یک بحث درباره سوسیالیسم آن است که آیا حتما فرزند و مولود کاپیتالیسم است، آن طور که کمونیست ها می گویند، و نمی توانسته قبلا وجود پیدا کند، زیرا محصول نوعی روابط اقتصادی است که جز بعد از عبور از فئودالیسم و کاپیتالیسم نمی تواند وجود پیدا کند، چنان که کمونیست ها می گویند؟ البته نباید اشتباه شود و گفته شود سوسیالیسم یک ضرورت به اصطلاح وقتیه است و فقط زمان، مشخص و مبین ضرورت آن می باشد، یعنی ضرورت آن را با زمان باید مشخص ساخت، نظیر انخساف و انکساف خورشید و ماه، بلکه ضرورت مشروط است. بر فرض اول، انسانها نمی توانند عامل به شمار روند یا آن را تسریع کنند یا تعویق اندازند، و در فرض دوم انسانها قادرند ولی تحت همان شرایط. البته فرضیه سوم، فرضیه ماست که می گوییم مشروط است ولی مشروط به رشد روحی و کمالی مردم و بس.
در کتاب "سوسیالیسم" از مجموعه چه می دانیم، صفحه 13 کتاب نامبرده می گوید:
"سوسیالیسم علمی از آن جهت سوسیالیسم است که عقیده دارد کاپیتالیسم در حین تکامل، به سیستمی منجر می شود که در آن، مالکیت ابزار تولید همگانی است. بدین معنی استفاده از نیروی تولیدی نیز همگانی است".
در صفحه 14 می گوید:
"امروز دیگر کم و بیش همه کشورها به جز ایالات متحده آمریکا مدعی سوسیالیست بودن هستند، اما آنچه افکار را آشفته می سازد، بخصوص وضعیت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی است. این کشور که به کمک تبلیغات کمونیست ها خود را کشوری سوسیالیست معرفی نموده، دارای رژیم سیاسی دیکتاتوری و پلیسی آنچنان مطلقی است که آن را به عنوان کشور دیکتاتوری سوسیالیست ها به حساب می آورند. گروهی می گویند سوسیالیسم، آزادی و احترام به شخصیت انسانی است، و بعضی دیگر جواب می دهند که سوسیالیزم، اشتراکی نمودن ابزار تولید و دیکتاتوری پرولتاریا است... تمام انواع سوسیالیزم یک جنبه مشترک دارند، الغاء مالکیت خصوصی که سرچشمه عدم تساویها و بیدادگریهای اجتماعی است".
در صفحه 15 می گوید:
برتراند راسل، سوسیالیزم را این طور تعریف می کند: "سوسیالیزم به معنی، مالکیت مشترک زمین و سرمایه، تحت یک شکل دموکراتیک حکومت است و مستلزم آن است که تولید به منظور استفاده، و نه به منظور سودجویی هدایت شود. به علاوه، تقسیم تولیدات بایستی به طور تساوی انجام گیرد و در صورتی که این امر ممکن نباشد، باید طوری باشد که لااقل بتوان این عدم تساوی در توزیع را با تأمین منافع عمومی توجیه نمود".
در صفحه 8 مقدمه، "سوسیالیسم" می نویسد:
"اگر سوسیالیسم را به عنوان عکس العملی در برابر بیدادگری اجتماعی، مورد نظر قرار دهیم، می توان گفت از قدیم ترین ایام وجود داشته است و تحت عناوین گوناگونی، نشانه هایی از آن در ادوار قدیم دیده می شود، و چنانچه سوسیالیسم یک شکل تاریخی مشخص جامعه تلقی گردد، سرچشمه آن در جامعه کاپیتالیستی خواهد بود و در این صورت باید گفت نظریه سوسیالیسم، در قرن نوزدهم پا به عرصه وجود گذاشته است".
از این جمله ها این طور فهمیده می شود که یک اصل اولا برای اینها مسلم است و آن، تفسیر مادی تاریخ است، والا اگر برای فکر اصالتی قائل بشویم، چه مانعی دارد که طرح سوسیالیسم در آغاز تاریخ، نه به عنوان عکس العملی در برابر بیدادگریها، بلکه به عنوان برق هدایتی برای اجتماع که مانند همه جاندارهای دیگر راه خود را با هدایت و بینش اختیارا و بدون جبر طی می کند پیش بینی و بر جامعه عرضه شده باشد. عدالت به مفهوم واقعی خود قبل از سوسیالیسم وجود داشته است و می تواند کوششهای سوسیالیستی با همه شکلهای نوی خود، کوششی در راه همان مطلوب قدیمی و ایده آل کهن بشر به شمار رود.
پس سوسیالیسم مفهوم دیگری غیر از عکس العملی از درد و غیر از شکل تاریخی مشخصی از اجتماع دارد و آن یک نظر علمی حقوقی مبتنی بر حقوق واقعی و طبیعی فرد و اجتماع است.