اکثر فلاسفه مادی که همیشه نظر بدبینانه به طبیعت داشته و دارند، با توجه به اینکه به اصل آفرینش معتقد نیستند و انسان را معلول تصادفات می دانند، چنین می گویند که: این موجود اصولا شر جزء ذاتش است و از اولی که پا روی زمین گذارده شرارت کرده است و هم اکنون نیز موجودی شرور است در آینده نیز چنین خواهد بود؛ امیدی به این موجود از نظر سعادت نیست.
اینان هرگونه طرح اصلاحی را برای جامعه بشریت رد می کنند و هیچگونه امیدی نسبت به صلاح او ندارند. زیرا اساسا این موجود را اصلاح پذیر نمی دانند. و به تمام آنچه که به نام اصلاح عرضه شده، چه دین و چه فلسفه بدبین هستند و می گویند اینها همه صورت سازی بوده زیرا طراحان این تزهای اصلاحی خود آنها هم به حکم آنکه بشر بوده اند مانند سایرین دارای غرایز مختلف بوده؛ و از غرائز بشری جز شر، چیزی بر نمی خیزد و به این وسیله هر گونه تز اصلاحی و اخلاقی و هر پیشنهاد اجتماعی را بیهوده تلقی می کنند.
وقتی از آنان سؤال شود که پس به چه امیدی باید زنده بود؟ می گویند اصلا نباید زنده بود! اگر بشری به کمال نهایی و مرحله عالی خود برسد بایستی خودکشی کند! و این است اوج ترقی یک انسان که به این مرحله برسد و درک کند که چیزی جز شرارت نیست و آینده او هم همین شرارت است؛ هرچه بماند بر شرارت او افزوده می گردد، در چنین حالتی به اصطلاح خودشان به بلوغ فکری رسیده است و بایستی خودکشی کند.
در این زمینه کتاب های زیادی نوشته شده است. در دنیا فیلسوفانی بوده اند که سرانجام خودکشی می کرده اند؛ اینان همه مادی بوده و به فیلسوفان بدبین معروفند. نویسندگانی هم در اروپا پیروان همین مکتب هستند و در این زمینه مقالات زیادی نوشته اند.
این زهر تلخ را در ایران بعضی از نویسندگان در عصر ما نیز در نوشته های خودشان ریختند.
صادق هدایت یکی از آنهاست و با وجودی که هنوز جوان بود در سال 1320 خود نیز تحت تأثیر این فکر قرار گرفت و خودکشی کرد. وی در نوشته های خود افتخار می کرد که به این مرحله از بلوغ فکری رسیده است که راهی جز خودکشی ندارد و می گفت دیگران نیز می بایست از من پیروی کنند و خودکشی نمایند.
بالاتر اینکه اینگونه افراد می گویند: بزرگترین خدمت به بشریت این است که انسان اگر بتواند همه تخم بشر را از روی زمین بردارد؛ یعنی با یک بمب مثلا به حیات انسانها خاتمه دهد و البته پیداست که این طرز تفکر چقدر ابلهانه و نادرست است.