طرح یک مسئله براى هر مکتب ضرورى است، زیرا با طرح آن مسئله است که روشن مى گردد آیا همه جامعه هاى انسانى مى توانند تابع و پیرو یک ایدئولوژى باشند؟ یا به تعدد و تنوع جامعه ها باید ایدئولوژی ها متنوع و متعدد باشد؟ هر قومى و هر ملتى و هر تمدن و فرهنگى باید ایدئولوژى خاص خود را داشته باشد، زیرا ایدئولوژى عبارت است از مجموع طرح ها و راه هایى که جامعه را به سوى کمال و سعادتش رهبرى مى کند و از طرفى مى دانیم که هر نوعى خواص و آثار و استعدادهاى ویژه اى دارد و کمال و سعادتى خاص خود او در انتظار اوست. هرگز کمال و سعادت اسب عین کمال و سعادت گوسفند یا انسان نیست. پس اگر جامعه ها -که فرض بر اصالت و عینیت آنهاست- همه داراى یک ذات و یک طبیعت و یک ماهیت باشند، امکان اینکه ایدئولوژى واحد داشته باشند هست و اختلافاتشان در حدود اختلافات فردى یک نوع است و هر ایدئولوژى زنده مى تواند در حدود اختلافات فردى انعطاف و قابلیت انطباق داشته باشد، اما اگر جامعه ها داراى طبیعت ها و ماهیت ها و ذات هاى مختلفى باشند، طبعا طرح ها و برنامه ها و ایده ها و کمال ها و سعاد تهاى متنوعى خواهند داشت و یک ایدئولوژى نمى تواند همه را در بر گیرد.
شبیه این مسئله عینا در مورد تحولات و تطورات جامعه ها در توالى زمانى وجود دارد. آیا جامعه ها در مسیر تحولات و تطورات خود، نوعیت و ماهیت خود را تغییر مى دهند و اصل تبدل انواع -اما در سطح جامعه ها- صورت مى گیرد، یا تحولات و تطورات اجتماعى از قبیل تحولات و تطورات یک فرد از یک نوع است که نوعیتش و ماهیتش در خلال همه تحولات و تطورات همچنان محفوظ است؟ مسئله اول به جامعه مربوط است و مسئله دوم به تاریخ.
مطالعات جامعه شناسى مى تواند درباره این مسئله نظر بدهد که آیا میان جامعه ها یک سلسله خواص مشترک ذاتى وجود دارد یا ندارد؟ آیا اختلافات جامعه ها با یکدیگر در امورى است که سطحى تلقى مى شود و معلول بیرون از ذات و طبیعت جامعه است و آنچه به ذات و طبیعت جامعه مربوط مى شود همه یکسان است، یا اساسا جامعه ها در ذات و طبیعت خود مختلف اند؟ فرضا از نظر شرایط خارجى هم یکسان باشند دو گونه عمل مى کنند؟ این راه خود یک راهى است که فلسفه براى تشخیص وحدت و کثرت نوعى اشیاء که دچار ابهام مى گردد پیشنهاد مى کند.
در اینجا راه نزدیک ترى هم هست و آن خود انسان است. یک امر مسلم در مورد انسان این است که انسان نوع واحد است. از نظر زیست شناسى، انسان از آغازى که پدید آمده هیچ تحول زیستى پیدا نکرده است.
برخى از دانشمندان گفته اند طبیعت پس از آنکه سیر تکاملى جانداران را به مرحله انسان رساند، مسیر را عوض کرد، تکامل را از زیستى به اجتماعى منتقل کرد و سیر تکاملى از مسیر بدنى و جسمى به مسیر روحى و معنوى نقل مکان نمود. در بحث «اجتماعى بودن انسان » به این نتیجه می رسیم که انسان -که نوع واحد است نه انواع- به حکم فطرت و طبیعت خود اجتماعى است، یعنى اجتماعى بودن انسان و به صورت جامعه در آمدن او و داراى روح جمعى شدنش از خاصیت ذاتى نوعى او سرچشمه مى گیرد و یک خاصیت از خواص فطرى نوع انسان است.
نوع انسان براى اینکه به کمال لایق خود که استعداد رسیدن به آن را دارد برسد، گرایش اجتماعى دارد و زمینه روح جمعى را فراهم مى کند. روح جمعى خود به منزله وسیله اى است که نوع انسان را به کمال نهایى خود مى رساند. علیهذا این نوعیت انسان است که مسیر روح جمعى را تعیین مى کند و به عبارت دیگر، روح جمعى نیز به نوبه خود در خدمت فطرت انسانى است.
فطرت انسانى تا انسان باقى است به کار و فعالیت خود ادامه مى دهد. پس تکیه گاه روح جمعى، روح فردى و به عبارت دیگر فطرت انسانى انسان است و چون انسان، نوع واحد است، جامعه هاى انسانى نیز ذات و طبیعت و ماهیت یگانه دارند. البته همان طور که یک فرد گاه از مسیر فطرت منحرف مى شود و احیانا مسخ مى گردد، جامعه نیز همین طور است. تنوع جامعه ها از قبیل تنوع اخلاقى افراد است که به هر حال از کادر نوعیت انسان بیرون نیست. پس جامعه ها و تمدن ها و فرهنگ ها و بالاخره روح هاى جمعى حاکم بر جامعه ها با همه اختلاف شکل ها و رنگ ها بالاخره رنگ نوعیت انسانى دارند و ماهیتى غیر انسانى ندارند.
آرى، اگر نظریه چهارم را در ترکیب جامعه بپذیریم و افراد را جز ماده هایى پذیرا و ظرف هایى خالى و بى محتوا ندانیم و بالاخره منکر اصل فطرت بشویم، مى توانیم فرضیه اختلاف نوعى و ماهوى جامعه ها را طرح کنیم، ولى این نظریه به شکل دورکهایمى به هیچ وجه قابل قبول نیست، زیرا اولین پرسشى که بدون پاسخ مى ماند این است که اگر مایه هاى اولى روح جمعى از فردیت و جنبه طبیعى و زیستى انسان ها سرچشمه نمى گیرد، پس از کجا پدید آمده است؟ آیا روح جمعى از عدم محض پدید آمده است؟ آیا اینکه بگوییم تا انسان بوده، جامعه بوده است کافى است براى توجیه روح جمعى؟ به علاوه خود دورکهایم معتقد است که امور اجتماعى، یعنى امورى که به جامعه تعلق دارد و روح جمعى آنها را آفریده است، از قبیل مذهب و اخلاق و هنر و غیره، در همه جامعه ها بوده و هست و خواهد بود و به تعبیر خود او «دوام زمانى » و «انتشار مکانى » دارند و این خود دلیل است که دورکهایم نیز براى روح جمعى ماهیت واحد و نوع واحد قائل است.
تعلیمات اسلامى که براى دین مطلقا نوعیت واحد قائل است و اختلاف شرایع را از نوع اختلافات فرعى مى داند نه اختلافات ماهوى و از طرف دیگر مى دانیم که دین جز برنامه تکاملى فردى و اجتماعى نیست، مى رساند که اساس این تعلیمات بر وحدت نوعى جامعه هاست و اگر جامعه ها انواع متعدد بودند مقصد کمالى و راه وصول به آن مقصد، متعدد و متکثر بود و قهرا ماهیت ادیان مختلف و متعدد بود. قرآن کریم با اصرار و ابرام، این مطلب را تأکید مى کند که دین در همه منطقه ها و جامعه ها و در همه دوره ها و زمان ها یکى بیش نیست.
خداوند درمورد مشخصات جامعه مستقل و آزاد در قرآن کریم می فرماید: «و لا ترکنوا إلى الذین ظلموا فتمسکم النار و ما لکم من دون الله من أولیاء ثم لا تنصرون؛ «و تکیه بر ظالمان نکنید که موجب مى شود آتش شما را فرو گیرد و در آن حال جز خدا هیچ ولى و سرپرستى نخواهید داشت و یارى نمى شوید.» (هود/113)
این آیه یکى از اساسى ترین برنامه هاى اجتماعى و سیاسى و نظامى و عقیدتى را بیان مى کند، عموم مسلمانان را مخاطب ساخته و به عنوان یک وظیفه قطعى مى گوید: به کسانى که ظلم و ستم کرده اند، تکیه نکنید و اعتماد و اتکاى کار شما بر اینها نباشد. چرا که این امر سبب مى شود که عذاب آتش، دامان شما را بگیرد و غیر از خدا هیچ ولى و سرپرست و یاورى نخواهید داشت. و با این حال واضح است که هیچکس شما را یارى نخواهد کرد.
بدیهى است که در درجه اول نباید در ظلم ها و ستمگری هایشان شرکت جست و از آنها کمک گرفت و در درجه بعد اتکاء بر آنها در آنچه مایه ضعف و ناتوانى جامعه اسلامى و از دست دادن استقلال و خود کفایى و تبدیل شدن به یک عضو وابسته و ناتوان مى گردد باید از میان برود که این گونه رکون ها جز شکست و ناکامى و ضعف جوامع اسلامى، نتیجه اى نخواهد داشت و اما اینکه فى المثل مسلمانان با جوامع غیر مسلمان، روابط تجارى یا علمى بر اساس حفظ منافع مسلمین و استقلال و ثبات جوامع اسلامى داشته باشند، نه داخل در مفهوم رکون به ظالمین است و نه چیزى است که از نظر اسلام ممنوع بوده باشد و در عصر خود پیامبر اکرم (ص) و اعصار بعد همواره چنین ارتباطاتى وجود داشته است.
تکیه بر ظالم، مفاسد و نابسامانی هاى فراوانى مى آفریند که به طور اجمال بر هیچکس پوشیده نیست، ولى هر قدر در این مسئله کنجکاوتر شویم به نکات تازه اى دست مى یابیم. همچنین تکیه بر ظالمان باعث تقویت آنهاست و تقویت آنها باعث گسترش دامنه ظلم و فساد و تباهى جامعه ها است، در دستورات اسلامى مى خوانیم که انسان تا مجبور نشود (و حتى در پاره اى از اوقات مجبور هم شود) نباید حق خود را از طریق یک قاضى ظالم و ستمگر بگیرد، چرا که مراجعه به چنین قاضى و حکومتى براى احقاق حق مفهومش به رسمیت شناختن ضمنى و تقویت او است و ضرر این کار گاهى از زیانى که به خاطر از دست دادن حق مى شود بیشتر است و نیز تکیه بر ظالمان در فرهنگ فکرى جامعه تدریجا اثر مى گذارد و زشتى ظلم و گناه را از میان مى برد و مردم را به ستم کردن و ستمگر بودن تشویق مى نماید. اصولا تکیه و اعتماد بر دیگران که در شکل وابستگى آشکار گردد، نتیجه اى جز بدبختى نخواهد داشت تا چه رسد به اینکه این تکیه گاه ظالم و ستمگر باشد.
یک جامعه پیشرو و پیشتاز و سربلند و قوى، جامعه اى است که روى پاى خود بایستد همان گونه که قرآن در مثال زیبایى در سوره فتح آیه 29 مى فرماید: «فاستوى على سوقه»؛ «همانند گیاه سرسبزى که روى پاى خود ایستاده و براى زنده ماندن و سرفرازى نیاز به وابستگى به چیز دیگر ندارد.» یک جامعه مستقل و آزاد، جامعه اى است که از هر نظر خودکفا باشد و پیوند و ارتباطش با دیگران، پیوندى بر اساس منافع متقابل باشد، نه بر اساس اتکاء یک ضعیف بر قوى، این وابستگى خواه از نظر فکرى و فرهنگى باشد یا نظامى یا اقتصادى و یا سیاسى، نتیجه اى جز اسارت و استثمار به بار نخواهد آورد و اگر این وابستگى به ظالمان و ستمگران باشد، نتیجه اش وابستگى به ظلم آنها و شرکت در برنامه هاى آنها خواهد بود. البته فرمان آیه فوق مخصوص به روابط جامعه ها نیست بلکه پیوند و رابطه دو فرد را با یکدیگر نیز شامل مى شود که حتى یک انسان آزاده و با ایمان هرگز نباید متکى به ظالم و ستمگر بوده باشد که علاوه بر از دست دادن استقلال، سبب کشیده شدن به دایره ظلم و ستم او و تقویت و گسترش فساد و بیدادگرى خواهد بود.