جامعه اسلامی از بدو تشکیل، بر محور کتاب (قرآن) و سنت تأسیس شد. این جامعه مقررات و قوانین خود را اعم از عبادی یا تجاری یا مدنی یا جزائی یا سیاسی از منبع وحی الهی می خواست. آنجا که تکلیف یک حادثه در قرآن کریم بطور صریح بیان شده است و یا سنت قطعی در میان است و یا دسترسی به شخص رسول خدا و یا ائمه معصومین (از نظر شیعه) ممکن بود تکلیف روشن بود. اما آنجا که آیه صریح یا سنت قطعی وجود نداشت و دسترسی به معصوم هم نبود طبعا پای اجتهاد و استنباط به میان می آمد. اینکه اجتهاد از کی آغاز شد و چه تحولاتی در میان اهل سنت و چه تطوراتی در شیعه پیدا کرد بحث دامنه داری است. البته تردیدی نیست که از زمان رسول خدا و حداقل از وقایع مقارن ایام وفات آن حضرت، این کار آغاز شد. اما اینکه آیا از اول بطور صحیح انجام گرفت یا بطور ناصحیح، مطلب دیگری است.
فقه اسلامی نیز مانند علوم دیگر بسرعت متطور و متکامل شد و طبعا سیستمهای مختلفی در آن بوجود آمد. در میان اهل تسنن دو سیستم فقهی به وجود آمد: سیستم اهل حدیث که بیشتر میان فقهای مدینه معمول بود و سیستم رأی و قیاس که بیشتر میان فقهای عراق معمول بود. روش اهل حدیث این بود که در مسائل، در درجه اول به قرآن کریم رجوع می کردند، اگر حکم مسأله را در قرآن نمی یافتند به حدیث پیغمبر مراجعه می کردند، اگر احادیث، مختلف بود، به ترجیح احادیث از نظر راویان سند می پرداختند، اگر در حدیث نمی یافتند و یا ترجیحی در میان احادیث مختلف به دست نمی آوردند به اقوال و فتاوای صحابه رجوع می کردند و اگر از این راه هم طرفی نمی بستند کوشش می کردند به نحوی از اشاراتی که در نصوص هست چیزی استفاده کنند و بندرت اتفاق می افتاد که به رأی و قیاس متوسل شوند.
روش اهل قیاس غیر این بود. آنها اگر حکمی را در قرآن یا سنت، قطعی نمی یافتند به احادیث منقوله چندان اعتماد نمی کردند زیرا آنها را غالبا مجعول (جعل شده) یا تحریف شده می دانستند. معتقد بودند که یک نفر فقیه در اثر ممارست در مقررات قطعی اسلامی، به روح قوانین اسلامی آشنا می شود و از روی مشابهات می تواند حکم مسأله مورد نظر را اکتشاف کند. اهل رأی و قیاس معتقد بودند که عدالت و مصلحت می تواند راهنمای خوبی برای فقیه باشد. اینجا بود که فقیه، خود را موظف می دید که درباره آنچه مقتضای عدالت است و آنچه مصلحت اقتضا می کند بیندیشد. اصطلاحاتی از قبیل استحسان یا استصلاح از همین جا پیدا شد.
اهل حدیث، روش اهل قیاس را نوعی افراط در رجوع به عقل و نوعی کوتاهی در اخذ به حدیث و به عبارت دیگر نوعی سطحی نگری در کشف مصالح واقعی تلقی می کردند، می گفتند: بنای کار شرع بر جمع متفرقات و تفریق مجتمعات است و از سطح عقول عادی بدور است، عقل را نرسد که ساده پنداری کند و خیال کند که به ریشه و روح احکام می تواند برسد. متقابلا اهل قیاس، اهل حدیث را به جمود و تحجر متهم می کردند.