علوم طبیعیه، علوم ظاهری و طبیعی و مادی است که بشر از راه چشم و گوش و از راه استعدادهای ذهنی و فکری خود به دست آورده و به آن اتکاء دارد، علومی که انبیاء می آورند از عالم غیب است، از عالم سر است؛ و آن علوم مجرده حکومت دارد بر علوم طبیعیه و افعالی که پیامبران انجام می دهند قابل مقایسه با افعال دیگران نیست. بشر باید در مقابل پیغمبران خاضع و خاشع باشد، نه اینکه بگوید این آیه قرآن مجید فلسفه اش چیست؟ اگر من بدانم قبول می کنم، اگر ندانم قبول ندارم؛ این حرف غلط است. اگر شما فلسفه آن را بدانی و قبول کنی، آیه را قبول نکرده ای، کلام رسول خدا را نپذیرفته ای؛ بلکه فهم خود را قبول کرده ای و اتکاء به نفس و فهم خود داشته ای. بنابراین، از سر پیغمبر و قلب پیغمبر نیرو نگرفته ای و از بوی عطر علوم باطنیه چیزی به مشام جان تو نرسیده است. اما کسی که از پیغمبر پیروی می کند و معتقد است که آن رجل الهی که دلش به عالم بالا ارتباط دارد، هرچه می گوید راست و عین واقع است، بفهمم یا نفهمم؛ او پیشرفت می کند و از باطن پیامبر الهام می گیرد و لذا اساس دستورات دین بر تعبد است؛ حتی اگر آن مطالبی که انسان فلسفه و حکمتش را هم می داند اگر آنها را از پیامبران به عنوان تعبد بگیرد و بپذیرد، برای او بهتر است. اصولا مکتب پیامبران مکتب گرایش به سوی حقایق و استفاضه از عالم باطن و غیب و دعوت به سوی واقعیات است و بر اساس بیرون شدن از خودی و نفس و پیوستن و گرویدن به خدا و حق است و اگر قرار بشود که تمام علوم انبیاء را انسان با علوم و فکر و سلیقه خود اندازه گیری کند و آنچه را که می پسندد قبول کند و آنچه را که نمی پسندد قبول نکند، واویلا.
تمام افراد بشر به تعداد خود دارای سلیقه و روش و انگیزه و فکر هستند؛ بنابراین باید به اندازه تعداد افکار آنها که به اندازه تعداد افراد آنهاست، فلسفه هایی مختلف که با افهام هر یک از آنها موافقت داشته باشد در دسترس آنها قرار داد و این محال است. خلاصه، تمام کسانی که خواستند دستورات خدا را با فکر خود بسنجند و با علم و دانش خود اندازه گیری کنند، آنها در همین عالم غرور و استکبار مخلد ماندند و در این جهنم عاجل به آتش آراء باطله خود سوختند و آن دسته ای که دستورات پیامبران را به نورانیت شناختند و تسلیم و تابع محض شدند و به دنبال آنان حرکت کردند، حقایق بر آنها مکشوف افتاد و ادراک اسرار احکام و فلسفه و حکمت آن را از مبدأ عالم نمودند.
تعبدی بودن احکام شرعی از نظر ملاصدرا و علامه طباطبایی
مرحوم صدرالمتألهین درباره آنکه احکام شرعیه تعبدی است و بی چون و چرا و بدون فهمیدن فلسفه و سبب باید آنها را پذیرفت، در مقدمه «اسفار» مطلب جالبی فرموده است و آن اینست: «همانا من از خداوند طلب آمرزش و عفو بسیار دارم از برای آنکه پاره ای از عمر خویش را به بررسی آرای متفلسفین و جدال های اهل کلام و نازک بینی های آنان و آموختن سخنان و شیوه های بحثی آنان گذراندم، تا اینکه سرانجام در پرتو فروغ ایمان و تأیید خداوند منان دریافتم که واقعا قیاسات آنها بی نتیجه و صراط آنها غیر مستقیم است. پس از آن زمام کار خویش را به خداوند و به فرستاده بیم دهنده بیم داده شده او سپردم و به آنچه به رسول الله رسیده بود تماما ایمان آورده و تأیید نمودم و در صدد جستجوی توجیه عقلی و روشی علمی برای فرمایشات رسول بر نیامدم، بلکه پیروی از هدایت و اجتناب از نواهی او را پیشه خود ساختم همچنان که حق تعالی فرموده: «آنچه از دستوراتی که پیامبر برای شما آورده است بگیرید و پیروی کنید؛ و آنچه را که نهی فرموده دوری کنید.» تا آنکه خداوند گشایش قرار داد بر قلب ما آنچه را که گشایش فرمود؛ و رستگار شد به برکت این دنباله روی از رسول و نجات یافت.»
در این خصوص آیه 12، از سوره اعراف می فرماید: «خداوند فرمود که: چه چیز مانع سجده تو (ابلیس) بر آدم شد، آنگاه که تو را امر به سجده کردم. ابلیس گفت: من از او برتر و بهترم؛ چون مرا از آتش خلق نمودی و او را از گل آفریدی.»
علامه طباطبایی نیز در این خصوص در تفسیر المیزان ج 8، ص 24 می فرمایند: «خلاصه آنکه او خداوندی است که آغاز و انجام همه چیزها به اوست؛ پس آنگاه که شیئی را خلق نماید و بر فضیلت او حکم راند، در متن واقع و وجود خارجی برای آن شیء فضیلت و شرف حاصل می شود و چون شیء دیگری در مرتبه دوم خلق نماید و این شیء دوم را فرمان خضوع و کوچکی نسبت به شیء اول دهد، در این حال وجود شیء دوم در مقایسه با شیء اول واقعا ناقص تر خواهد بود؛ زیرا که امر حق تعالی یا نفس واقعیت و عالم تکوین است و یا منتهی به عالم واقعیت و تکوین می گردد. پس قول او حق است و ضروری است که فرمان او تنها از آن جهت که امر اوست اطاعت شود، نه از آن جهت که مصلحتی را در بر دارد و یا ناظر به فایده ای می باشد؛ چرا که در این صورت حق تعالی از ربوبیت و مولویت خود برکنار گردیده و سر رشته امور و تأثیرات به مصالح و جهاتی منتهی می گردد که خود آنها از لوازم خلقت و خصوصیات مخلوقات بوده و با سایر مخلوقات بی هیچ تفاوتی در یک درجه و رتبه قرار دارند (از جهت مخلوقیت و عدم استقلال).»