در صفحه 16 کتاب "سوسیالیسم" آمده است که:
" مفهوم مالکیت مشترک یا اشتراکی برای مشخص ساختن سوسیالیسم کافی نیست. تجربه نشان داده است که مالکیت ابزار تولید ممکن است اشتراکی باشد بدون آن که جامعه سوسیالیستی شود. مفهوم، مالکیت اجتماعی به نظر ما ارجحیت دارد. برای آن که مالکیت، اشتراکی باشد، کافی است که ابزار تولید به هیئت اجتماع تعلق داشته باشد، و برای آن که مالکیت، اجتماعی گردد، نه فقط باید ابزار تولید متعلق به هیئت اجتماع باشد، بلکه باید در خدمت اجتماع به کار افتد.
به عبارت دیگر ابزار تولید، یا به تعبیری که در مانیفست آمده است "کار متراکم" نباید جز وسیله ای برای بسط و استغنا و تقویت اعمال حیاتی زحمتکشان باشد. باری، تعلق داشتن به هیئت اجتماع الزاماً بدان معنی نیست که مورد مالکیت، در خدمت جامعه به کار افتد. این امر را ما در روسیه مشاهده می کنیم که در آنجا مالکیت اشتراکی روسی در خدمت جامعه نیست، بلکه در خدمت قدرت ملی است. این چنین وضعیتی در تمام کشورهایی که در آنها مالکیت دولتی اشتراکی جانشین مالکیت فردی شده، به چشم می خورد. مالکیت اشتراکی ابزار تولید که سوسیالیست های قرن نوزدهم با شدت خواستار آن بودند، امروز یا به مرحله عمل درآمده و یا در شرف انجام شدن است، لکن مالکیت اشتراکی ابزار تولید به جای آن که به خدمت جامعه درآید، مورد استفاده قدرت ملی قرار گرفته، و بدین جهت استثمار انسانها برقرار مانده است.
این جمله ها انسان را به یاد گفته سعید رمضان می اندازد که می گوید: "سوسیالیزم نتوانسته در شوروی خوشبختی ایجاد کند، هر چند قدرت ایجاد کرده است".
اگر مقصود ژرژ بورژن و پیر ریمبر، نویسندگان کتاب "سوسیالیسم" این است که مالکیت اشتراکی در شوروی جنبه ملی دارد نه جنبه عمومی و انترناسیونالیستی، می گوییم در آنجا حتی این طور هم نیست و این که خودتان می گویید در آنجا هنوز استثمار انسان ها موجود است دلیل بر این است که قدرت آنجا و خوشبختی آنجا، قدرت ملی نیست، پس چرا نام آن را قدرت ملی می گذارید؟
اگر مقصود این است که در آنجا مالکیت فردی و طبقاتی تغییر شکل داده و تحت عنوان مالکیت اشتراکی، طبقه خاصی مالک همه چیزند و استثمار می کنند، و آنها همان افراد حزب می باشند و سایر مردم مستثمر آنها می باشند، مطلب درستی است، ولی این را باید شکست سوسیالیزم مادی مارکسیستی در همه جای دنیا نامید.
سوسیالیزم مارکس هرگز جامه عمل نخواهد پوشید، هرگز قادر نخواهد بود که جامعه را که طبعا افرادی ضعیف و قوی و باهوش و کم هوش دارد تنها با تغییر سیستم و شکل اجتماعی و اقتصادی خوشبخت بکند و جلوی استثمار افراد را بگیرد. خوشبختی اجتماع و ریشه کن کردن استثمار، متوقف به دو شرط است: یکی سازمان صحیح اجتماعی و مقررات و قوانین عادلانه، و دیگر، حکومت یک قدرت معنوی و تسلط یک نیروی غیر مادی بر وجدان ها.