نامش محمد و فرزند منصور دوانیقی بود و پس از مرگ پدر بر اریکه خلافت تکیه زد. مدت ده سال و چهل و پنج روز خلافت کرد و سرانجام در چهل و سه سالگی در بیست و سوم محرم سال 169 وفات یافت و در محل ییلاقی دینور که دو سالی در آن جا مقیم بود، به خاک سپرده شد. به ظاهر مردی خوش اخلاق و سخاوتمند بود و صد میلیون درهم و شصت میلیون دینار از اموال باقی مانده پدرش را بین مردم تقسیم کرد. بر خلاف منصور بخشنده و کریم نشان می داد. شاید هم سیاست و کشورداری او را به این وادی کشانده بود. پیش از مرگ منصور، کوشش های فراوانی به عمل آمد تا برای فرزندش ابوعبدالله محمد ملقب به مهدی، بیعت گرفته شود؛ زیرا بنا بر وصیت سفاح، پس از منصور، برادرش عیسی بن موسی، می بایست خلیفه منصور می شد. در مکه ربیع حاجب پیش از شایع شدن خبر مرگ منصور برای مهدی بیعت گرفت. این امر نشان دهنده آن است که قدرت منصور نسبت به افراد خاندان هاشمی تا چه حد ناپایدار بوده است. با جلوس مهدی به تخت خلافت، دو مسأله مهم پیش آمد:
1- مسأله شیعیان بود که به صورتی دشوار و بزرگ باقی ماند،
2- نفوذ ایرانیان بود که از جانب موالی ایالت شرقی سرچشمه می گرفت.
گذشته از این، خلیفه در جاهای دیگر نیز با دشواری هایی رو به رو بود. جنگ با رومیان شرقی ادامه داشت و مسلمانان نیز به پیروزی هایی دست یافتند. در ایران، به فرماندهی مقنع «نقابدار» دبیر سابق ابومسلم انقلابی صورت گرفت. مقنع خود را آخرین تجسد روح القدس می دانست و انقلابش که از اندیشه های افراطی شیعه الهام گرفته بود، در عین حال با نهضت های خواستار اصلاحات اجتماعی پیوستگی داشت. این نهضت برای مدت درازی موجب بروز نابسامانی شد «163 - 159 ق / 780 - 776 م». با این همه باید گفت که نگرانی عمده مهدی، درباره مسایل دیگری بود. بنابراین از همان آغاز کار، برای رسیدن به این منظور همه هواخواهان شورش حسنی را که توسط منصور زندانی شده بودند، مورد عفو قرار داد و چندان در این کار پیش رفت که یکی از ایشان، یعقوب بن داوود را که وعده کرده بود وسیله ملاقات او را با رهبر علویان فراهم آورد، از نزدیکان دربار خود ساخت. پس از آن یعقوب را وزیر خود کرد و با او «عقد برادری دینی» بست. ارتباطی که میان آن دو برقرار شد نظیر پیوندی بود که پیش از آن میان امامان عباسی و داعیان وجود داشت؛ اما این کارها به نتیجه مطلوب نرسید.
یعقوب، که متحدان سابقش در او به چشم خائن می نگریستند، از انجام دادن خدمتی که خلیفه خواستار آن بود، ناتوان ماند و سرانجام مورد بی مهری قرار گرفت. مسأله مهم تر آن که مهدی برای آن که به یعقوب عنوان رایزن خود را بدهد، ناگزیر از آن شده بود که ابوعبدالله معاویه را که پدرش در کودکی به للگی او گماشته و بعدها به وزارت او رسیده بود از کار برکنار کند. به این ترتیب مهدی بی آن که سودی ببرد، از خدمت مردی محروم ماند که مدیریت و هوشمندی اش، در جوانی به او کمک بسیاری کرده بود. مهدی، با آن که نسبت به شیعیان معتدل سر سازگاری داشت، با آن گروه از مردم که زندیق خوانده می شدند، بسیار سخت گیر بود. زندیق عربی شده زندیک است که در دوره ساسانیان پیدا شد و به معنی پیرو دین مانی بود که با دین رسمی مخالفت داشت. مسأله ای که در آن زمان پیش آمد، این بود که اشخاص ظاهرا اسلام می آوردند، ولی در باطن، دین مانوی داشتند و حتی درصدد تخریب دین اسلام برمی آمدند. ماهیت نهضت زنادقه که ظاهرا در آغاز دوران عباسیان رایج شده بود در پرده ای از ابهام، پوشیده مانده است. بدون شک در میان کسانی که تهمت زندیقی به آنان زده می شد، معدودی مانویان واقعی وجود داشته اند؛ ولی بیشتر کسانی که خلیفه یا نمایندگانش آنان را به زندیقی متهم و محکوم می کردند، از آن دسته از موالی بودند که خلیفه می خواست از شر آنان خلاص شود.
هدف زنادقه آن بود که اگر هم نتوانند در تخریب اسلام کاری از پیش ببرند، دست کم از نفوذ آن بکاهند و چنان عمل کنند که سنت فرهنگی ایرانی زنده بماند. بنابراین برای اسلام و جامعیت آن خطری واقعی به شمار می رفتند و خلیفه ناگزیر می بایست به معارضه آنان برمی خیزید. مهدی را کسی می دانند که آداب و عادات و تجملات ایرانی را -که آشکارا از خارج به عاریه گرفته شده بود- وارد دربار خود کرد. خلیفه دیگر به آن زندگی خشنی که منصور و دوستان صمیمی او به آن عادت داشتند خرسند نبود؛ بلکه مدام در بند زندگی پرتجمل بود و بیشتر اوقات خود را به خوشگذرانی سپری می کرد. در این میان، صاحبان مناصب دولتی تسلط بیشتری بر دستگاه های مالی پیدا کرده و آن را بهبود بخشیده بودند. شواهدی در دست است که ثابت می کند. خیزران همسر خلیفه، سعی فراوانی داشت تا در مسأله جانشینی اعمال نفوذ کند که این مطلب را باید آغاز نفوذی دانست که زنان در حیات سیاسی دربار عباسی پیدا کردند. مهدی در سال 169 ق / 785 م درگذشت و هادی فرزندش به خلافت رسید.