری می خواهد. با یارانت در کنار میزان ایستاده چون سگان بر آنان بانگ می زنی و آنان به روی تو بانگ می زنند و می بینی که نیکوترین توشه ای که معاویه برای تو ساخت کشتن فرزندان پیغمبر بود که به گردنت انداخت. به خدا که جز از خدا نمی ترسم و جز بدو شکوه نمی برم. هر حیله ای داری به کار دار. و از هر کوششی که توانی دست مدار. و دست دشمنی از آستین بر آر. که به خدا این عار بروزگار از تو شسته نشود.
سپاس خدا را که پایان کار سادات جوانان بهشت را سعادت و آمرزش مقرر داشت و بهشت را برای آنان واجب انگاشت.
از خدا می خواهم که پایه قدر آنان را والا و فضل فراوان خویش به ایشان عطا فرماید که او مددکار تواناست.
تاریخ اسلام حضرت زینب (س) خطابه یزید ابن معاویه حوادث تاریخی