رابطه علیت و کیفیت شناخت آن

حقیقت رابطه علیت

هنگامى که گفته مى شود علت به معلول وجود مى دهد چنین تصویرى را در ذهن تداعى مى کند که کسى چیزى را به دیگرى مى دهد و او آن را دریافت مى دارد یعنى در این فرایند سه ذات و دو فعل و به تعبیر دیگر پنج موجود فرض مى شود یکى ذات علت که اعطاء کننده وجود است و دیگرى ذات معلول که دریافت کننده آن است و سومى خود وجود که از طرف علت به معلول مى رسد و چهارم فعل دادن که به علت نسبت داده مى شود و پنجم فعل گرفتن که به معلول اسناد داده مى شود. ولى حقیقت این است که در جهان خارج چیزى غیر از ذات علت و ذات معلول تحقق نمى یابد و حتى با نظر دقیق نمى توان گفت که علت به ماهیت معلول وجود مى دهد زیرا ماهیت امرى اعتبارى است و قبل از تحقق معلول وجود مجازى و بالعرض هم ندارد. همچنین مفهوم دادن و گرفتن هم چیزى جز تصویر ذهنى نیست و اگر دادن وجود و ایجاد کردن یک امر حقیقى و عینى بود خودش معلول دیگرى مى بود و بار دیگر مى بایست رابطه علیت را بین فعل و فاعل در نظر گرفت و دادن دیگرى را اثبات کرد و همچنین تا بى نهایت نیز در جائى که هنوز وجود معلول تحقق نیافته است گیرنده اى نیست تا چیزى را بگیرد و بعد از تحقق آن هم دیگر گرفتن وجود از علت معنى ندارد پس در مورد ایجاد معلول چیزى جز وجود علت و وجود معلول به عنوان یک امر حقیقى و عینى وجود ندارد.
اکنون این سؤال مطرح مى شود که رابطه علیت میان آنها به چه شکلى است آیا پس از تحقق معلول یا همراه آن چیز دیگرى به نام رابطه على و معلولى تحقق مى یابد یا قبل از تحقق آن چنین چیزى وجود دارد و یا اساسا یک مفهوم ذهنى محض است و ابدا مصداقى در خارج ندارد. کسانى که حقیقت علیت را همان تعاقب یا تقارن دو پدیده دانسته اند علیت را یک مفهوم ذهنى مى دانند و براى آن مصداقى جز همان اضافه همزمانى یا پى در پى آمدن اضافه اى که یکى از مقولات نه گانه عرضى شمرده مى شود قائل نیستند ولى تفسیر علیت به عنوان اضافه تقارن یا تعاقب اشکالاتى دارد که به بعضى از آنها اشاره شده است و در اینجا مى افزاییم اصولا اضافه واقعیت عینى ندارد و بنابراین تفسیر علیت به صورت نوعى اضافه در واقع به معناى انکار علیت به عنوان یک رابطه عینى و خارجى است چنانکه هیوم و طرفداران وى به آن ملتزم شده اند و به فرض اینکه مطلق اضافات یا این اضافه خاص امرى عینى و قائم به طرفین دانسته شود پیش از وجود معلول موردى نخواهد داشت زیرا چیزى که قائم به طرفین و طفیلى آنها است بدون دو طرف مزبور نمى تواند تحقق یابد و اگر فرض شود که بعد از تحقق معلول یا همراه آن به وجود مى آید لازمه اش این است که معلول در ذات خودش ارتباطى با علت نداشته باشد و تنها به وسیله یک رابط خارجى با آن پیوند یابد گویى رابطه مزبور ریسمانى است که آنها را به هم مى بندد به علاوه اگر این رابطه یک امر عینى باشد ناچار خودش معلول خواهد بود و سؤال در باره کیفیت ارتباط آن با علتش تکرار مى شود و باید در مورد یک علت و یک معلول بى نهایت رابطه تحقق یابد.
پس هیچکدام از فرضهاى یاد شده صحیح نیست و حقیقت این است که وجود معلول پرتوى از وجود علت و عین ربط و وابستگى به آن است و مفهوم تعلق و ارتباط از ذات آن انتزاع مى شود و به اصطلاح وجود معلول اضافه اشراقیه وجود علت است نه اضافه اى که از مقولات شمرده مى شود و از نسبت مکرر بین دو شى ء انتزاع مى گردد. بدین ترتیب وجود به دو قسم مستقل و رابط (=ربطى) تقسیم مى گردد و هر معلولى نسبت به علت ایجاد کننده اش رابط و غیر مستقل است و هر علتى نسبت به معلولى که ایجاد مى کند مستقل است گو اینکه خودش معلول موجود دیگر و نسبت به آن رابط و غیر مستقل باشد و مستقل مطلق عبارت است از علتى که معلول وجود دیگرى نباشد و این همان مطلبى است که براى اثبات تشکیک خاصى در وجود به عنوان اصل موضوع مورد استناد واقع شد.

راه شناختن رابطه علیت

رابطه علیت به صورتى که مورد تحلیل و تحقیق قرار گرفت مخصوص علت ایجادى و هستى بخش با معلول آن است و شامل علتهاى اعدادى و مادى نمى شود اکنون دو سؤال مطرح مى شود یکى آنکه رابطه مزبور را میان فاعلهاى هستى بخش و معلولهاى آنها از چه راهى مى توان شناخت دیگرى آنکه روابط على و معلولى بین امور جسمانى که از قبیل علت و معلولهاى اعدادى هستند به چه وسیله اثبات مى شوند.

الف) شناخت رابطه علیت از راه نفس
انسان بعضى از مصادیق علت و معلول را در درون خودش با علم حضورى مى یابد و هنگامى که افعال بى واسطه نفس مانند اراده و تصرف در مفاهیم ذهنى را با خودش مقایسه مى کند و آنها را وابسته به نفس مى یابد مفهوم علت را براى نفس و مفهوم معلول را براى افعال نفس انتزاع مى نماید سپس ملاحظه مى کند که مثلا اراده یک کار منوط به علوم تصورى و تصدیقى خاصى است و تا چنین ادراکاتى تحقق نیابد اراده از نفس صادر نمى شود با توجه به اینگونه وابستگیها که میان علم و اراده وجود دارد مفهوم علت و معلول را توسعه مى دهد و مفهوم معلول را بر هر چیزى که به نوعى وابستگى به چیز دیگرى دارد اطلاق مى کند و همچنین مفهوم علت را به هر چیزى که به نوعى طرف وابستگى مى باشد تعمیم مى دهد و بدین ترتیب مفهوم عام علت و معلول شکل مى گیرد.

ب) شناخت رابطۀ علیت از راه مفهوم کلی
به دیگر سخن، یافتن مصادیق علت و معلول نفس را مستعد مى کند که مفاهیمى کلى از آنها انتزاع نماید که شامل افراد مشابه نیز بشود و این خاصیت مفاهیم کلى است. مثلا مفهوم علت که از نفس انتزاع مى شود نه به لحاظ وجود خاص آن و نه به لحاظ نفس بودن آن است بلکه به لحاظ این است که موجود دیگرى وابسته به آن است پس هر موجود دیگرى که چنین باشد مصداق مفهوم علت خواهد بود خواه مجرد باشد یا مادى و خواه ممکن الوجود باشد یا واجب الوجود همچنین مفهوم معلول که از اراده یا هر پدیده دیگرى انتزاع مى شود نه از آن جهت است که داراى وجود یا ماهیت خاصى مى باشد بلکه از آن جهت که وابسته به موجود دیگرى است پس بر هر چیز دیگرى هم که نوعى وابستگى داشته باشد صدق خواهد کرد خواه مجرد باشد یا مادى و خواه جوهر باشد یا عرض. بنابراین درک یک یا چند مصداق براى انتزاع مفهوم کلى کفایت مى کند ولى درک مفهوم کلى براى شناختن مصادیق آن کافى نیست و از این روى براى شناختن مصادیقى که با علم حضورى شناخته نشده اند باید در صدد یافتن ملاک و معیارى برآمد.

ج) شناخت رابطۀ علیت از طریق برهان عقلی
نیز رابطه علیت که در مورد علت هستى بخش از ذات معلولش انتزاع مى شود و وجود معلول عین این اضافه اشراقیه به شمار مى رود، باید در ماوراى نفس با برهان اثبات شود یعنى این سؤال وجود دارد که از کجا وجود نفس نسبت به موجود دیگرى رابط و غیر مستقل باشد و از کجا وجود کل جهان از موجود دیگرى پدید آمده باشد و خودش مستقل و قائم به ذات نباشد. نظیر این سؤال در باره روابط اعدادى هم تکرار مى شود که:
اولا از کجا ثابت مى شود که در میان موجودات مادى روابط على و معلولى و سبب و مسببى برقرار است و ثانیا از چه راهى مى توان وابستگى یک پدیده مادى را به دیگرى ثابت کرد. با توجه به اینکه علت هستى بخش در میان مادیات یافت نمى شود شناختن چنین علتى و چنین رابطه علیتى در خارج از حوزه علم حضورى تنها با روش تعقلى امکان پذیر است و روش تجربى را راهى به سوى ماوراء طبیعت نیست یعنى نمى توان انتظار داشت که با وسایل آزمایشگاهى و تغییر شرایط و کنترل متغیرات علت هستى بخش آنها را شناخت علاوه بر اینکه رفع و نفى مجردات امکان ندارد تا به وسیله وضع و رفع و تغییر شرایط تأثیر آنها شناخته شود پس تنها راه این است که خواص عقلى چنین علت و معلولهایى از راه برهان عقلى خالص اثبات شود و به وسیله آنها مصادیق هر یک تعیین گردد به خلاف علت و معلولهاى مادى که شناختن آنها با روش تجربى تا حدودى امکان پذیر است.

اطالت وجود و شناخت رابطۀ علیت

فلاسفه پیشین بحث مستقلى را درباره کیفیت شناختن علت و معلول مطرح نکرده اند و تنها چیزى که از بیانات ایشان به دست آورده ایم این است که علت نخستین یا علتى که معلول نباشد داراى ماهیت نخواهد بود بر عکس سایر موجودات که داراى ماهیت مى باشند و چون ماهیت خود به خود اقتضائى نسبت به وجود و عدم ندارد طبعا محتاج به علتى خواهد بود که آن را از حد تساوى خارج سازد به دیگر سخن هر موجودى که داراى ماهیت باشد و مفهوم ماهوى از آن انتزاع شود ممکن الوجود و محتاج به علت خواهد بود. ولى این بیان علاوه بر اینکه با اصالت ماهیت مناسب است چندان کارساز و مشکل گشا نیست زیرا فقط مى تواند معلول بودن همه ممکنات را اثبات کند و از ارائه معیارى براى تشخیص علیت بعضى از آنها نسبت به بعضى دیگر قاصر است.
اما بر اساس اصولى که صدرالمتألهین اثبات کرده است مى توان معیار روشن ترى براى شناختن علت ایجاد کننده و معلول آن به دست آورد و آن اصول عبارتند از اصالت وجود و رابط بودن معلول نسبت به علت هستى بخش و تشکیکى بودن مراتب وجود. بر اساس این اصول سه گانه که هر یک در جاى خودش ثابت شده است نتیجه گرفته مى شود که هر معلولى مرتبه ضعیفى از علت ایجاد کننده خودش مى باشد و علت آن نیز به نوبه خود مرتبه ضعیفى از موجود کاملترى است که علت ایجاد کننده آن مى باشد تا برسد به موجودى که هیچ ضعف و قصور و نقص و محدودیتى نداشته باشد و بى نهایت کامل باشد که دیگر معلول چیزى نخواهد بود. پس مشخصه معلولیت ضعف مرتبه وجود نسبت به موجود دیگر و متقابلا مشخصه علیت قوت و شدت مرتبه وجود نسبت به معلول است چنانکه مشخصه علت مطلق نامتناهى بودن شدت و کمال وجود است و اگر ما نتوانیم فرد فرد علت و معلولهاى ایجاد کننده را بشناسیم ولى مى توانیم بفهمیم که هر علت ایجاد کننده اى نسبت به معلول خودش کاملتر و نسبت به علت ایجاد کننده اش ناقصتر است و تا ضعف و محدودیت وجودى باشد معلولیت هم ثابت خواهد بود و چون در جهان طبیعت هیچ موجود نامتناهى وجود ندارد همگى موجودات جسمانى معلول ماوراء طبیعت خواهند بود.

معلول ذاتی

ممکن است گفته شود آنچه از اصول یاد شده به دست مى آید این است که هر گاه دو موجود داشته باشیم که یکى پرتو دیگرى باشد و از مراتب وجود آن به شمار آید معلول آن دیگرى خواهد بود ولى سخن در این است که ما از کجا ثابت کنیم که موجود کاملترى از موجودات مادى هست که این موجودات مرتبه ضعیفى از وجود آن به شمار آیند تا بفهمیم که معلول آن مى باشند. پاسخ این سؤال این است که معلولیت ذاتى وجود معلول و غیر قابل تخلف از آن است پس چنان نیست که تحقق موجودى دو فرض داشته باشد یکى اینکه معلول موجود کاملترى باشد و دیگرى آنکه بى نیاز از علت بوده مستقلا تحقق یابد بلکه اگر چیزى امکان معلولیت داشت حتما معلول خواهد بود و هر موجودى که بتوان کاملتر از آن فرض کرد امکان معلولیت را دارد پس حتما معلول مى باشد و دیگر امکان عدم معلولیت را نخواهد داشت زیرا اگر امکان عدم معلولیت هم در آن فرض شود معنایش این است که ذاتا اقتضایى نسبت به معلولیت و عدم معلولیت ندارد. یعنى اگر معلول باشد معلولیت آن ذاتى نیست در صورتى که در بحث سابق روشن شد که معلولیت ذاتى وجود معلول است پس چیزى که قابل معلولیت باشد یعنى بتوان موجودى کاملتر از آن فرض کرد ضرورتا معلول خواهد بود.


منابع :

  1. محمدتقی مصباح يزدی- آموزش ‏فلسفه- انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی- 1366

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/111130