برای فهم اینکه چرا آدمی به دین رو می آورد و در دین چه می بیند که از غیر دین نمی تواند آن را به دست آورد، باید هم معنای زندگی و هم معنای دین را بدانیم. زندگی به طور کلی به دو قسم عمده تقسیم می شود:
1- حیات طبیعی معمولی
2- حیات معقول
3- حیات طبیعی معمولی، همان است که پدیده های معمولی زندگی طبیعی آن را ارائه می دهد؛ مانند احساس، حرکت، اراده، تفکر، توالد و تناسل، خودسازماندهی، جلب عوامل لذت و دفع عوامل ضرر تا آنجا که ممکن است. این همان زندگی طبیعی محض است که همه جانداران- از موجود تک سلولی تا انسان 75 تریلیون سلولی- از آن برخوردارند.
زندگی به معنای اول، نه تنها نیازی به دین ندارد، بلکه دین در بعضی موارد مزاحم آن است. این گونه زندگی که همه واقعیات و ارزشها را در خدمت خود طبیعی می داند، می تواند از همه چیز در هر حال که بخواهد برای خواسته های خود بهره برداری نماید. در این زندگی علم، هنر، شرف، حیثیت، اخلاق، مذهب، حقوق، سیاست، فرهنگ، تمدن و آزادی، همه و همه در مجرای تفکرات ماکیاولی قرار می گیرند، و تنها به عنوان وسایل اشباع خواسته های خود طبیعی به کار می روند.
اما حیات معقول که در برابر این حیات طبیعی معمولی قرار دارد، چیست؟ حیات معقول عبارت است از تکاپویی آگاهانه که هر یک از مراحل زندگی که در این تکاپو سپری می شود، اشتیاق و نیروی حرکت به مرحله بعدی را می افزاید. شخصیت انسانی رهبر این تکاپوست؛ آن شخصیت که ازلیت سرچشمه آن است، این جهان معنی دار گذرگاهش و قرار گرفتن در جاذبیت کمال مطلق در ابدیت، مقصد نهایی اش؛ آن کمال مطلقی که نسیمی از محبت و جلالش، واقعیات هستی را به موج در آورده و چراغی فرا راه پرنشیب و فراز تکامل ماده و معنی می افروزد.
حال به تعریف دین می پردازیم، دین از دو رکن اساسی تشکیل می گردد:
رکن اول: اعتقاد به وجود خداوند یکتا، نظاره و سلطه مطلقه او بر جهان هستی و دادگری مطلق او، موجودی که هیچ گونه هوی و تمایلی به آن راه ندارد، و جامع همه صفات کمالیه است، که جهان را بر مبنای حکمت برین خویش آفریده است و انسان را به وسیله دو راهنمای بزرگ (عقل به عنوان حجت درونی و انبیا و اوصیا به عنوان حجت برونی) در مجرای حرکت تکاملی تا ورود به لقاء الله قرار داده است؛ و اعتقاد به ابدیت که بدون آن، حیات و کل جهان هستی، معمایی لاینحل است. هم این اعتقادات مستند به عقل سلیم و دریافت فطری بدون تقلید می باشد.
رکن دوم: برنامه حرکت به سوی هدف است که احکام و تکالیف نامیده می شود. مبنای این دو رکن بر دو امر استوار است:
1- اخلاقیات: احکامی که برای تحصیل شایستگیها و تهذیب نفس و تصفیه درون مقرر شده است. اکثر این احکام به جهت فطری بودن و عمومیت شایستگیها و ارزشها برای همه مردم، امضایی است و نه تاسیسی.
2- احکام فقهی که به دو قسم تقسیم می شود.
الف) احکام اولیه: که مستند به نیازهای ثابت انسانهاست و این احکام جز در موارد اضطرار و تبدل موضوع، هرگز قابل تغییر و دگرگونی نمی باشد؛ مانند وجوب عبادات معین و تنظیم حیات فردی و اجتماعی از دیدگاه اقتصادی، فرهنگی، حقوقی و حرمت قتل نفس، زنا، میگساری، نقص عهد و خیانت. در حقیت این احکام بیان کننده چگونگی ارتباط های چهارگانه و ثابت انسانی می باشد:
1- ارتباط انسان با خویشتن
2- ارتباط انسان با خدا
3- ارتباط انسان با جهان هستی
4- ارتباط انسان با همنوع خود.
ب) احکام ثانویه: این احکام در هنگام بروز ضرورتهای زندگی فردی یا احتماعی مقرر می شوند و مبتنی بر علل و انگیزه های ثانوی می باشند. حاکم در این موراد، احکامی را برای پاسخگویی به آن ضرورتها مقرر می دارد که پس از منتفی شدن آن ضرورتها، آن احکام نیز منتفی می گردد و احکام اولیه بر مبنای نیازهای ثابت به جریان می افتد.
از آنجایی که صدور این احکام نیز بر مبنای نیازها و دلایل قانونی مستند است، لذا از این جهت، این احکام نیز با نظر به مشروط بودن آنها ثابت تلقی می شوند و تغییرات آنها مربوط به مورد و مصداق است.
برای تکمیل برنامه حرکت، جهت وصول به هدف حیات، توجه به این نکته ضرورت دارد: بدان جهت که خداوند متعال تشخیص موضوعات و بایستگیها و نبایستگیها و شایستگیها و ناشایستگیهای انسانی را در ارتباط با حیات انسانها، به اختیار خود آنان قرار داده است، لذا احکام اسلامی بر مبنای همان موضوعات تشخیص داده شده، مقرر می گردد؛ مانند اهمیت کشاورزی برای جامعه که موجب، وجوب فعالیت مزبور می باشد.
لازم به یادآوری است که البته در مواردی هویت موضوعات نیز از طرف خود منابع اولیه اسلامی مشخص شده است؛ مانند نماز که اعمال و اذکار آن از طرف منابع اسلامی تعیین شده است، و رضاع که موجب تحریم ازدواج در میان برادر و خواهر شیری می گردد و همچنین مقدار کر و امثال آن.
حال با توجه به تعریفی که برای زندگی و دین نمودیم، می توان به طور مجمل و خلاصه، علل لزوم و ضرورت دین در زندگی انسانی را چنین فهرست نمود:
1- تعریفی که برای حیات معقول نمودیم، بدون پیروی از دین تحقق پذیر نیست.
2- پاسخ نهایی اساسی ترین سوالات زندگی (من کیستم؟ از کجا آمده ام؟ به کجا آمده ام؟ با کیستم؟ به کجا می روم؟ برای چه آمده ام؟) جز با دین که می گوید: انا الله و انا الیه راجعون امکان پذیر نیست.
3- اگر دین در زندگی انسانها ضرورتی نداشته باشد، هیچ فضیلت و ارزشی قابل اثبات نخواهد بود.
4- بدون تکیه بر دین، هیچ کس و هیچ مکتبی توانایی پاسخ به مکتب اصالت قوه و قانونی بودن جریان تنازع در بقا را- که می گوید زندگی فقط حق اقویاست – ندارد.
5- نادیده گرفتن دین در زندگی، باعث خاموش شدن احساس برین آدمی درباره شکوه و عظمت جهان هستی است؛ احساسی که بدون استناد به یک مشیت و حکمت و فوق این جهانی، معنایی ندارد.
6- تفسیر نهایی و ریشه یابی زیباییهای محسوس و معقول، بدون دین امکان پذیر نیست.
7- احساس ناب درباره تکلیف برین، توسط دین قوت یافته و با استناد به دین حفظ می شود. این تکلیف برین غیر از مقرراتی است که آدمی برای تأمین زندگی طبیعی خود و ایجاد نظم، بدانها محتاج است. بدون این احساس ناب، بشر تا سر حد یک حیوان بی عقل و بی قلب تنزل می کند.
عقل کمال انسان دین فطرت فلسفه احکام شخصیت انسانی فلسفه دین حیات تعقل