امامت به معنی ولایت، اوج مفهوم امامت است و کتابهای شیعه پر است از این مطلب، و وجه مشترک میان تشیع و تصوف است. مسئله ای است که در میان عرفا شدیدا مطرح است و در تشیع نیز از صدر اسلام مطرح بوده است. هانری کربن در مصاحبه ای که با علامه طباطبایی داشته است، از جمله سؤالاتی که پرسیده این بود که این مسئله را آیا شیعه از متصوفه گرفته اند یا متصوفه از شیعه؟ می خواست بگوید از این دو تا یکی از دیگری گرفته است.
علامه طباطبایی می فرماید: متصوفه از شیعه گرفته اند برای اینکه این مسئله از زمانی در میان شیعه مطرح است که هنوز تصوف صورتی به خود نگرفته بود و هنوز این مسائل در میان متصوفه مطرح نبود. بعدها این مسئله در میان متصوفه مطرح شده است. پس اگر بنا بشود که از این دو تا یکی از دیگری گرفته باشد، باید گفت متصوفه از شیعه گرفته اند. این مسئله، مسئله انسان کامل و به تعبیر دیگر حجت زمان است. عرفا و متصوفه روی این مطلب خیلی تکیه دارند.
مولوی می گوید "پس به هر دوری ولی قائم است" در هر دوره ای یک انسان کامل که حامل معنویت کلی انسانیت است وجود دارد. هیچ عصر و زمانی از یک ولی کامل که آنها گاهی از او تعبیر به قطب می کنند، خالی نیست. و برای آن ولی کامل که انسانیت را به طور کامل دارد مقاماتی قائل هستند که از اذهان ما خیلی دور است. از جمله مقامات او تسلطش بر ضمایر یعنی دل هاست بدین معنی که او یک روح کلی است محیط بر همه روح ها.
باز مولوی در داستان ابراهیم ادهم که البته افسانه است، در این مورد اشاره ای دارد. او افسانه ها را ذکر می کند به اعتبار اینکه می خواهد مطلب خودش را بگوید. هدف او نقل تاریخ نیست. افسانه ای را نقل می کند تا مطلبش را بفهماند. می گوید ابراهیم ادهم به کنار دریا رفت و سوزنی را به دریا انداخت و بعد سوزن را خواست. ماهی ها سر از دریا در آوردند در حالی که به دهان هر کدامشان سوزنی بود. تا آنجا که می گوید:
دل نگه دارید ای بی حاصلان *** در حضور حضرت صاحبدلان
و تا آنجا که می گوید آن شیخ یعنی آن پیر از اندیشه آن طرف واقف شد:
شیخ واقف گشت از اندیشه اش *** شیخ چون شیر است و دل ها بیشه اش