مأمون ‏عباسی

«عبدالله بن هارون الرشید» ملقب به «مأمون الرشید» و مکنی به «ابوالعباس»، هفتمین خلیفه عباسی بود که در میان خلفای بنی عباس به هوش و زرنگی و علم و دانش و فراست و سیاست معروف است. او مردی درس خوانده و معلم دیده بود، هم علوم دینی را فرا گرفته و هم ریاضیات و علوم اوایل را آموخته بود. او مردم را آزاد گذاشته بود که هر نوع تفکری داشته باشند. علما و دانشمندان در زمان او بحث و مناظره آزاد داشتند و در مباحث مختلف گفتگو می کردند. در عصر مأمون توجه به علوم نظری و فلسفه در میان مسلمانان پیدا شد و به دستور او کتابهای زیادی از زبانهای خارجی ترجمه شد.
آنطور که نوشته اند، مأمون مرد عجیبی بود و زندگی بسیار مفصلی داشت که ما بخشی از آن را در اینجا آورده ایم.

تولد مأمون
مأمون الرشید در شب جمعه نیمه ربیع الاول سال 170 هـ.ق از کنیزی ایرانی متولد شد. در آن شب خلیفه ای درگذشت و خلیفه ای به اریکه خلافت نشست و خلیفه ای هم متولد شد؛ یعنی در همان شب موسی هادی از جهان رفت و هارون الرشید به خلافت رسید و مأمون هم متولد شد. مادر مأمون، زنی از اهل خراسان و از شهر بادغیس بود که این شهر امروز هم وجود دارد و در نزدیک هرات است. مادرش کنیزی بود به نام «مراجل» که بعضی از مورخان نوشته اند: او دختر استاذسیس بود که در سال 150 هـ.ق در خراسان بر ضد خلفای بنی عباس قیام کرد.

تعلیم و تربیت مأمون
مأمون در کودکی به آموزش علم و ادب پرداخت و در نوجوانی ادبیات عرب و فقه و تاریخ را به حد کمال آموخت. مأمون را «نجم بنی عباس» می گفتند چرا که او مردی دانشمند بود و علم نجوم و حکمت را به خوبی آموخته بود. او پیوسته مجالس بحث و مناظره منعقد می کرد و دانشمندان را به حضور می خواند و در مطالب گوناگون علمی به بحث می پرداختند و او در این مجالس اظهار تشیع می کرد.

بیعت با مأمون
هارون الرشید، به فرزندانش که محمد و عبدالله و قاسم نام داشتند، لقب امین و مأمون و مؤتمن داد و در سال 182 ه.ق برای فرزندش مأمون از مردم بیعت گرفت و او را ولیعهد امین قرار داد، و از همدان تا آخر خراسان را به او واگذار کرد. او اعلام کرد که بعد از او امین خلیفه شود، بعد از امین، مأمون به خلافت بنشیند و بعد از او، فرزند سومش مؤتمن به خلافت برسد و دستور اجرای این حکم را به جعفر بن یحیی برمکی سپرد.
هارون الرشید در سال 186 ه.ق عازم مکه شد و فرزندانش را هم با گروهی از فقها و قاضیان و فرماندهان لشکر با خود به مکه برد و در آنجا نامه هایی در مورد خلافت بعد از خودش نوشت، و نامه ها را به امضای فرزندان خود و همه رجال کشوری و لشکری رساند و در کعبه آویزان کرد.

خلافت مأمون و شهادت امام رضا(ع)
در زمان مرگ هارون، مأمون در خراسان اقامت داشت و خلیفه رسمی حسب وصیت هارون، محمد امین بود. در آن زمان ایرانیان مایل به تشیع علوی که از ظلم و ستم علی بن عیسی (والی پیشین هارون در خراسان) و رفتارهای زشت خلیفه نسبت به آل علی (ع) منزجر و متنفر بودند، پیرامون مأمون گرد آمده و او را در مقابل برادرش، امین، که برگزیده سران عرب و مردم بغداد بود تقویت کردند. مأمون هم به تدبیر و کفایت فضل بن سهل و سرداری طاهر بن حسین، ملقب به ذوالیمینین، بر علی بن عیسی بن ماهان (سردار سپاه امین) در سال 195 ه.ق پیروز شد. و شهر بغداد در سال 198 پس از نبردی سخت به دست سردار سپاه مأمون افتاد و امین محبوس و سپس به قتل رسید.
مأمون در همین سال در مرو رسما به خلافت برگزیده شد و محض تبرک و تیمن به «ابوجعفر» که کنیه خاص منصور بود، مکنی شد. او در سال 201 ه.ق برادر کوچکترش، مؤتمن، را که حسب وصیت پدر نامزد خلافت بعد از او بود، از ولایتعهدی عزل کرد، و چون بزرگان ایرانی از جمله آل سهل تمایل داشتند که یکی از علویان به ولیعهدی برسد، بنابراین امام علی بن موسی الرضا (ع) را از مدینه به مرو خواست و سمت ولایتعهدی را به اجبار به آن حضرت پیشنهاد کرد. امام (ع) به اکراه پیشنهاد مأمون را پذیرفتند. مأمون هم آن حضرت را رسما به این مقام معرفی کرد و حضرتش را «رضا» ملقب ساخت و درهم را به نام نامیش سکه زد و دخترش، را به کابین ایشان درآورد و دستور داد رنگ سیاه را که شعار عباسیان بود، برانداخته و رنگ سبز را که شعار علویین بود، رسمیت داد. مردم بغداد به ویژه آل عباس از شنیدن ولیعهدی یکی از علویان، برآشفته شدند و ابراهیم بن مهدی را به خلافت برداشتند و لقب «مبارک» به او دادند. وقتی مأمون این خبر را شنید، لشکری به جنگ با مبارک تجهیز کرد و در سال 202 ه.ق عازم بغداد شد. او پیش از حرکت، دستور داد که فضل بن سهل را در حمام کشتند. در سال بعد از آن، امام علی بن موسی الرضا (ع) را در شهر طوس مسموم کرده و به شهادت رساند.

امام جواد و مأمون
در سال 215 ه.ق امام جواد (ع) وارد عراق شد و هنگامی که مأمون از فضل و کمال و علم و ادب و عقل و دانش امام (ع) مطلع شد، به او علاقه مند شد و دخترش، ام الفضل، را به حضرت تزویج کرد. این کار مأمون، بار دیگر عباسیان را ناراحت کرد و آنها سخت به او اعتراض کردند، آنها برای امتحان علم و دانش امام جواد (ع) مجلسی ترتیب دادند و یحیی بن اکثم قاضی القضاة آمد و با آن حضرت به گفتگو نشست، اما در برابر هوش و فراست امام (ع) رسوا شد. (شرح این ماجرا در کتاب ارشاد شیخ مفید آمده است)

رد کردن فدک به فرزندان زهرا (س)
فدک نام یک دهکده در حجاز است که در آن نخلستانها و باغهای زیادی بود. پیامبر اکرم (ص) فدک را به حضرت زهرا (س) بخشیدند، اما پس از وفات آن حضرت و جریان سقیفه بنی ساعده، ابوبکر فدک را از حضرت زهرا (س) گرفت و زهرای اطهر هر چه احتجاج کرد و شاهد آورد، ابوبکر آن را بازنگرداند. مأمون در زمان خلافت خود، فدک را به فرزندان حضرت زهرا (س) برگرداند و دعبل خزاعی در این باره گفت: اصبح وجه الزمان قد ضحکا ... برد مأمون هاشما فدکا؛ چهره ی روزگار خندان شد چرا که مأمون فدک را به بنی هاشم (صاحبان اصلی آن) برگرداند.

اعلام برتری حضرت علی (ع)
در سال 212 ه.ق مأمون اعلام کرد که علی بن ابیطالب (ع) بعد از رسول خدا (ص) از همگان افضل است و هیچ کدام از صحابه در فضیلت به آن حضرت نمی رسند. او در این مورد مجلسی بزرگ تشکیل داد و علما و فقها را دعوت کرد و در این مورد به مذاکره و مناظره پرداخت.
همچنین مأمون در همان سال، طی بخشنامه ای اعلام کرد کسی حق ندارد از معاویه تمجید کرده و یا از او به نیکی یاد کند و یا او را بر یکی از اصحاب رسول خدا (ص) مقدم بدارد. جریان قضیه از این قرار بود که در یکی از شبها مأمون با گروهی از ندیمان خود نشسته بود، یکی از حاضران حدیث مطرف بن مغیره را در مجلس مأمون مطرح کرد، و آن حدیث این است: «مطرف گوید: من به اتفاق پدرم (مغیرة بن شعبه) نزد معاویه رفتیم. پدرم همواره با او گفتگو می کرد و از هر بابی سخن می گفت و از عقل و هوش معاویه تعریف و توصیف می کرد. در یکی از شبها پدرم از نزد معاویه برگشت و ما او را پریشان و اندوهگین دیدیم. مدتی صبر کردیم تا او سر حال بیاید و غصه اش برطرف شود. من پرسیدم: چرا اندوهگین هستی؟ پدرم گفت: ای فرزند من از نزد پلیدترین شخص می آیم. گفتم: موضوع چیست؟ پدرم گفت: من با معاویه در خلوت گفتگو می کردیم و از اوضاع و احوال سخن می گفتیم. من به معاویه گفتم: یا امیرالمؤمنین! اکنون که بر اوضاع مسلط شده ای، در جامعه عدالت را توسعه بده و به کارهای نیک مشغول باش، بهتر است به برادرانت از بنی هاشم برسی و با آنها رفتار نیک داشته باشی، اکنون هنگام صله ارحام است و آنها هم قدرتی در دست ندارند تا از آنها بترسی. معاویه در پاسخ من گفت: ای مغیره! تو از مطلب دور هستی، ابوبکر به حکومت رسید و عدالت کرد و کارهایی هم انجام داد و بعد درگذشت و اکنون فقط نام او مانده است و گاهی از او یاد می کنند، بعد از او عمر آمد و او هم بسیار کوشید و ده سال فعالیت کرد، او هم درگذشت و فقط گاهی از او یاد می شود، عثمان هم چند صباحی حکومت کرد و مرد و فقط نامی از وی مانده است. اما محمد هاشمی، در هر روز پنج بار نام او را در اذانها می گویند و اشهد ان محمد رسول الله از هر کوی و برزن بلند است، با این وضع چگونه نام ما باقی خواهد ماند؟ من باید این نام را از بین ببرم و آن را دفن کنم تا دیگر ذکری از او نباشد». گفته می شود هنگامی که مأمون این سخنان را شنید، امر کرد معاویه را در منابر لعن کنند و امر او به همه جا ابلاغ شد.

وفات مأمون
مأمون در سیزدهم جمادی الاخر سال 218 ه.ق در بدندون در ناحیه طرسوس نزدیک دریای روم بیمار شد. او برای جهاد به طرف روم لشکرکشی کرده بود و بعد از فتح چند حصار جنگی، فاتحانه به طرف شام در حرکت بود، تا وقتی که به ناحیه بدندون رسید، سرزمین خرم و زیبا و چشمه های آب نظرش را جلب کرد. مأمون امر کرد سراپرده مخصوص او را روی چشمه ای برپا کردند. اما در همان مکان مأمون بیمار شد و تب شدیدی او را فرا گرفت. پزشکان به معالجه او پرداختند ولی او از شدت تب مضطرب بود. مأمون دریافت که عمرش به آخر رسیده است، او نامه ای به ولایات و شهرها نوشت که برادرش، معتصم، را به عنوان خلیفه و جانشین خود معین کرده و مردم باید از او اطاعت کنند.
مأمون که قبلا فرزندش عباس را به عنوان ولیعهد انتخاب کرده بود و مقرر شد که او بعد از پدرش خلیفه شود، معلوم نیست چه مسائلی در اینجا پیش آمد که او را نادیده گرفت و برادرش، معتصم، را به خلافت برگزید و هنگام انتخاب معتصم، عباس هم حضور داشت و او به خلافت عمویش رضایت داد. مأمون در هنگام مرگ وصیتنامه ای مفصل تنظیم کرد و به برادرش، معتصم، داد تا آنها را به کار گیرد.
مأمون سرانجام در شب دوازدهم ماه رجب سال 218 ه.ق درگذشت. او در آخرین لحظات زندگی به سخن آمد و گفت: «یا من لایموت ارحم من یموت»، و بعد از این جان سپرد. پسرش عباس و برادرش معتصم جنازه او را به طرسوس حمل کردند و در منزل خاقان خادم هارون الرشید دفن نمودند و صد نفر هم نگهبان در آنجا مستقر کردند که به هر یک از آنها نود درهم حقوق می دادند، مأمون بیست سال و پنج ماه و بیست و سه روز مستقلا خلافت کرد. قبر او هم اکنون در طرسوس کنار مرز ترکیه و سوریه نزدیک دریا موجود است و از میان خلفای بنی عباس تنها قبر مأمون مانده است و قبور بقیه خلفا همه ویران شده اند و اثری از آنها نیست.


منابع :

  1. شیخ صدوق- عیون اخبار الرضا

  2. شیخ مفید- ارشاد

  3. سیدمصطفی حسینی دشتی- معارف و معاریف

  4. عباس اقبال آشتیانی- تاریخ مفصل ایران

  5. جلال الدین سیوطی- تاریخ الخلفاء

  6. شیخ عباس قمی- تتمة المنتهى

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/111010