از وقایع مربوط به جنگ تبوک آورده اند که: جمعی از مسلمانان- که اگرچه از منافقان نبودند اما دلبستگی به شوون دنیی خود داشتند. همراه رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به جبهه ی جنگ نرفتند، اما بعد تنبه پیدا کردند. مرد ثروتمندی به نام ابوخیثمه زندگی مرفه ای داشت؛ باغی در خارج مدینه با چشمه ی آبی خوشگوار و خانه ای مجلل! حب دنیا بر دلش غالب شد و همراه لشکر اسلام به میدان جنگ نرفت. 10 روز گذشت، در یکی از روزهای گرم از باغ پرمیوه اش، برای استراحت به خانه آمد. او دارای دو زن بود، وقتی به خانه رسید، زنها خانه را مرتب کرده بودند و آبهای سرد و شربت های خوشگوار، آماده و سفره ی رنگین غذا پهن بود! از دیدن این منظره، ناگهان به یاد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم افتاد. گاهی که خدا بخواهد توفیقی نصیب کسی کند دریک لحظه او را بیدار می کند! در آن لحظه، او به یاد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم افتاد که الان با ده ها هزار سرباز مسلمان، در میان بیابان و زیر آفتاب سوزان، با لب های تشنه و شکم گرسنه، در راه خدا می جنگند، شمشیر می خورند، زخمی می شوند و جان می دهند. این فکر که در مغزش پیدا شد، تکان خورد و در همان آستانه ی در اتاق متوقف شد و با خود گفت: "سبحان الله؛ رسول الله وقد غفرالله له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر فی الحر سلاحه علی عاتقه و ابوخیثمه فی ظلال بارده و اطعمه مهیئه و امراتین حسناوین لا والله ماهذا بانصاف"، «سبحان الله؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم که هیچ گناهی در پیشگاه خدا ندارد، ]برای اطاعت امر خدا[ در این هوای گرم و سوزان شمشیر بر دوش گرفته برای خدا می جنگد و ابوخیثمه زیر سایه، روی مسند نرم مقابل سفره ی رنگین و کنار زنهای زیبایش بنشیند. نه به خدا سوگند، این راه و رسم انصاف نیست». رو به زنها کرد و گفت: من وارد اتاق نمی شوم، یک کلمه هم با شما حرف نمی زنم تا خودم را به پیامبر محبوب برسانم و پایش را ببوسم و جان در راهش فدا کنم! این را گفت و از همان آستانه ی در برگشت. مقداری توشه ی راه برداشت و سوار بر شتر، رو به سمت تبوک حرکت کرد. هرچه زنها اصرار کردند که خسته و گرمازده ای، چند لحظه ای بنشین و آبی بخور و بعد برو، اعتنایی به حرف آنها نکرد و رفت. چند روز در راه بود تا به تبوک رسید. اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم از دور دیدند شتر سواری می آید، گفتند رهگذر است. رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: ابوخیثمه است. وقتی رسید، از مرکب پیاده شد و آمد دست رسول خدا را بوسید، معذرت خواهی کرد و جریان کار خودش را گفت. رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هم او را مورد ملاطفت قرار داد و درباره اش دعا فرمود و او هم از کسانی شد که قرآن درباره شان فرموده: "الذین اتبعوه فی ساعه العسره من بعد ما کاد یزیغ قلوب فریق منهم ثم تاب علیهم" (توبه /117)، «آنانکه در زمان سختی از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم پیروی کردند، نزدیک بود گروهی از آنان قلبشان منحرف شود ولی ]نسیم توفیق بر آنها وزید و [ توبه کار شدند.»