سرگذشت عمومی انسانها و تجربه های علمی و فلسفی درباره روان آنان اثبات کرده انسان نمی تواند با آنچه که طبیعت جهان عینی و مختصات عضوی و بیولوژیک به طور جبری برای او پیش آورده قناعت کند و به زندگی زنبور عسلی و موریانه ای ادامه دهد؛ و به قول عامیان هنگامی که انسان شکمش پر شد و لباس و مسکنش تامین گشت با بیل و کلنگ برای چه و چرا به جان پدیده های مختلف خواهد افتاد، آنها را شکافته، زیر و رو خواهد کرد و با فرض باز بودن دیدگاه فکری و عقلی و حسی خود به هر هدف نسبی که برسد خواهد گفت: سپس چه؟
اگر درست دقت کنیم خواهیم دید که این رفتار ماجراجویانه و عدم قناعت بسیار مقدس نسبت به موضع گیری های مستمر معلول هایی هستند که از علت یا علل اساسی می جوشند. ما بدون درک آن علت یا علل اساسی نمی توانیم انگیزه ی عوامل به وجود آورنده ی فرهنگ هدفدار و حتی سایر اقسام فرهنگ را درست بفهمیم. اگر ما ریشه های اصلی فرهنگ گرایی را درک نکنیم نخواهیم توانست عوامل بروز و اعتلا و سقوط و زوال فرهنگ ها را بفهمیم هم چنین با نادیده گرفتن آن ریشه ها ما نخواهیم توانست علل انتقال بعضی از فرهنگ ها را از جوامعی به جوامع دیگر و فراگیر بودن آنها را درک نماییم. چنان که بدون دریافت عامل اساسی دست یافتن به یک فرهنگ هدفدار یا پیشرو نیز برای ما امکان پذیر نخواهد بود. به نظر می رسد فرهنگ گرایی بشر به دو ریشه اولی و ثانوی مستند است:
ریشه اولی، عبارت است از آن عنصر فعال روانی که آدمی را تحریک می کند تا قلمرو طبیعت و جریانات جبری آن را به صورت آشیانه ای درآورد که پیکره آن را با دست خود بسازد و هر یک از اجزاء آن پیکره پاسخ گوی بعدی از ابعاد پذیرنده یا خلاق او باشد.
ریشه ثانوی عبارت است از عوامل درونی و بیرونی خاص اقوام و ملل که توجیه کننده ریشه اولی یعنی همان عنصر فعال روانی بوده شوون زندگی آنان را رنگ آمیزی و توجیه می کند.
با نظر به ریشه اولی و اساسی فرهنگ گرایی است که می توان گفت: تنوع فرهنگ ها به شماره ابعاد سازنده انسانی است که می خواهد جهان هستی را به کمک آن ابعاد به صورت آشیانه ای آرمانی درآورد که با دست خود آن را ساخته و پرداخته است. با این حال می دانیم که انسانها معمولا در ساختن فرهنگی که بتواند همه ابعاد آنها را اشباع نماید ناتوان بوده و نمی توانند از تشکل و هماهنگ ساختن همه اجزاء متنوع فرهنگی خود برخوردار گردند. این نقص اسف انگیز را می توان در همه جوامع و دوره های گذشته تاکنون مشاهده نمود.
علت اساسی این ناکامی را نباید در سهل انگاری یا عوامل جبری از بروز فرهنگ سازان جستجو کرد. بلکه به نظر می رسد علت اساسی این ناکامی عدم توجه فرهنگ سازان با آن عنصر فعال روانی است که می خواهد از قلمرو طبیعت و جریانات جبری آن آشیانه ای قابل سکونت و در عین حال در مجرای دگرگونی های مثبت به وجود بیاورد. از طرف دیگر می دانیم که میخکوب شدن یک جامعه مثلا در آثار هنر باستانی با پویایی آشیانه زندگی امروز سازگار نیست. همچنین مشتی اخلاق تابو که در گذشته بسیار دور با انگیزه ی عوامل بی اساس یا با اساس ولی مربوط به گذشته به وجود آمده و امروز معنایی در بر ندارد چگونه می تواند اشباع کننده ی ابعاد گسترش یافته آدمی در مجرای تحولات بوده باشد! بلی این گونه هنرها و اخلاق و معتقدات و رنگ آمیزی های زندگی تنها از دو جهت می توانند نقش فعال در فرهنگ پاسخگوی دوران معاصر داشته باشند.
اول استنباط اصول و قوانین کلی اجتماعی و روانی از آن هنرها، اخلاق و معتقدات در صورتی که دارای این امتیاز بوده باشند.
دوم بهره برداری تاریخی و شناخت چگونگی رنگ آمیزی های زندگی آن دوره ها به وسیله آن آثار و نمودهای فرهنگی و درک چگونگی عبور یک جامعه از مسیر مشخص و شناخت آشیانه مطلوبی که مردم با دست خود ساخته اند.
اگر ما بخواهیم از یک فرهنگ اصیل برخوردار شویم، مجبوریم فعالیت ها و نمودهای آرمانی خود را به آن عنصر فعال روانی وابسته بسازیم که در عین ثبات و پایداری و خلاقیت به وجود آمدن و تجسم آن آرمان ها را تامین نماید. ای عنصر فعال روانی بدون اشباع شدن با بعد شفافی که از فرهنگ هدف اعلای زندگی در درون آدمی حاکمیت پیدا کند هیچ کار معقولی را نمی تواند انجام بدهد.