اگر نظامهای حقوقی و فقهی به طور عام، با وقایع و قوانین طبیعی چهره تضاد نشان دهند، به طور حتم، مختل می شوند و کارایی خود را از دست می دهند. به اصطلاح منطق این کبری از جمله بدیهیات است. ولی عمده مسئله صغرای دلیل فوق است و آن این است که آیا نظامهای حقوقی و (فقهی به طور عام) می توانند در عین حال که با وقایع و قوانین طبیعی تضاد دارند، دوام بیاورند؟! بدیهی است که پاسخ منفی است. نهایت امر این است که ما باید توضیحی درباره وقایع و قوانین طبیعی داشته باشیم تا ببینیم هشدار و یا دستور به هماهنگ ساختن نظامات حقوقی (و فقهی) با وقایع و قوانین طبیعی از کجا سرچشمه می گیرد؟
وقایع و قوانین طبیعی دارای یک مفهوم بسیار وسیع است که شامل همه حوادث و پدیده ها و قوانینی می شود که در صورت جریان و نفوذ خود، می توانند زندگانی طبیعی بشر را به نابودی بکشانند، مانند: زلزله، سیلها، بیماریهای گوناگون. مسلم است که بشریت برای نجات و ادامه زندگانی خود، مجبور است که با آن وقایع و قوانینی که عوامل نابودی را به بار می آورند به مبارزه برخیزد. و اگر کسی پیدا شود و بگوید: ای مردم! با وقایع و قوانین طبیعت سر به سر نگذارید مبارزه نکنید! مردم عاقل نخست باید همزمان با مبارزه با مزاحمتهای طبیعت، با چنین کسی نیز که توصیه به نابودی حیات انسانی می نماید! نیز مبارزه کنند.
اکنون این سؤال پیش می آید که: آیا قدرت درنده های انسان نما، یک امر طبیعی نیست؟ آری، چشمهای جذاب ناپلئون بناپارت که با دیدن آن هر افسر شجاعی سخنش را فراموش می کرد امری طبیعی بود، نبوغ لشگرکشی های سزاران وحشی آسیا مانند: چنگیزها و هلاکوها و تیمور لنگها و آدمکشان درنده اروپا مانند: نرون ها، گالیگولاها و سزار بورژیاها، نیز پدیده ای طبیعی بود. این گونه نبود که اینان اصل هویت نبوغ را خودشان با کمال اختیار بسازند و یا آن را بیابند و در درون جمجمه خود جا دهند.
به هر حال برای تخریب همه فرهنگهای اصیل و تمدنهای سازنده، کافی است که شما بگویید: آقایان بانیان فرهنگها و تمدنهای سازنده! آرام بنشینید و با وقایع و قوانین طبیعت به مبارزه نپردازید و بگذارید این عوامل ویرانگر کارهای خود را انجام بدهند!!!
از طرف دیگر همه صاحبنظران علوم انسانی آنان که با همه ابعاد مادی و روحی نوعی انسانی آشنایی نزدیک دارند، می دانند که همان گونه که طبیعت و به طور عام عالم هستی جز انسان برای خود وقایع و قوانینی دارد. بدیهی است که برای برخورداری صحیح و تشخیص منطقی وقایع و قوانین طبیعت، شناخت و مراعات وقایع و پدیده ها و قوانین جان و روان و روح انسانی، اساسیترین شرط است. حال باید دید وقتی که طبیعت خودخواه یک نفر می گوید: من هدف و دیگران وسیله، آیا قوانین اخلاقی حقوقی و فقهی در برابر این هذیان گویی و یاوه سرایی دست از فعالیت بر می دارند و بر این تصور مخرب تکیه می زنند که نیش عقرب از ره کین اختیاری با آدمیان است!!! ولی اقتضای طبیعتش گزیدن و در خطر انداختن حیات انسانها نیست! بگذارید طبیعت کار خود را انجام بدهد؛ همان حرف بی اساس که زمانی فیزیوکراتهای فرانسه آن را شعار خود قرار داده بودند: بنشینید و حیات خود را با کمال احترام در اختیار عوامل مرگ بگذارید نه هرگز. حقیقت این است:
نیش عقرب نه از ره کین است *** اقتضای طبیعتش این است
هیچ کس نمی تواند تردید در این کند که همان گونه که طبیعت برای خود جریان و قوانینی دارد، جان و روان و روح آدمیان هم برای خود قوانینی دارد. اینک به اجمال به برخی از این قوانین اشاره می کنیم.
1. طبیعت روحی آدمی، مقتضی بقاست نه فنا و زوال. برای آماده کردن جان و روان (روح به معنای عام) برای بقای سعادتمندانه مهار کرد خودخواهی، نفع گرایی افراطی، و لذت پرستی و خودکامگی، اولین قانون است. هر واقعه و پدیده و قانونی طبیعی که با چنین قانون حیات بخش و تأمین کننده ابدیت، به مقابله و تضاد برخیزد، آن را باید به سود قانون روح به معنای عام مهار کرد.
2. طبیعت روح آدمی مشتاق وصول به هدف اعلای حیات است.
3. طبیعت روح آدمی سخت علاقمند فهم رابطه خود با خویشتن است که خود را برای تصعید از حیات طبیعی محض که در آن با دیگر حیوانات مشترک است، به حیات معقول که پایانش قرار گرفتن در جاذبیت کمال اعلای الهی است تأدیب و تهذیب نماید.
4. از مختصات روح آدمی این است که در وصول به مقام هماهنگی و یگانگی با دیگر افراد همنوع خود که مانند خود او عضو کاروان مسیر سعادتمند به درجه یک مساوی همه و همه مساوی یک نایل شود.
نادیده گرفتن این قوانین اصیل جان، روان و روح انسانی در مقابل وقایع و قوانین طبیعت مساوی با مبارزه نابودکننده با خویشتن است بنابراین اگر نظامهای حقوقی و فقهی با وقایع و قوانین طبیعی چهره تضاد نشان دادند؛ اگر آن امور طبیعی با واقعیات و حقایق تثبیت شده اصول و قوانین انسانی رویاروی شدند بدیهی است که باید آن امور طبیعی (حوادث و قوانین طبیعی) را به سود اصول و قوانین انسانی مهار نمود؛ و اگر نظامهای حقوقی و فقهی آن قدر راکد و پژمرده شدند که فعالیت لازم را در مقابل حوادث و وقایع و قوانین طبیعی واقعی از دست دادند در چنین موقعی تجدید نظر و اصلاح درباره آنها ضروری است. ولی در این مورد هم کلی گویی هیچ مشکلی را حل نمی کند و برای هیچ پیشرفتی زمینه آماده نمی کند بلکه باید انگشت بر یکایک موارد گذاشت و اثبات کرد که این است مصداق روشن تضاد نظام حقوقی و فقهی معین با وقایع و قوانین طبیعی و برخیزید و به چاره جویی بپردازید.
آنچه که وظیفه هر دو گروه صاحبنظران فقهی و حقوقی و صاحبنظران علوم طبیعی است، این است که همواره با درک و فهم و تحقیق تازه ای به میدان کار خود وارد شوند، نه اینکه تنها فقه و حقوق مواظب باشند که با وقایع و قوانین طبیعت در نیفتند، بلکه علوم طبیعی و انسانی نیز باید مواظب باشند که به بهانه استناد به علم، به وسیله هر احتمال، نظر، فرض و تئوری، خود را شایسته اظهار نظر در فقه و حقوق و دیگر علوم انسانی تلقی نکنند.
اینکه گفتیم: به بهانه استناد به علم... برای این است که در دو قرن اخیر صدها نظریه فرض و تئوری چه در علوم طبیعی و چه در علوم انسانی از طرف متفکران به عرصه معارف بشری (19 و 20) عرضه شده است. و ناآگاهان سطحی نگر آنها را علم تلقی کرده اند اما سرانجام با ظهور بطلان آنها از عرصه علوم و معارف قطعی خارج شده اند. با این دقت و تفکیک است که اثبات می شود که تا کنون هیچ اصل و قانون فقهی و حقوقی دیده نشده است که با یک واقعیت علمی نه با نظریه فرضیه و تئوری تضاد داشته باشد.
روح انسان فقه احکام فقهی حوادث طبیعی حق قانون آفرینش حیات تعقل