تفسیر شعار جامعه متحدد
امروزه همواره بحث از تغییر و تحول و دگرگونی است. گروهی از افراد همه چیز را در حال تحول یافته و ارزش و معیارهای ثابت را از دست داده اند و می کوشند تا همه امور را نسبی و مطابق زمانه خویش سازند. بیشتر جمله ها با تکیه کلام «در این عصر موشک»، یا «عصر تسخیر فضا» و مانند آن آغاز می شود.
به کار بردن این نوع جمله ها، به منظور این است که برسانند که انسان باید همه حقایق را تسلیم تمایلات و سبک و سلیقه این عصر کند (هر چقدر این سلیقه کج باشد) و صرفا با دریافتن این امر که در این عصر موشک وجود دارد، باید از پذیرفتن حقایقی که همیشه جاویدان و ابدی در چشم ابنای آدم جلوه می کرده است، چشم بپوشد، و حتی از اعتقاد به امکان وجود چنین حقایقی دست بردارد، انگار که چون در عهد اسب و شتر، دو و دو (2+2) چهار می شده است، اکنون دیگر نباید جمع دو و دو چهار باشد. عجیب این که این طریق تفکر عموما متوسل به طبیعت و علوم طبیعی شده و جبر زمانه و سیر طبیعی تاریخ را اجتناب ناپذیر می داند و به همین جهت ثبات و بقای ارزش های جوامع انسانی را انکار می کند.
این امر خود عجیب است، چون اگر به عالم طبیعت بنگریم می بینیم که اتفاقا طبیعت، در هزاران سال که انسان از خود و اسلاف خود تاریخی به دست دارد، تغییری نکرده است. هنوز خورشید از همان شرق طلوع می کند، و بهار به موقع خود زمین را حیات نوین می بخشد، و آب در همان درجه مبدل به یخ یا بخار می شود. نظام قوانین طبیعت در دوره ای که شامل حیات انسان بر روی کره زمین است تغییر نکرده و آسمان و زمین با نظامی حیرت انگیز فعالیت خود را ادامه می دهد.
انسان نیز در رابطه ای که با متن واقعیت دارد تغییری اساسی نکرده است. او متولد می شود و چند صباحی زندگی می کند و سپس می میرد. و هر چقدر تصور او از خودش و محیط اطرافش دستخوش دگرگونی گردد، وضع او در عالم وجود بین دو بی نهایت و دو مجهول که آغاز و انجام اوست قرار دارد و تغییر نمی پذیرد. طبیعت عمیق او نیز همان طبیعتی است که به سوال خداوند متعال: «الست بربکم» پاسخ «بلی» داد، (اعراف/ 172) و بار امانت را پذیرفت، یعنی امانت شعور و آگاهی داشتن و «خلیفة الله فی الارض» بودن و محل تجلی کامل اسماء و صفات الهی قرار گرفتن، و به همین جهت حتی داشتن اختیار و آزادی طغیان و سرپیچی و پشت برگرداندن به واقعیت مطلق و پیام او.
آزادی معنوی نیاز فطری بشر
انسان همواره در طلب بی نهایت است و در جست و جوی معنی است. آزادی معنوی، خصلت و غایت هستی اوست و به همین جهت هنگامی که این آزادی فراموش شده و به یک آزادی حیوانی، که در واقع زندانی شدن در شهوات نفسانی است، مبدل گردیده است، این احتیاج مبرم انسان به آزادی معنوی به صورت انگیزه پرواز به کرات و تسخیر کوه ها و دریاها و در دوران اخیر سرپیچی کامل از مقررات اجتماعی در آمده است که این خود امکان آزادی معنوی را تقلیل داده و یا به کلی از بین برده است.
پس انسان نیز موجودی است اساسا تغییر نکرده و عمق روح او مانند اجدادش در مقابل واقعیتی بی نهایت قرار گرفته است و او خود محکوم به جست و جوی معنی در این ایام و گذران زندگی است. منتهی، انسان متجدد را یک نوع توهم ذهنی و درونی فرا گرفته و او را نه تنها از ثبات و جاویدانی عالم معنی غافل ساخته است، بلکه حتی نظام و ثبات استوار طبیعت و عالم مادی را، که او را احاطه کرده، بر او مستور و محجوب ساخته است.
انسانی که طبق خصلت درونیش همواره چشم خود را به عالم معنی دوخته بود و از راه دین و وحی برای اکثر مردم، و عرفان و شهود برای خواص، تماس مستقیم با این عالم داشت، اکنون توجه خود را به سایه گذران این عالم، که همان جهان سیال مادی و دنیا به تغییر دینی است، معطوف ساخته است و چون پشت خود را به آفتاب کرده است وجود آن را انکار می کند، یا با قوای ضعیف ذهنی خود در جست و جوی ادله و برهان برای آفتاب است، غافل از آنکه عقل و فکر او اشعه ای از آفتاب است.
بسی نادان که او خورشید تابان *** به نور شمع جوید در بیابان
ولی از آنجا که سایه نیز نمونه ای از عالم بالاست و انسان چه سوار بر شتر و چه در هواپیما حامل بار امانت (به لسان قرآن کریم) است، مانند اجداد خود باید به آغاز و انجام خویش بیندیشد، زیرا این آغاز و انجام واقعیت است و چه بخواهد یا نخواهد هست، بدین گونه پیام دین همواره برای او حائز معنی است. مخصوصا که بت های کاذبی که ساخته خود بشر است شکسته شود و بار دیگر انسان محتاج به جست و جوی معبودی واقعی گردد.
وضع دین در این قرن چنین است. بت های تمدن جدید شکسته و تشنگی انسان ها برای معنی هنوز باقی است. فلسفه ها و علما و اختراعات می آیند و می روند، ولی پیام دین در جای خود باقی مانده است، زیرا منشأ دین حقیقت لایتغیر الهی، و مخاطب دین فطرت تغییر ناپذیر بشر است. مخاطب کلام حضرت محمد (ص) فقط صحابه او نبودند، بلکه نوع انسان است، در گذشته و حال و آینده، تا لحظه ای که موجودی به نام انسان بر روی زمین زندگی کند. آنچه از عالم قدس سرچشمه می گیرد، دارای عطری است که همیشه به مشام مطبوع است و هیچ گاه کهنه نمی شود، خاصه که دینی باشد جهانگیر، مانند ادیان بزرگ فعلی عالم.
چگونگی طغیان غرب در برابر نوامیس الهی
پس از این مقدمه مختصر باید گامی به عقب نهاد و وضع تمدن غربی را از هنگامی که علیه دین و نوامیس الهی طغیان کرد تا عصر حاضر، مورد بررسی قرار دارد و با توجه به این زمینه، وضع کنونی را تجزیه و تحلیل کرد، زیرا همین تمدن غربی جدید و مشتقات آن است، که امروز در سایر تمدن ها اثر کرده و همه جا به مخالفت با دین، یا دست کم به بی توجهی به آن پرداخته و اساسا مسأله بی دینی و شک را چنان که امروز مشاهده می شود، به بار آورده است.
تمدن اروپایی دوره رنسانس اولین قدم را در راه درهم شکستن وحدت دینی و معنوی قرون وسطی برداشت. بر عکس آنچه بسیاری از مسلمانان می پندارند، دوره قرون وسطی، تنها دوره تاریخ تمدن در عرض دو هزار سال اخیر در اروپاست که شباهت بسیاری به تمدن های شرقی، از جمله تمدن اسلامی دارد، یعنی دوره ای که در آن تمدن و حیات انسان مبتنی بر دین و ایمان بود و تمام شئون و مراتب حیات آدمی، از زندگی روزانه گرفته تا معماری و هنر و علوم و فلسفه، با روح دین آمیخته بود و از اصول وحی الهام می گرفت. عصر رنسانس بشر را به جای خداوند، معبود قرار داد، منتهی بشری که دیگر، ملائکه هبوط کرده الهیات مسیحی قرون وسطی نبود، بلکه خود را موجودی زمینی می شمرد و زمین را جایگاه و وطن طبیعی خود می دانست.
در تمام ادیان گفته شده است که حیات انسان در این جهان، دوره ای گذران بیش نیست و روح انسان متعلق به عالمی دیگر است، از آن جا که «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود» و وطن انسان در ماوای عالم قدس است.
آن وطن مصر و عراق و شام نیست *** آن وطن جای ست کان را نام نیست
برای اولین بار در تاریخ اخیر، بشر اروپایی، آن وطن را فراموش کرد و به جای این که خود را در این عالم غریب ببیند، موجودی کاملا ارضی و دنیوی شمرد، و بعد متعالی و حقیقت ملکوتی خود را پنداری شاعرانه و موهوم تلقی کرد و با این روحیه به فتح زمین و استثمار تمدن های دیگر پرداخت.
پیامدهای ازدیاد ثروت و پیشرفت علوم در اروپا
موقعیت اقتصادی و اجتماعی اروپا در این ادوار، و نیز پیروزی علوم طبیعی، آن چنان بود که کسی شکی در صحت راهی که تمدن اروپایی در پیش گرفته بود نداشت. گرچه بعضی از پایه گذاران علوم جدید مانند کپلر و نیوتن مردمانی متدین و حتی عارف پیشه بودند، ولی نتیجه این علوم و مخصوصا فیزیک باعث شد که بشر جدید جهان را به صورت واقعیتی صرفا مادی بنگرد و جنبه معنوی طبیعت و نیز خود انسان را نادیده بگیرد.
به علت نتایج اقتصادی علوم مادی جدید و پیوستگی افکار منطقی،که مفاهیم گوناگون آن را به هم مرتبط می ساخت، هیچ نیرویی قادر به مقابله با آن نبود. دین و فلسفه الهی، طی چندین قرن، نزاعی مأیوس کننده با آن انجام می داد و در هر مرحله قدمی به عقب می گذاشت، مخصوصا که در آن دوره در اروپا به طور کلی عرفان و حکمت واقعی از بین رفته بود، و دین مبدل به یک سلسله عواطف و احساسات شده بود و فلسفه را از الهیات، به معنی واقعی خبری نبود.
پیروزی نظریات مادی آنچنان به نظر می رسید که استدلالیون قرن هجدهم مانند بیل و فلاسفه دایرة المعاری فرانسه به طور کلی دیگر مقام و منزلتی برای دین در آینده قائل نبودند. به همین نحوه در قرن نوزدهم، فلسفه هایی پدید آمد که یا به کلی منکر دین شد، مانند فلسفه مارکس، یا خود مذهبی دروغین جایگزین ادیان آسمانی می کرد، مانند مکتب تحصلی آگوست کنت که با انکار ارزش مثبت دین و الهیات آغاز شد و با یک مذهب جدید خاتمه یافت.
نتایج افول دین و معنویت در قرن نوزدهم
لکن از آن جا که نمی توان آنچه را که واقعیت دارد انکار کرد، احتیاج بشر به معنی، در همان بحبوحه فلسفه های مادی در قرن نوزدهم به صورت نهضت رمانتیک در شعر، در انگلیس و فرانسه و نیز فلسفه، در آلمان ظهور کرد، اما از آن جا که این نهضت ها فاقد زمینه قوی فلسفی و عرفانی بود، نتوانست در مقابل سیل مادیگری عرض اندام کند.
در همین زمان نتایج اولین تماس مغرب زمین با حکمت ها و ادیان مشرق زمین به تدریج آشکار می شد. ترجمه اوپانیشادها از فارسی به لاتینی، اثری عمیق در شاعر انگلیسی بلیک گذاشت و نابغه ای عارف و حکیم همچون گوته، تصوف اسلامی را گرامی داشت.
به تدریج ادیان شرقی در مقابل خلأ معنوی مغرب زمین جلوه خاصی کرد، و چه بسا متفکر که در مغرب زمین، حتی در قرن نوزدهم، تا حدی تحت تأثیر این ادیان و مخصوصا فلسفه و حکمت آن ها قرار گرفت. گر چه تقریبا در نزد تمام این اشخاص درک این مطالب به علت نبودن زمینه کافی، ناقص و یا در برخی موارد تحریف شده بود.
از سوی دیگر آینده تمدن اروپایی که از زمان رنسانس تا قرن نوزدهم به نظر طلایی می آمد، و حتی اروپاییان فقط تمدن خود را تمدن مطلق می پنداشتند، چنان که هنوز به زبان فارسی تحت نفوذ این طرز تفکر کلمه متمدن به کار برده می شود، جلا و درخشش خود را تا حدی از دست داد و افق آن با ابرهای تیره پوشیده شد. متفکری آلمانی به نام اشپنگلر در اوج قدرت تمدن اروپایی پیشگویی انحطاط آن را کرد. کتاب افول غرب او در بدو امر مردم را بیش از هر چیز به هیجان آورده و متعجب ساخت.
لکن پس از جنگ بین الملل اول، پس از کشتار میلیون ها نفر اروپایی با قساوت و خونخواریی که از جنگ های صلیبی به مراتب بدتر بود، متفکران بسیاری در اروپا گفتار اشپنگلر و امثال او را جدی تر گرفته و ایمان خود را نسبت به آینده طلایی تمدن خود از دست دادند. با جنگ بین الملل اول، محیط فکری غرب کاملا تغییر کرد. در قرن نوزدهم بی دینی مد بود و بت بزرگ قرن، ترقی و افکاری امثال آن بود. بهشت ملکوتی ادیان به آینده ای دنیوی مبدل شده بود، چنان که به وضوح در افکار کمونیسم دیده می شود. در نزد خواص و متفکران غربی، این بت با فاجعه جنگ شکست و گرچه فورا همگی به پرستش خداوند متعال بازنگشتند، دست کم دیگر فشار محیطی خفقان آور، اشخاص فکور را به پیروی از یک فلسفه مادی و مبدل ساختن سعادت معنوی انسان به یک رفاه صرفا مادی مجبور نمی کرد.
نظر صرفا مادی در فلسفه های سیاسی و اقتصادی باقی ماند، لکن در مجامع علمی، جو فکری کاملا دگرگون شد، مخصوصا که در علوم طبیعی نیز انحصار نظر مکانیکی فیزیک نیوتنی با آمدن فیزیک هسته ای و نسبیت درهم شکسته شده بود و بحث های فلسفی و دینی در محیطی آزادانه تر، حتی بین دانشمندان طبیعی در می گرفت.
تغییر نگرش در ادبیات و تاریخ
شاید بهترین نشانه این تغییر در گرایش گروهی از بزرگ ترین شعرای این عصر به دین و طرفداری از افکار دینی است. دو شاعر بزرگ انگلیسی زبان تی. اس. الیوت و و. هـ. ادن هر دو سخت متدینند. استاد الیوت، از راپاوند، نیز اشعاری به سبک دانته نگاشت. در ادبیات فرانسه نیز شخصیت هایی از قبیل بودلر و موریاک و کلودل زنده بودن موضوع های دینی را به معاصران خود یادآور شدند.
در تاریخ نیز به سرعت نظریه ترقی که از قرن هجدهم محور تمام تفکرات تاریخی بود، جای خود را به نظریات ادواری و افکار دیگر درباره تاریخ داد و توین بی در اثر عظیم خود مطالعه ای درباره ی تاریخ تصور مردم مغرب زمین را درباره تاریخ خودشان سخت مورد انتقاد قرار داد، و امکان انحطاط و حتی انحلال تمدن هایی را که ارزش معنوی خود را از دست داده است خاطر نشان ساخت.
در محافل دانشگاهی برای اولین بار پس از قرون وسطی، دین و مطالعات دینی آبرومند شد و احترام دیرین خود را تا حدی باز یافت و اشخاصی، مانند کاردینال نیومن، در متفکران دانشگاهی نسل خود اثری عمیق داشتند. توجه خاصی که در پنجاه سال اخیر به میراث قرون وسطایی مغرب زمین و نیز ادیان آسیایی معطوف شده است با توجه بیشتر به دین و حکمت و عرفان رابطه مستقیم دارد، مخصوصا در ممالک انگلوساکسن، در حالی که فرانسه و برخی دیگر از کشورهای اروپایی سنت ضد دینی پس از انقلاب فرانسه در محافل دانشگاهی تا حدی باقی ماند، در این مراکز نیز سیره ای جدید فلسفی و علمی، که نزدیکی بیشتر با دین دارد، مشاهده شده است.
ظهور نشانه های طلب دینی و معنویت در قرن بیستم
پس قرن بیستم دوره ای است که در آن، در اثر از بین رفتن ایمان مطلق تمدن اروپایی به مادیات و ارزش های مادی تمدن جدید، تا حدی محیط مساعدتری جهت ترویج دین به وجود آمده است. و هر چقدر انقلاب اروپاییان بر ضد تمدن مادی و صنعتی ازدیاد می یابد و حتی به صورت نهضت هیپی ها و جز آن، با تار و پود اجتماع صنعتی و مادی مغرب زمین به مخالفت می پردازد، اهمیت دین و پیامی که حاصل آن است روشن تر می شود.
و چون مسیحیت غربی بسیاری از حقایق خود را فراموش کرده است و حتی در چند سال اخیر به جای این که راهی کاملا مشخص و مجرد از افکار متداول امروزی ارائه دهد، خود را تسلیم مدهای فکری روز کرده است، بسیاری از اشخاص فکور در مغرب زمین، در جست و جوی ادیان و حکمت های شرقی هستند و از آنجا که فاقد نظم و تربیت معنوی می باشند و قدرت تمیز بین حقیقت و افکار کاذب حقیقت نما را در این امور ندارند، زمینه را برای انواع و اقسام مذاهب جعلی دروغین آماده ساخته اند.
عارف نمایانی که ادعای آشنایی با ادیان و حکمت های شرقی را دارند، سر تا سر مغرب زمین را فرا گرفته اند و از احتیاج عمیق این نسل به تحصیل صلح و آرامش معنوی و درونی، سوء استفاده می کنند و مطالبی عرضه می دارند که از حقیقت عرفان و دین بسیار به دور است و در اکثر موارد بازاری بیش نیست.
لکن وجود این فعالیت ها حاکی از احتیاج جاویدان انسان به دین است. بسیاری از شرقی ها که تازه متجدد شده و به بی دینی گراییده اند، در مقابل این جنبه از تمدن جدید مبهوت شده و نمی توانند سبب آن را درک کنند، به این علت که هنوز آن ها به اندازه کافی با تمدن جدید از لحاظ فکری آشنایی ندارند و فشارهای روحی و نفسانی بشر جدید را احساس نمی کنند. آن ها هنوز میراث خوار معنویت اجداد خود هستند، در عین حال که به استهزای آنان می پردازند. و هنوز آن قدر روح آنان از معنی تهی نشده است که خلأ و نیستی را، چنان که غربیان با آن مواجه هستند، درک کنند. نسلی لازم است تا آن نسل که بر عکس پدران، در خانه و محیطی بار می آیند که دیگر دین در آن هیچ تجلی ندارد، آن نیستی را درک کنند و مانند غربیان مستأصل و دیوانه وار به این طرف و آن طرف زده و در جست و جوی معنی و هدایت باشند، و از شعر ژاپنی و جوک هندی سخن گویند.
عصر ادیان کاذب
امروز در سرزمین تشنه حقیقت، غالبا پاسخ هایی به این تشنگی داده می شود که ظاهری فریبنده لکن باطنی کاذب و تو خالی دارد و به جای رفع عطش جویندگان، خطر این را دارد که آنان را از حیات و هستی ساقط کند. اگر قرن نوزدهم قرن بی دینی بود، امروزه در حالی که زمینه به طور کلی برای دین مساعدتر است عصر ادیان کاذب و دروغین است، ادیانی که در محافلی که به اعلی درجه تجدد رسیده است با ادیان واقعی به رقابت پرداخته و به عنوان مسکن دردهای طاقت فرسای این قرن، خودفروشی می کند.
شاید این تمثیل جغرافیایی چندان بی معنی نباشد که در حالی که شرق همواره سرزمین حکمت و عرفان و دین و اشراق بوده است، امروزه دورترین نقاط مغرب یعنی کالیفرنیا بزرگ ترین مرکز نهضت های عرفان نماست. لکن چنان که قبلا تذکر داده شد، نفس وجود این نوع نهضت ها، خود اثبات احتیاج دایمی بشر، در تمام ادوار و در هر گونه زمان و مکان، به دین است.
اگر امروز جوانان به امید رؤیت عالم غیب، مواد مخدره مصرف می کنند، دلیلش این است که احتیاج به رؤیت عالم غیب در نهاد انسان قرار دارد و زرق و برق صنعت و تمدن جدید نمی تواند باعث شود انسان برای مدت مدیدی این احتیاج را فراموش کند و از آن غافل شود.