این نظریه اگوست کنت و فیلیسین شاله و عده ای دیگر در باب شناخت -که شناخت حقیقی چیست- شبیه نظریه علمای مصوبه از اهل تسنن است که همانطور که نظریه این (گروه از) علمای اهل تسنن در آنجا به نظر ما نظر درستی نیست -و واقعا هم درست نیست- نظر اگوست کنت نیز در اینجا درست نیست.
ممکن است بپرسید که به چه دلیل می گوئید نظریه اگوست کنت درست نیست؟ شاید حقیقت، دو هزار سال این باشد که خورشید دور زمین می چرخد و اکنون هم سیصد سال است که حقیقت این است که زمین دور خورشید می چرخد.
جواب این است که (حقیقت) با "اصطلاح" عوض نمی شود. آقای اگوست کنت این حساب را نکرده است که (حقیقت) به "اصطلاح" ما بستگی ندارد. فکر، اندیشه و شناخت، خاصیتی ذاتی است و آن خاصیت ذاتی این است که از ماوراء خودش (یعنی) از واقعیت، حکایت می کند. من اگر چنین می اندیشم که الان مثلا دی ماه است نه بهمن ماه، این فکر و اندیشه من از واقعیتی حکایت می کند.
این سؤال همیشه برای من مطرح است. می گویم واقعیت که دو جور نیست، اینطور نیست که تا سیصد سال پیش واقعا زمین ایستاده بود و خورشید می چرخید و در سیصد سال اخیر خورشید یک جا ایستاده و زمین می چرخد. من می دانم که از وقتی که خورشید و زمینی بوده، یا همیشه زمین مرکز بوده و خورشید دور آن می چرخیده و یا بر عکس این حالت بوده است.
این که من امروز می گویم "زمین به دور خورشید می چرخد" یک اندیشه است و اینکه کسی آن روز می گفت "خورشید به دور زمین می چرخد" یک اندیشه است، هم اندیشه او می خواست از واقع حکایت کند و هم اندیشه من می خواهد از واقع حکایت کند. بنابراین از این دو، یکی مطابق است و دیگری مطابق نیست. با اصطلاح که نمی شود (حقیقت را تغییر داد و گفت): "من حقیقت را اینطور تعریف می کنم". مگر اختیاری است که بتوانی اینگونه تعریف کنی؟! به هر شکل که تو حقیقت را تعریف کنی سؤال (مزبور) به جای خود هست.
این سخن را در مورد احساسات و در مورد حقوق می توان گفت نه در مورد علم و حقیقت (یک اشتباه هم اینجا کرده اند). بسیاری از مسائل حقوقی ممکن است که با احساسات و خواسته های مردم بستگی داشته باشد یعنی به مردم زمان بستگی پیدا کند. یعنی چه؟ مثلا اکثریت قریب به اتفاق مردم یک زمان، خواسته ای در مسائل اجتماعی دارند، این خواسته، حقوقی برایشان ایجاد می کند. حال اگر صد سال گذشت و خواسته مردم عوض شد یعنی به جای اینکه آن را بخواهند، چیز دیگری خواستند (باز حقشان همان خواسته جدید است).
مثلا فرض کنید یک روز مردم، خودشان یک رژیم حکومتی از نوع استبدادی می خواهند، چون خود مردم این را می خواهند، پس حق مردم این است که خواسته شان را به آنها بدهند. یک قرن می گذرد و فکر همه مردم عوض می شود، یعنی به جای استبداد، "مشروطیت" می خواهند. این، مسئله حقوق است و تابع خواسته مردم است.
خواسته مردم از یک حقیقت بیرونی حکایت نمی کند، (لذا عوض شدن آن) مانعی ندارد، ولی اندیشه از یک واقعیت بیرونی حکایت می کند. اساسا اینکه انسان رئالیست است به این دلیل است که اندیشه اش حکایت گر واقع است.
بنابراین باز باید دنبال حقیقت و واقع برویم. پس این تعریف غلط است.