در دایرة المعارف روسها درباره فرهنگ چنین آمده است:
فرهنگ مجموعه ای از دستاوردهای جامعه در زمینه ی پیشرفت های مادی و معنوی است که از سوی جامعه مورد استفاده قرار می گیرد و شامل سنت های فرهنگی است که در خدمت پیشرفت آتی بشریت قرار دارند.
فرهنگ در جوامعی که دارای طبقات متخاصم هستند ناگزیر جنبه ی طبقاتی حاصل می کند. مفهوم مخالف و متضاد فرهنگ بی فرهنگی بربریت و توحش است. درک صحیح فرهنگ تنها بر پایه ی تعالیم مربوط به اقتصاد جامعه و مراحل نظام های اجتماعی از طریق تشریح نیروهای مولد امور تولید مناسبات اجتماعی و روبناهای هر جامعه میسر است.
حال آن که مفهوم فرهنگ نمی تواند به جای مفاهیم یاد شده به کار گرفته شود زیرا فرهنگ جامع دستاوردها در کلیه ی سطوح فعالیت و حاصل فعالیت ذهنی و فیزیکی (بدنی) در مجموع آنهاست و ویژگی های این دستاوردها را برای تشخیص ادوار تاریخی جوامع اقوام و ملت ها معلوم و معین می نمایند.
محتوا و مضمون فرهنگ شامل فعالیت اخلاق و سازنده ی انسان و مهم ترین نشانه ی سطح پیشرفت بشر است. مفهوم اولیه ی فرهنگ از واژه ی لاتینی کالچرا (کشاورزی)، شخم زدن، ساختن و پرداختن پدید آمده و در درجه ی نخست برای تعیین تاثیر انسان بر طبیعت مشخص کردن دستاوردها و نیروهای عالم این دستاوردها بوده است. این مفهوم به ویژه در دوران اعتلای فرهنگ بورژوایی در آثار مورخان مردم شناسان و باستان شناسان سده ی نوزدهم میلادی به کار گرفته شد و در آن زمان عنوان و اصطلاح تاریخ فرهنگ نیز پدید آمد.
مفهوم فرهنگ شامل دو جهت مادی و معنوی است. مفهوم مادی بیان سطح توانایی بشر در رابطه ی با نیروهای طبیعت است. فرهنگ مادی بیانگر اعماق درک طبیعت، جامعه، وسعت نگرش، اندیشه ی ترقی خواهانه و دانش آدمی است. مهم ترین نشانه ی فرهنگ مادی ابزار کار است.
فرهنگ معنوی شامل دستاوردهای جامعه در زمینه ی اخلاق، هنر، دانش و فلسفه است. فرهنگ معنوی هم چنین بیانگر اندیشه های سیاسی، حقوقی و نیز پیشرفت های سیاسی و روابط حقوقی میان آدمیان است. فرهنگ معنوی همچنین بیانگر اندیشه های سیاسی حقوقی و نیز پیشرفت های سیاسی و روابط حقوقی میان آدمیان است. فرهنگ معنوی برای تشخیص میزان دستاوردها در امر پیشرفت مناسبات اجتماعی، سیاسی و حقوقی به کار گرفته می شود. پدیده های زندگی آدمیان عبارتند از: زبان، تکلم، تفکر، منطق و اصول رفتاری.
مطالبی را که می توان درباره ی عبارات های این دایره المعارف متذکر شد از این قرار است:
1. این مساله که فرهنگ یک پدیده با اهمیتی برای پیشرفت بشری است به عنوان یک قاعده کلی که می گوید: اصل وظیفه فرهنگ در پیشرو بودن آن است کاملا صحیح است.
نهایت امر آنچه که باید به عنوان فرهنگ اصیل و پیشرو شناخته شود چیست؟ مساله ای است که باید مورد بررسی و تحقیق قرار بگیرد.
2. در آن جمله که می گوید: فرهنگ در جوامعی که دارای طبقات متخاصم هستند ناگزیر جنبه ی طبقاتی حاصل می کند از یک جهت صحیح و از جهت دیگر باید مورد تأمل قرار بگیرد.
آن جهت دیگر عبارت است از تفسیر تضاد. اگر منظور از تضاد رقابت های سازنده باشد نه تضادهای کشنده قطعی است که فرهنگ چنین جامعه ای می تواند در خدمت رقابت ها و تکاپوهای سازنده قرار گرفته و موجب پیشرفت جامعه باشد. همچنین اگر به جای طبقات قوی و ضعیف در جامعه سازمان های سیستماتیک در یک مجموعه ی منظم داشته باشیم قطعی است که فرهنگ حاکم در چنین جامعه هایی نیز پیشرو و پویا بوده و می تواند به پیشرفت جامعه کمک شایانی کند.
3. مفهوم مخالفت فرهنگ بی فرهنگی بربریت و توحش است. مطلب مهمی که از این جمله به دست می آید شایستگی مفهوم فرهنگ است که بر خلاف تصورات بعضی از کسانی است که فرهنگ را به آداب و رسوم جاری در جامعه تفسیر می کنند؛ خواه آن آداب و رسوم شایسته و موجب ترقی و تکامل بوده باشد یا نه، ما در تعریف ماهیت فرهنگ در آغاز این مباحث شایستگی را برای این پدیده عنصر اصیل تلقی کرده ایم دلیل این که «مفهوم مخالف فرهنگ بی فرهنگی برریت و توحش است»، این است که اصول و ارزش های عالی انسانی اجزاء ذاتی فرهنگ است که نفی آن از انسان مساوی نفی انسانیت اوست.
4. در جمله های بعدی دو جمله دیده می شود که با یکدیگر ناسازگارند. این دو جمله عبارتند از:
الف. درک صحیح فرهنگ بر پایه ی تعالیم مربوط به اقتصاد جامعه و مراحل نظام های اجتماعی از طریق تشریح نیروهای مولد امر تولید مناسبات اجتماعی و روبناهای هر جامعه میسر است.
ب. حال آنکه مفهوم فرهنگ نمی تواند به جای مفاهیم یاد شده به کار گرفته شود زیرا فرهنگ جامع دستاوردها در کلیه ی سطوح فعالیت و حاصل فعالیت ذهنی و فیزیکی (بدنی) در مجموع آنها است. زیرا درک هر حقیقتی عبارت است از دریافتن و به دست آوردن علم به آن حقیقت بدون دخالت دادن اصول و آرمان های پیش ساخته و کانال های پذیرفته شده بر مبنای اصول موضوعه.
به عبارت کلی تر آنچه که از دیدگاه علم ضرورت دارد این است که ما باید از دخالت دادن حواس طبیعی عوامل درک کننده (حواس و نیروهای ذهنی و ابزار آزمایشگاهی و دیگر وسایل کمک دهنده ی حواس و ذهن) تا آنجا که می توانیم دوری کنیم تا خود واقعیات را آن چنان که هستند درک کنیم. ما می توانیم با افزایش تجارب و معلومات خود تا حدودی عینک هایی را که موجب بروز اختلاف در علوم و معارف ما شده است از چشمانمان دور کنیم.