کلام پیشوای ششم در اثبات عقلی مسائل توحید: «واحد صمد، ازلی صمدی، لاظل له یمسکه، و هو یمسک الاشیاء باظللها، عارف بالمجهول، معروف عند کل جاهل، لا هو فی خلقه، و لاخلقه فیه؛ یگانه است و مورد تعلق هر نیاز و حاجت، صفتی جز مسبوق نبودن به عدم و مرجعیت در هر حاجت ندارد، سایه ای ندارد که او را گرفته و ملازمش باشد، در حالی که او همه اشیاء را با سایه هایشان (حد و اندازه وجود – ماهیت) گرفته و در تحت تسلط خود دارد، هر مجهولی را می شناسد، و پیش هر جاهلی (مطلقا) شناخته شده و معروف است، نه او در خلق خود می باشد (به نحو حلول و اتحاد) و نه خلق او در وی می باشند.» (توحید صدوق) در این قطعه، چند اصل از اصول مسایل توحید را برپایه وحدانیت حقه حق سبحانه استوار ساخته و بیان می نماید:
اول: او حد وجودی (ماهیت) ندارد که او را مقهور ساخته و تحت ضبط بیاورد و او همه اشیا را به واسطه حدودشان امساک و قبضه کرده؛ زیرا وجود او مطلق و بی نهایت است، و وجود اشیاء محدود و متناهی.
دوم: او به هر مجهولی عارف و نسبت به هر جاهلی معروف است؛ زیرا وجود هر مجهولی، بی این که از وی محجوب بوده باشد، به وجود وی قایم و پیش وی مکشوف می باشد، و او نیز به واسطه اطلاق و احاطه ذاتی که دارد، برای همه چیز حاضر و مشهود و غیرمحجوب است.
سوم: او به واسطه اطلاقی که دارد، از خلق خود جدا و از آنها بی نیاز است. نزدیک به همین مضمون، کلامی است از رسول اکرم (ص) نقل شده است: «التوحید ظاهره فی باطنه و باطنه فی ظاهره، ظاهره موصوف لایری، و باطنه موجود لایخفی، یطلب بکل مکان و لم یخل عنه مکان طرفة عین، حاضر غیرمحدود و غائب غیرمفقود؛ توحید، ظاهرش در باطنش می باشد و باطنش در ظاهرش (به همدیگر برمی گردند). ظاهرش این است که حق سبحانه، موصوفی است غیرمرئی و نادیدنی، و باطنش این که وی موجودی است که هرگز پوشیده نمی شود؛ در هر جایی طلب و جستجو می شود، در حالی که هیچ جایی حتی به اندازه چشم به هم زدن از او خالی و تهی نمی شود، وی حاضری است غیرمحدود، و غایبی است غیرمفقود که از دست نمی رود.» (معانی الاخبار)
محصل کلام این که: توحید حق سبحانه، به حسب اختلاف افهام، ظاهری دارد و باطنی، ولی به حسب حقیقت، هر دو مرحله به یکدیگر برمی گردند. حق سبحانه در مرتبه ظاهر حس و وهم و عقل، موصوفی است که قابل رؤیت نیست، ولی به حسب واقع، موجودی است که به واسطه احاطه ذاتی خود، زیر پرده خفا نمی رود. بنابراین حاضر است، ولی نه به معنی محدودیت، و غایب از احاطه حس و وهم و عقل است، ولی نه به معنی مفقودیت که خاصه غیبت می باشد.
از کلام امام باقر (ع): «ان الله عزوجل کان و لاشیء غیره، نورا لاظلام فیه و صادقا لاکذب فیه، و عالما لاجهل فیه، و حیا لاموت فیه، و کذلک هوالیوم، و کذلک لایزال ابدا؛ خداوند عزوجل بود، در حالی که چیزی جز او نبود. نوری که ظلمتی نداشت و راستگویی که دروغی نداشت و دانایی که هرگز جهل نداشت و زنده ای که هیچ گونه مرگی در وی نبود، و امروز نیز همچنان می باشد و برای همیشه همچنان خواهد بود.» (محاسن برقی) مراد، بیان این است که ازلیت حق سبحانه، نه به معنی تقدم زمانی است، بلکه به معنی اطلاق وجودی است که لازم آن، احاطه وجودی وی به همه اشیاء می باشد. بنابراین ازلیت و ابدیت و معیت حق نسبت به اشیا، به یک معنی برمی گردد و آن احاطه اطلاقی وجود اوست به وجود همه اشیا. در نتیجه، آفریدن اشیاء پس از آن که آفریده نشده بودند و بقای او بعد از فنای اشیا، موجب تغیر حال در وی نخواهد بود. اما درباره تقدم زمانی، از قطعات سابقه که نقل شد، به وضوح پیوست که: وجود حق سبحانه، به هیچ وجه به زمان انطباق پیدا نمی کند و هرگز زمان با وی و با فعل وی نمی تواند همراه شود.
از کلام پیشوای ششم (ع) در معرفت حق عز اسمه: «و من زعم انه یعرف الله بحجاب أو بصورة اؤ بمثال، فهو مشرک لان الحجاب والصورة والمثال، غیره، و انما هو واحد موحد، فکیف یوحد من زعم انه عرفه بغیره، انما عرف الله من عرفه بالله، فمن لم یعرفه به، فلیس یعرفه، انما یعرف غیره. لیس بین الخالق والمخلوق شیء والله خالق الاشیاء لا من شیء تسمی بأسمائه فهو غیر أسمائه، والموصوف غیرالواصف، فمن زعم انه یؤمن بما لا یعرف، فهو ضال عن المعرفة، لایدرک مخلوق شیئا الا بالله و لاتدرک معرفة الله الا بالله، والله خلو من خلقه، و خلقه خلو منه؛ هر که گمان برد که خدا را با حجاب یا صورت یا مثالی می شناسد، مشرک می باشد؛ زیرا حجاب و صورت و مثال، غیر اوست، و او یگانه و تنها است (که با چیزی شرکت و ارتباط وجودی ندارد) و چگونه موحد خواهد بود، کسی که گمان برد خدا را با غیر او شناخته است. تنها کسی خدا را می شناسد که او را با خودش شناخته باشد، و در نتیجه کسی که او را با خودش نشناخته، او را نمی شناسد و غیر او را می شناسد. میان خالق و مخلوق، چیزی نیست و خداوند همه اشیا را از هیچ (و نیستی) به وجود آورده است. او با نام ها و اسم های خود، خویشتن را نامیده، پس غیر آنها است، و موصوف غیر از واصف است، پس هر که گمان برد که به چیزی که نمی شناسد، ایمان آورده است، از معرفت گمراه است. هیچ آفریده ای چیزی را درک نمی کند، جز با خدا و معرفت خدا نیز دستگیر نمی شود، جز با خود او، و خدا از خلق خود، تهی است و خلق نیز از خدا تهی هستند.» (توحید صدوق)
مراد از این بیان، اثبات نظریه دقیق تری است در معرفت حق سبحانه، و آن این است که: به حسب حقیقت، حق سبحانه بالذات معلوم است، و علم به اشیاء به واسطه علم به اوست، نه به آن نحو که به حسب ظاهر نظر به دست می آید، و آن این که ما اول از راه حس و غیر آن، به اشیاء علم پیدا می کنیم و سپس به واسطه اشیاء، به حق سبحانه علم پیدا می کنیم.
بیان این مطلب، روی پایه وحدانیت مطلقه ذات حق، گذاشته شده است؛ توضیح این که اگر تعلق معرفت به حق سبحانه، به واسطه چیزی که غیر اوست، تحقق یابد، مانند حجاب یا صورت یا مثالی، و بالاخره با یک واسطه فکری، این واسطه مفروض، یا مخلوق اوست یا نه؛ اگر مخلوق بوده باشد، لازمش معرفت به مباین است با مباین، و آن محال است، و اگر غیرمخلوق بوده باشد، لازمش تحقق واسطه (امر ثالث) بین خالق و مخلوق است، و آن نیز محال است، پس حق سبحانه به واسطه غیر خود شناخته نمی شود. و چون اسماء و صفات که به حسب معانی شان بر حق اطلاق می شوند، غیر او می باشند، موجب معرفت حقیقی نخواهند بود و در نتیجه، کسی که دعوی کند که با اسماء و اوصاف، به حق ایمان آورده است، در خصوص معرفت، گمراه است. پس حق سبحانه، خود بلاواسطه خویشتن را می شناساند، و چون به همه چیز محیط است، سایر اشیاء با روشن بودن او روشن و شناخته می شوند و البته احاطه وی بر همه اشیاء، به طور آمیزش و اختلاط با آنها نیست.