ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه قسمت چهارم، بحث های بسیار مفصل و جامعی در زمینه مسایل جنسی و خانوادگی به عمل آورده است، ما قسمت های مختصری از آن کتاب را برای خوانندگان انتخاب می کنیم تا بهتر و بیشتر به جریانات فکری که در میان دانشمندان غربی وجود دارد آشنا بشوند و از قضاوت های عجولانه خودداری کنند.
ویل دورانت در فصل هفتم از قسمت چهارم کتاب خود تحت عنوان عشق می گوید: "نخستین نغمه صریح عشق با فرا رسیدن بلوغ آغاز می گردد، کلمه "پوبرتی" که در زبان انگلیسی معنی بلوغ می دهد با توجه به اصل لاتینی آن معنی "سن موی" است یعنی سنی که در آن موی بر بدن پسران می روید و مخصوصا موی سینه که پسران این همه به آن می نازند و موی صورت که با صبر سی سی فوس آنرا می تراشند. کیفیت و کمیت مو (در صورت تساوی امور دیگر) ظاهرا با قدرت توالد و تناسل بستگی دارد و بهترین وضع آن هنگام اوج گرفتن نشاط زندگی است. این نمو ناگهانی موی توأم با خشونت صدا جزء صفات ثانوی جنسی است که به هنگام بلوغ عارض پسر می شود. اما طبیعت در این سن به دختران، نرمش اطراف و حرکات می بخشد که دیدگان را خیره می سازد و کفل آنان را پهن تر می کند تا امر مادری آسان تر شود و سینه شان را برای شیر دادن به کودک پر و برجسته می سازد.
علت ظهور این صفات ثانوی چیست؟ کسی نمی داند ولی نظریه پروفسور ستارلینگ در این میان طرفدارانی پیدا کرده است. به موجب این نظریه سلول های تناسلی به هنگام بلوغ نه تنها تخم و نطفه تولید می کنند بلکه همچنین نوعی هرمون نیز می سازند که داخل خون می شود و مایه تغییرات جسمی و روحی می گردد، در این سن نه تنها جسم از نیروهای تازه بهره مند می گردد، روح و خوی نیز به هزاران نوع متأثر می گردد، رومن رولاند می گوید: "در طی سال های زندگی زمانی فرا می رسد که تغییرات جسمانی آهسته ای در وجود یک مرد صورت می گیرد و در وجود زن آنچه گفتیم مهمترین این تغییرات است ... دلیری و توانایی دل های نرم را به تپش می آورد و نرمی و لطافت میل و هوس زورمندان را بر می انگیزد...."
دموسه می گوید: "تمام مردان دروغ زن و مکار و گزافه گو و دو رو و ستیزه جو هستند و همه زنان خودپسند و ظاهرساز و خیانتکار. ولی در جهان فقط یک چیز مقدس و عالی وجود دارد و آن آمیزش این دو موجود ناقص است.... آداب جفت جویی در بزرگسالان عبارت است از حمله برای تصرف در مردان و عقب نشینی برای دلبری و فریبندگی در زنان (البته در بعضی جاها استثناهایی دیده می شود). چون مرد طبعا جنگی و حیوان شکاری است عملش مثبت و تهاجمی است، زن برای او همچون جایزه ای است که باید آن را برباید و مالک شود، جفت جویی جنگ و پیکار است و ازدواج تصاحب و اقتدار. عفت فراوان زن خادم مقاصد توالد است، زیرا امتناع محجوبانه او کمکی به انتخاب جنس است. عفت، زنان را توانا می سازد که با جستجوی بیشتر، عاشق خود را یعنی کسی را که افتخار پدری فرزندان او را خواهد داشت برگزیند. منافع گروه و نوع از زبان زن سخن می گوید. همچنان که منافع فرد از گلوی مرد بیرون می آید... در عشقبازی زن از مرد ماهرتر است زیرا میل او چندان شدید نیست که دیده عقل او را ببندند."
داروین ملاحظه کرده است که در بیشتر انواع، ماده به عالم عشق بی علاقه است. لمبرزو، و کیش و کرافت ابینگ می گویند: "زنان بیشتر به دنبال ستایش ها و تحسین های مطلق و مبهم مردانند و بیشتر می خواهند مردان به خواست آنها توجه کنند و این امر از میل آنها به لذات جنسی بیشتر است." لمبرزو می گوید: "پایه طبیعی عشق زن فقط یک صفت ثانوی از مادری اوست و همه احساسات و عواطفی که زنی را به مردی می پیوندد از دواعی جسمی بر نمی خیزد بلکه از غرایز برای انطباق با اوضاع به وجود آمده است."
ویل دورانت در فصلی که تحت عنوان مردان و زنان منعقد کرده می گوید: "کار خاص زن خدمت به بقاء نوع است و کار خاص مرد خدمت به زن و کودک، ممکن است کارهای دیگری هم داشته باشند ولی همه از روی حکمت و تدبیر تابع این دو کار اساسی گشته است، این مقاصد اساسی است اما نیمه ناآگاه است و طبیعت معنی انسان و سعادت را در آن نهفته است...
طبیعت زن بیشتر پناه جویی است نه جنگ جویی، به نظر می رسد که در بعضی انواع ماده اصلا غریزه جنگی وجود ندارد، اگر ماده خود به جنگ آید برای کودکان خویش است. ... زن از مرد شکیباتر است، گرچه شجاعت مرد در کارهای خطیر و بحرانی زندگی بیشتر است، اما تحمل دایمی و روزانه زن در مقابل ناراحتی های جزیی بیشمار بیشتر است... جنگجویی زن در وجود دیگری است، زن سربازان را دوست دارد و از مرد توانا خوشش می آید، در مشاهده قدرت نوعی عامل عجیب خوشی فرو دستانه "مازوشیستیک" او را تحریک می کند، اگر چه خودش قربانی این قدرت باشد. ... این خوشی دیرین در لذت از قدرت و مردانگی گاهی بر احساسات اقتصادی زن نوین غالب می آید چنان که گاهی ترجیح می دهد با دیوانه شجاعی ازدواج کند، زن به مردی که فرماندهی بلد است با خوشحالی تسلیم می شود، اگر این روزها فرمان برداری زن کمتر شده است برای آن است که مردان در قدرت و اخلاق ضعیف تر از پیش شده اند... توجه زن به امور خانوادگی است و محیط او معمولا خانه خویش است. او مانند طبیعت عمیق است. اما مانند خانه محدود خود محصور هم هست، غریزه او را به سنن دیرین می پیوندد، زن نه در ذهن اهل آزمایش است نه در عادت، (باید بعضی از زنان شهرهای بزرگ را استثنا کرد) اگر هم به عشق آزاد رو می آورد نه برای آن است که در آن آزادی می جوید، بلکه برای آن است که در زندگی خود از ازدواج معمولی با یک مرد مسئول مأیوس شده است، اگر گاهی در سال های جوانی مفتون عبارات و اصطلاحات سیاسی می گردد و احساس خود را به همه جنبه های انسانی بسط می دهد، پس از یافتن شوهر وفاداری از تمام آن فعالیت ها چشم می پوشد و به سرعت خود و شوهرش را از این فعالیت عمومی بیرون می کشد و به شوهرش یاد می دهد که حس وفاداری شدید خود را به خانه محدود کند. زن بی اینکه نیاز به تفکر داشته باشد می داند که تنها اصلاحات سالم از خانه بر می خیزد. زن آنجا که مرد خیالی سرگردان را به مرد فداکار و پای بست به خانه و کودکان خود تبدیل می سازد، عامل حفظ و بقای نوع است، طبیعت به قوانین و دولت ها اعتناء ندارد، عشق او به خانه و کودک است. اگر در حفظ این ها موفق شود به دولت ها بی قید و بی علاقه است و به کسانی که سرگرم تغییر این قوانین اساسی هستند می خندد، اگر امروز طبیعت در حفظ خانواده و کودک ناتوان به نظر می رسد برای آن است که زن مدتی است که طبیعت را از یاد برده است، ولی شکست طبیعت همیشگی نیست، هر وقت که بخواهد می تواند به صدها مصالحی که در ذخیره دارد برگردد، هستند اقوام و نژادهای دیگری که در وسعت و عده از ما بیشترند و طبیعت دوام قطعی و نامشخص خود را می تواند از میان آنها تأمین کند."