جستجو

مدعیان دروغین وکالت در زمان ائمه معصومین (ع)

«وکالت» برای امام معصوم علیه السلام نزد شیعه دارای جایگاهی والا بود. کسی که به عنوان وکیل یا باب یک امام معصوم علیه السلام نزد شیعه مطرح می شد مورد احترام شیعیان و محل مراجعه آنها و دارای منزلت اجتماعی بزرگی می شد و علاوه بر این، با توجه به این که یکی از مهمترین فعالیت های وکلا، دریافت وجوه شرعی متعلق به امام علیه السلام بود، وکلا همواره به عنوان امین امام و شیعه، دسترسی به این اموال داشتند. همین امر در کنار دیگر انگیزه های فاسد دنیوی، سبب می شد کسانی به دروغ، خود را منسوب به این نهاد مقدس کنند و داعیه دروغین وکالت و بابیت سر دهند. این ادعاها عمدتا ناشی از ریاست و جاه طلبی و طمع در اموال، و گاه ناشی از عقاید فاسد و انحرافی بود. در بررسی جریانات دروغین وکالت و بابیت به وضوح مشاهده می کنیم که در عصر غیبت صغری این جریانات به اوج خود می رسند و علت آن را می توان عدم حضور امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و احاله امر به وکلا و پیدایش زمینه لازم برای این سودجوئی ها، دانست. در ادامه، به بعضی از جریانات دروغین وکالت و بابیت در اعصار پیشین اشاره می کنیم.

* ابوعبدالله، احمد بن محمد السیاری

او در عصر امام جواد علیه السلام به دروغ، ادعای وکالت و بابیت آن جناب را نمود و لذا توسط حضرت مورد تکذیب واقع شد و شیعیان از پرداخت هرگونه وجهی به وی ممنوع شدند. در نامه ای امام علیه السلام در پاسخ کسی که درباره او از آن جناب سوال نموده بود، فرموده است: «او در مقام و موقعیتی که مدعی آن است نیست و چیزی به وی پرداخت نکنید».

* علی بن حسکه، القاسم الشعرانی الیقطینی، و محمد بن الفرات

این سه تن در عصر امام هادی علیه السلام دارای عقاید غلو آمیز و مدعی بابیت و حتی نبوت بوده اند. «علی بن حسکه»، استاد «قاسم شعرانی» و مدعی سقوط تکالیف شرعی از دوش خود بوده است. این جریانات تا آن حد خطرناک بود که امام هادی علیه السلام در مورد او و همفکرانش ضمن نامه ای، دستور العمل شدیدی صادر فرمود. مضمون این نامه – که خطاب به یکی از شیعیان صادر شده- چنین است: «ابن حسکه، که لغت خدا بر او باد، دروغ می گوید. من او را جزء موالی خود نمی دانم. او را- که لعنت خدا بر او باد- چه می شود؟ قسم به خدا، که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و هیچ پیامبری قبل از او مبعوث نشدند، مگر به یکتاپرستی و نمازه و زکوه و روزه و حج و ولایت و محمد صلی الله علیه و آله وسلم جز به خدای یگانه دعوت نکرد و همین طور ما که اوصیاء و اولاد او هستیم... من به خدای پناه می برم از آنچه او می گوید. آنان را – که لعنت خدا بر ایشان باد- از خود دور کنید و در مکان های تنگ ( که گریزی نداشته باشند) اگر به آنها دسترسی یافتید سرشان را با سنگ بکوبید.»

* حسن بن محمد بن باباالقمی

او نیز از غالیان عصر امام هادی و امام عسکری علیهما السلام بود. طبق روایت «کشی»، حضرت عسکری علیه السلام ادعای نبوت و بابیت را به او نسبت داد و به یکی از پیروانش به نام «عبیدی» کتابت فرمود: «من از «فهری» و «حسن بن محمد بن بابای قمی» به خدا پناه می برم و تو را و همه موالی خود را نیز از آن دو بر حذر می دارم. من آن دو  را لعن می کنم که لعنت خدا بر آن دو باد. این دو به وسیله ما قصد سودجوئی از مردم را دارند و افرادی موذی و اهل فتنه هستند که خداوند آنها را اذیت و داخل در فتنه کند. «ابن بابا» گمان می کند که من او را به پیامبری مبعوث نموده ام و این که او «باب»  است، لعنت خدا بر او، تحت سلطه شیطان واقع شده است.» همینطور «کشی» از «سهل بن محمد» نقل نموده که گفت به امام هادی علیه السلام عرض کردم: ای سید من! بر گروهی از موالی شما،  امر «حسن بن محمد بابا» مشتبه شده، چه امری می فرمائید، آیا نسبت به وی تولی یا تبری داشته باشیم و از او دوری کنیم؟ حضرت به خط مبارک چنین نوشت: او و «فارس بن حاتم» ملعونند، از آن دو تبری جوئید، خداوند آن دو را لعنت کند و در مورد «فارس» آن را افزون فرماید. به هرحال «حسن بن محمد بابا» از غالیان عصر امام هادی و امام عسکری علیهما السلام بوده است که به خاطر عقاید فاسدش، از جمله ادعای بابیت، مورد لعن و طرد آن دو حضرت واقع شد.

* ابومحمد، الشریعی

«شیخ طوسی» نام او را «حسن» و کینه اش را «ابو محمد» ذکر نموده است. وی از اصحاب امام هادی و  عسکری علیهما السلام بود، در عصر غیبت اولین کسی بود که مقامی را به خود نسبت داد که شایستگی آن را نداشت یعنی مقام بابیت، و لذا مورد لعن و تبری از جانب امام علیه السلام و شیعیان قرار گرفت، و توقیع امام عصر( عج) در لعن و برائت از وی صادر شد، و سپس اقوال کفر آمیز و الحادی از او شنیده شد. تاریخ بیش از این درباره وی سخن نگفته است.

* محمد بن نصیر النمیری الفهری

بنا به نقل «شیخ طوسی»، او در آغاز از اصحاب امام عسکری علیه السلام بود. پس از وفات آن جناب در عصر نیابت نائب دوم، به معارضه با او برخاست و مقام نیابت و بابیت را برای خودش ادعا نمود ولی خداوند وی را به خاطر سخنان کفرآمیز و الحادی رسوا نمود، و نایب دوم او را لعن کرد و از او دوری گزید. جماعت شیعیان نیز به همین ترتیب عمل کردند، و حتی گفته شده است که پس از لعن «محمد بن نصیر» توسط «ابوجعفر عمری»، خواست به نزد «عمری» رفته و نظر او را جلب کند، ولی اجازه ورود نیافت. از جمله عقاید وی آن بود که امام هادی علیه السلام – نعوذبالله – خدا است و او را به پیامبری مبعوث نموده! همچنین قائل به تناسخ، و اباحه محارم بود، و نکاح مردان نسبت به یکدیگر را جایز می شمرد، و آن را نشانه تواضع مفعول می دانست و این که خداوند این امور را تحریم ننموده است! و «محمد بن موسی بن الحسن بن الفرات» (که بعدها وزیر «مقتدر»، خلیفه عباسی، شد) او را تأیید و مورد کمک و مساعدت قرار می داد، که این امر، نشانگر وضعیت تأسف بار خلافت و حکومت در آن عصر است. هنگامی که «محمد بن نصیر» بیمار شد و در پی آن بیماری به هلاکت رسید از او سوال شد که امر نیابت پس از تو از آن کیست؟ وی در حالی که زبانش سنگین شده بود با لکنت زبان پاسخ گفت: «احمد» و لذا پیروان او ندانستند که مرادش کدامش «احمد» است! از این رو، بعد از هلاکت او به سه گروه تقسیم شدند: فرقه ای معتقد شدند که مراد او، فرزندش «احمد» بوده است،  عده ای دیگر گفتند: مراد «احمد بن محمد بن موسی بن الفرات» است و فرقه سومی قائل شدند مراد «احمد بن أبی الحسین بن بشربن یزید» است. همانگونه که قبلا  گذشت، وی به همراه «ابن بابای قمی» در توقیعی توسط امام عسکری علیه السلام مورد لعن واقع شد.

* ابوبکر، محمد بن احمدبن عثمان البغدادی

او معروف به «ابوبکر بغدادی»  برادرزاده «أبوجعفر، محمد بن عثمان عمری»، سفیردوم، و نواده سفیر اول بوده است، بنا به نقل «شیخ طوسی»، اشتهار او به کمی دانش و جوانمردی بیشتر از آن است که نیازمند یادآوری باشد. انحراف وی نزد عمویش «ابوجعفر عمری» واضح بود، ولی بعضی از شیعیان نسبت به وضع او جاهل بودند. وی در عصر غیبت صغری به دروغ مدعی سفارت و نیابت شد و عده ای از او پیروی نمودند که از جمله آنها «ابودلف کاتب» بود. هنگامی که گروهی از چهره های شیعه و بزرگان آنها از «ابوبکر بغدادی» درباره ادعای دروغین بابیت و سفارت سوال نمودند، وی به ظاهر، آن را انکار کرد و حتی برای آن قسم یاد نمود، و هنگامی که از باب امتحان، مالی بر او عرضه کردند تا به عنوان وکالت تحویل بگیرد از قبول آنها سرباز زد و گفت: گرفتن این اموال بر من حرام است. گفته شده است که او در «بصره» مدتی در خدمت «یزیدی» بود و اموال بسیاری جمع نمود، ولی به خاطر سعایتی که از او نزد «یزیدی» شد، وی را گرفته و با ضربه ای بر سرش او را هلاکت رساند.

* اسحاق احمر، و باقطانی

این دو تن نیز جزو مدعیان سفارت و بابیت در عصر سفیر دوم، «أبوجعفر، محمد بن عثمان بن سعید» هستند. این نکته از جریانی قابل استفاده است که از «احمد دینوری» نقل شده است. خلاصه آن جریان چنین است: در دوران نیابت سفیر دوم، «دینوری» 16/000 دینار از وجوهات شرعی اهالی «دینور» را به «بغداد» می آورد و از آنجا که نایب حضرت را نمی شناخته در این باره به جستجومی پردازد. به او گفته می شود که مردی به نام «باقطانی» مدعی این امر است و شخصی دیگر به نام «اسحاق احمر» نیز همین ادعا را دارد. در کنار اینها  شخصی دیگر به نام «ابوجعفر عمری» نیز مدعی نیابت است. او ابتدا نزد «باقطانی» می رود و او را شیخی مهیب و باظاهری آراسته و اسبی عربی و غلامانی بسیار می یابد، در حالی که مردم به گردش جمع شده و مناظره می کنند. وقتی مردم از نزدش خارج شدند از دین او سوال می کند و «دینوری» نیز در پاسخ می گوید از «دینور» آمده و در پی یافتن نایب حضرت هستم. از او طلب حجت و نشانه ای می کند. او در پاسخ می گوید فردا بیا، به همین نحو تا سه روز به نزد «باقطانی» می رود ولی وی از اقامه حجت و دلیل بر درستی ادعایش عاجز می ماند. به ناچار نزد «اسحاق احمر» مراجعه می کند و او را جوانی نظیف، با خانه ای وسیع تر از خانه «باقطانی» و اسب و لباس و ظاهری آراسته تر و غلامانی بیشتر می یابد، در حالی که پیروان او نیز بیشتر از پیروان باقطانی بوده اند. وقتی حاجت خود را به وی می گوید او نیز از اقامه حجت و دلیل عاجز می ماند. و نهایتا به نزد شیخ «ابو جعفر عمری» مراجعه می کند و او را شیخی  متواضع و دارای خانه ای کوچک، بدون غلام، و نه ظاهری همچون آن دو نفر می یابد و نهایتا با دیدن کرامات او، به راستی ادعای وی یقین پیدا می کند و اموال را تحویل او می دهد. 

* حسین بن منصور الحلاج

او همان صوفی مشهور است که پیرامون وی و زندگانی و شرح حال او سخن بسیار گفته شده است. برخی او را توثیق و جزء اولیای الهی برشمرده اند، ولی آنچه از منابع اولیه شیعی می توان استفاده کرد آن است که وی نیز از مدعیان دروغین بابیت در عصر غیبت صغری بوده است. «شیخ مفید» کتابی تحت عنوان «الرد علی اصحاب الحلاج» نوشته است و آنچه «شیخ طوسی» درباره ملاقات او با «حسین بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی» (والد شیخ صدوق) و همچنین «ابوسهل بن اسماعیل بن علی النوبختی» نقل نموده دلالت بر نهایت انحراف و رسوایی «حلاج» نزد بزرگان شیعه دارد. او ضمن توقیعی که در آن، امثال «هلالی» و «بلالی» مورد لعن واقع شدند توسط «ناحیه مقدسه» لعن شد و همین امر نیز از جمله قرائن و شواهد گویا بر مذمومیت او است. «حلاج» در نهایت توسط حاکمیت عباسی، به خاطر ابراز عقاید غلو آمیز و انحرافی دستگیر و کشته شد. «شیخ بهایی» در «کشکول» خود درباره او چنین آورده  است: «اهل بغداد» بر اباحه خون وی اتفاق نمودند، در حالی که او دائم می گفت خدا را در ریختن خون من در نظر آورید، ریختن خون من حرام است، ولی اهل «بغداد» اباحه خونش را نوشته و تایید کردند. نهایتا وی به زندان «مقتدر عباسی» منتقل شد. «مقتدر» به صاحب شرطه امر نمود که او را 1000ضربه شلاق بزند اگر نمرد 1000ضربه دیگر بزنند. سپس گردن او را قطع کنند. وزیر او نیز به صاحب شرطه امر کرد اگر نمرد دو دست، و دو پا و سرش را قطع و جسدس را بسوزان. صاحب شرطه نیز این کارها را در مورد وی انجام داد. سرش را نیز بر پل «بغداد» نصب کردند. این واقعه در سال (1309هـ) واقع شد.»

* ابودلف، محمد بن المظفر، الکاتب

«شیخ طوسی» در مورد او از «هبة الله بن احمد الکاتب»، فرزند «ام کلثوم بنت ابی جعفر عمری»، نقل نموده که «ابودلف کاتب» در ابتدای امر جزء «مخمسه» بود. خود وی در این باره گفته است: سید من، شیخ صالح – قدس الله، روحه و نور ضریحه ( یعنی ابوبکر بغدادی) مرا از مذهب «ابوجعفر کرخی» به مذهب صحیح منتقل نمود، چرا که «کرخیون» گرایش به مذهب «مخمسه » داشتند و «ابودلف» نیز تربیت شده آنان بود. «ابودلف» از جمله پیروان سخت و پا برجای «ابوبکر بغدای» بود و از جانب او نیز به عنوان جانشین معرفی شد. «ابوقاسم، جعفربن محمد بن قولویه» درباره وی می گوید: «اما ابودلف کاتب»، پس ما او را ملحد و غالی می دانیم. وی پس از الحاد و غلو، مجنون شده و به زنجیر کشیده شد و سپس رها شد، و دیگر  او را ندیدیم، مگر آنکه مورد استخاف و تحقیر واقع می شد.» وی حتی پس از وفات «علی بن محمد سمری» مدعی نیابت بود و همین امر نزد شیعه نشانه کذب وی بود.

منابع

  • پورسید آقایی، جباری، عاشوری و حکیم- تاریخ عصر غیبت– از صفحه 332 تا 339

کلید واژه ها

چهارده معصوم (ع) مکاتب

مطالب مرتبط

مؤمن و همراهی با صادقان عالم برزخ در احادیث معصومین علیهم السلام ریشه طرح مسئله عدل در جوامع از نظر مکاتب مختلف رابطه بین اخلاق و عاطفه از نظر مکاتب مختلف تأثیر مباحث الهیات ائمه علیهم السلام در عقل شیعی نقد نظر احمد امین در مورد علت تمایل شیعه به فلسفه نقد نظر راسل در مورد تمایل شیعه به فلسفه

اطلاعات بیشتر

ابزار ها