سه دیدگاه درباره رابطه اسلام و دموکراسی

رابطه دموکراسى با اسلام چگونه رابطه اى است؟ و «مردم سالارى دینى» چه نوع ترکیبى است؟ به طور کلى مى توان گفت: سه نظریه در اینجا وجود دارد:
1. یک نظر این است که «مردم سالارى دینى»، نوعى از مردم سالارى و دموکراسى است؛ یعنى دموکراسى شبیه مفهوم جنسى است که انواعى دارد، یکى از انواع آن، دموکراسى دینى یا مردم سالارى دینى است. یعنى یک نوع دموکراسى با مشخصه دینى بودن. بنابراین فرض، رابطه «دموکراسى» با «دموکراسى دینى» عام و خاص است؛ یعنى ما انواعى از دموکراسى داریم که بعضى از آنها غیر دینى، بعضى ضد دینى و بعضى دینى است. در این میان، آنچه ما از آن طرفدارى مى کنیم، قسم سوم؛ یعنى «دموکراسى دینى» است. ماهیت جنسى این نوع دموکراسى، هیچ فرقى با دیگر دموکراسى ها ندارد و تنها یک ویژگى و فصل ممیزى اش «دینى» بودن آن است.

2. نظریه دیگر این است که اصلا این، ترکیب غلطى است و «دموکراسى» و «دینى»، دو مفهوم متباین هستند و ربطى به هم ندارند. چون دموکراسى یا مردم سالارى، شیوه اى است که در حکومت کاربرد دارد و حوزه مصادیق دموکراسى و مردم سالارى «مسائل سیاسى و حکومتى» است و دین هیچ ربطى به مسائل سیاسى و اجتماعى ندارد؛ زیرا جایگاه دین، امور شخصى و رابطه انسان با خدا و اعتقاد او به آخرت و چیزهایى از این قبیل است و ربطى به مسائل اجتماعى ندارد. پس ترکیب، ترکیب غلطى است و به قول معروف «ضم الحجر الى جنب الانسان» است.

3. تلقى دیگر آن است که میان این دو مفهوم، تناقض است و با هم سازگار نیستند، نه این که دو مفهوم متباینى باشند و بدون ارتباط به یکدیگر، به هم ضمیمه شده باشند. زیرا دموکراسى ارزش مطلق براى آرا و افکار مردم قائل است و در تفسیرى که امروزه در کشورهاى قدرتمند از دموکراسى مطرح است، یک مفهوم سلبى نسبت به دین را در آن اقحام کرده اند؛ یعنى آرای مردمى که متکى به دین نباشد، دموکراسى است. به همین جهت اگر در کشورى انتخاباتى انجام بگیرد و مردم با درصد بسیار بالایى رأى بدهند که دین باید حاکم باشد، این حکومت، دموکراتیک؛ نیست زیرا شرط این که حکومتى دموکراتیک باشد و بر اساس دموکراسى بنیاد شود، این است که دین در آن جایى نداشته باشد! این مفهومى است که زورمندان عالم به تازگى آن را تأسیس و جعل کرده اند و بر اساس همین، بسیارى از انتخابات هایى که در دو دهه اخیر در الجزایر یا کشورهاى دیگر انجام شد و حزب اسلامى در انتخابات پیروز شد، على رغم صحت انتخابات، گفتند: این انتخابات دموکراتیک نبوده و باطل است! به جایش حکومتى کودتایى سر کار آوردند و نام دموکراتیک بر آن نهادند. در هر جاى دیگر هم اگر مردم به دین و حاکمیت دین رأى بدهند دموکراتیک نیست. گویا در مفهوم جدید دموکراتیک، «ضد دینى» یا «عدم دخالت دین»، به عنوان قدر متیقن، شرط است. طبق این اصطلاح، جمع دموکراسى با دین، جمع میان متضادین خواهد بود و لازمه اش تناقض است؛ زیرا از یک طرف دموکراسى مى گوید: نباید دینى باشد، از طرف دیگر، شما در نظام جمهورى اسلامى مى گویید: قید دینى باید داشته باشد. طبق این منطق، این کار به اصطلاح معروف، مثل «کوسه و ریش پهن» است. پس ترکیب این دو مقوله با هم، ترکیب متناقض و پارادوکسیکال است.

مفهوم دین در غرب
تلقى غالب در مغرب زمین این است که دین یک برداشت شخصى، بر اساس سلیقه یا تفکر شخصى است و قابل نقض و ابرام و رد و اثبات نیست؛ یعنى یک مفهوم عقلانى نیست که بشود آن را رد یا اثبات کرد. در تلقى غرب، دین یک امر نسبى است. همانگونه که انسان ها در انتخاب رنگ ها با هم تفاوت دارند و یکى رنگ سبز دوست دارد، دیگرى رنگ صورتى را و نمى توان گفت: این شخص درست مى گوید یا آن شخص، چون هر یک سلیقه و پسند خاصى دارند و... دین نیز همین گونه است؛ یعنى امرى شخصى، درونى، انتخابى و گزینشى است که هر کسى هر طور دلش مى خواهد و خوشش مى آید، انتخاب مى کند. ممکن است کسى صبح دینى را انتخاب کند، عصر سلیقه اش عوض شود و آن را رها کند، شب دوباره دینش را تغییر دهد؛ چنان که سلیقه انسانها در امور مختلف زندگى تفاوت مى کند و جاى نقض و ابرام نیست که تو چرا چنین و چنان کردى؟! و اگر کسى معترض شود، در پاسخش مى تواند بگوید دلم مى خواست، دوست داشتم، امروز این طور دوست داشتم، فردا به گونه اى دیگر دوست خواهم داشت.

خانواده اى را فرض کنید که یکى از فرزندانش از دینى پیروى مى کند، دیگرى از دینى دیگر، یکى از مذهبى پیروى مى کند دیگرى از مذهبى دیگر. صبح یک مذهب دارد و عصر مى گوید من مذهبم را تغییر دادم و کسى نمى پرسد دلیلش چه بود؟ و کسى نمى تواند بگوید: این برداشت باطل و آن برداشت صحیح است؛ چرا که تلقى عمومى و غالب چنین است. البته ممکن است دانشمندانشان در محافل آکادمیک بحث کنند، اما تلقى عمومى چنین است. هر روزى مذهبى اختراع مى شود و کسى آن را اعلام مى کند؛ مثلا کشیشى در کلیسا مى گوید: من مذهبى جدید اختراع کرده ام و ویژگى هایش را شرح مى دهد و کسانى هم از او پیروى مى کنند. نام نویسى مى کنند و با او رفت و آمد نموده و ارتباط برقرار مى کنند، مسئله اى هم نیست.

محورى ترین مسئله در این تلقى آن است که ارتباط میان انسان و خدا چگونه ارتباطى است؟ آیا خدایى هست یا نیست؟ البته دینى که منکر خدا، با همه مفاهیمش باشد، شاید وجود ندارد، چون نمى توان نام آن را دین گذاشت. حتى دین انسان پرستى که آقاى اگوست کنت اختراع کرد و پیروانى نیز یافت، مى گوید: انسان مرتبه اى از الوهیت دارد و پرستش مى شود، حال اگر خدا در این مکتب به معناى خالقیت و واجب الوجود بودن مطرح نباشد، به معناى موجودى که قابل پرستش و تقدیس است مطرح مى شود و این عنصر باید در دین باشد. (حال بگذریم از کسانى که گفتند: حتى «اعتقاد به خدا» هم در دین لزومى ندارد، چون از ذاتیات دین نیست، آنچه که در عینیت خارجى وجود دارد این است که در هر دینى یک موجود قابل پرستش وجود دارد که ما آن وجود را «خدا» مى نامیم و در عربى «اله» مى خوانند البته همیشه اله به معناى خالق نیست، وقتى قرآن کریم مى فرماید: «أفرأیت من اتخذ إلهه هواه وأضله الله على علم وختم على سمعه وقلبه وجعل على بصره غشاوة فمن یهدیه من بعد الله أفلا تذکرون؛ پس آیا دیدى کسى را که هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیده ‏اش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه کسى او را هدایت خواهد کرد؟ آیا پند نمى‏ گیرید؟» (جاثیه/ 23) معنایش این نیست که «اتخذ خالقه هواه» چون هیچ عاقلى نمى گوید: هواى نفس، مرا خلق کرد. اله یعنى معبود به هر حال، تلقى غرب از دین آن است که دین آن است که انسان موجودى را قابل پرستش بداند، هر چه که باشد؛ بت، سنگ، کوه، درخت، انسان، حیوان، جمادى، آتش، آب و.... و یا یک موجود ماورایى باشد، تفاوتى نمى کند، اصل این است که انسان معتقد باشد یک موجود قابل پرستشى وجود دارد و در برابر آن خاضع شود!

اما اینکه دین قوانین سیاسى و اقتصادى براى جامعه بیان کند و در تنظیم روابط خانوادگى، روابط حقوقى، مالى؛ مانند ارث، قانون تجارت، روابط بین المللى و... وظیفه اى ندارد. تلقى غالب در مغرب زمین این است که اینگونه امور هیچ ربطى به دین ندارد، فرد دین دار در تعریف غربى ها کسى است که روزهاى یکشنبه به کلیسا مى رود و براى کلیسا احترام قائل است. در مواقع نیاز هم یک صلیب مى کشد و توجهى به صلیب و حضرت عیسى پیدا مى کند! و اگر خیلى مقید باشد، یک سلسله ارزش هاى اخلاقى هم به آن ضمیمه مى کند؛ مثلا باید انصاف داشته باشد، به دیگران محبت کند، خیرخواه و طرفدار صلح باشد. اما قوانین الزامى و حکومتى که رسمیت داشته باشد و بتوان کسى را مؤاخذه کرد و دولت ضامن اجرایش باشد، هیچ ربطى به دین ندارد. بسیارى از مکاتب فکرى دنیا هم، به اخلاق منهاى دین معتقدند و اخلاق را مستقل از دین مى دانند و بر این باورند که انسان مى تواند بى دین باشد و به هیچ امر مقدسى معتقد نشود، اما اخلاق خوبى داشته باشد. به هر حال، تلقى عمومى از دین این است!

اینکه ما بگوییم حکومتى داریم که دموکراتیک و دینى است، اصلا براى آنان قابل درک نیست؛ مثل این که کسى بگوید: حکومتى داریم که دموکراتیک است و هنرى نیز هست. یا یک مکتب خاصى از نقاشى را به آن ضمیمه کند، چون نقاشى مفهومى است که در هنر مطرح مى شود و دموکراتیک مفهومى است که در سیاست کاربرد دارد، اینها ربطى به هم ندارند تا بتوان به همدیگر ضمیمه کرد. یک ترکیب نامتجانس و غلطى است.
اگر در این بحث، بر اساس دین به معناى غالب در مغرب زمین، بحث کنیم و دموکراسى را هم به معناى مورد نظر آنان مد نظر قرار دهیم، این دو با هم متباینند و این ترکیب، ترکیب غلطى است. اگر دین بر اساس رابطه و سلیقه باشد و به یک سلسله مفاهیمى که علمى، عقلانى و قابل اثبات نیست اطلاق شود و دموکراسى هم به معناى روشى در حکومت باشد، ترکیب «دموکراسى دینى»، ترکیب نامتجانس است. همچنین اگر دردموکراسى، مفهوم «عدم دخالت دین» نهفته شود و روشى دموکراتیک باشد که دین در آن نقشى ندارد. ترکیب «دموکراسى دینى» ترکیب متناقضى خواهدبود.

مفهوم دین در فرهنگ اسلامى
در اسلام وقتى مى گوییم حکومت دینى و مردم سالارى دینى، دین و دایره اش را چیز دیگرى مى دانیم. آن هم چنین نیست که هر کس به نام دین حکومت کند اراده اش بر همه چیز حاکم باشد. در حکومت دینى مورد نظر اسلام، حاکم باید کاملا مطیع دین و در چارچوبه دین عمل کند. خدا به پیغمبرش مى فرماید: «تو براى مصلحت اندیشى نزدیک بود اندکى از پیشنهادهاى کفار را بپذیرى!» در بعضى از شأن نزول ها آمده است: این آیه در آنجا نازل شد که بعضى از قبایل عرب به پیغمبر (ص) پیشنهاد کردند که ما حاضریم با شما بیعت کنیم و در کنار شما با دشمنانتان بجنگیم و حمایت کنیم. بت ها را کنار مى گذاریم و خداى یگانه را مى پرستیم، اما یک خواسته و تقاضا داریم و آن اینکه موافقت کنید که ما سجده نکنیم. روى خاک افتادن براى ما سخت است. نماز مى خوانیم اما نه با سجده، اگر این شرط را بپذیرى، همه حرف هاى تو را مى پذیریم و جان خویش را فداى شما مى کنیم. بر حسب این روایات، پیامبر خدا به ذهنش آمد که پیشنهاد خوبى است، ما فعلا یک کار را از اینها صرفنظر مى کنیم، دست کم با ما نمى جنگند و از ما حمایت مى کنند.
بعدا آیه اى که نازل شود و دستور جدید داده شود، به آنها ابلاغ مى کنیم یا اینکه تا آخر با ایشان مى سازیم. به هر حال، در قلب مقدس پیامبر، آن هم براى مصلحت اسلام میل و رغبتى به این پیشنهاد پیدا شد، بى درنگ آیه نازل شد «و لو لا أن ثبتناک لقد کدت ترکن إلیهم شیئا قلیلا؛ و اگر استوارت نکرده بودیم همانا نزدیک بود کمى به سوى آنها متمایل شوى» اگر چنین شده بود، «إذا لأذقناک ضعف الحیاة وضعف الممات ثم لا تجد لک علینا نصیرا؛ هم در دنیا و هم در آخرت، دو برابر، تو را عذاب مى کردیم و هیچ یاورى در مقابل خدا پیدا نمى کردى.» خدا با پیغمبرش این گونه سخن مى گوید. آن هم با نوعى مصلحت اندیشى در یک امرى که به هر عاقلى بگویى مى گوید مصلحت بوده است، با توجه به ضعفى که مسلمانان در آن زمان داشته اند. مگر در حکومت دینى هر کسى در رأس حکومت قرار گرفت هر چه دلش خواست مى تواند حکم کند تا بگویند: این دیکتاتورى آخوندى است! این با دموکراسى نمى سازد یا با آزادى خواهى سازگار نیست. حقوق افراد در آن پایمال مى شود. دین در مفهومى که پیش ما دارد و از آن دفاع مى کنیم، نمونه اش در قرآن است، همه آن چیزهایى که در قرآن مطرح شده؛ درباره بایدها و نبایدها، عقاید، اخلاق، احکام و روش هاى حکومت دارى، همگى دین است. بنابراین، شامل مسائل سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، اخلاقى، حقوقى، حقوق مدنى، حقوق تجارت و حقوق بین الملل مى شود.

چارچوب حکومت دینى
ما در اسلام یک سلسله قوانین قطعى داریم که جزو ضروریات اسلام یا نص قرآن است. بنابراین وقتى مى گوییم حکومت دینى؛ یعنى در این چارچوب و با رعایت این قطعیات و ضروریات، یک فضاى بازى هست که مقدارى از آن، مربوط به قوانین عادى است که طبق شرایط و مقتضیات زمان و مکان، به ناچار باید تغییر کند. چیزهایى هست در یک زمان که موضوع ندارد تا حکم داشته باشد؛ مثلا قوانین مربوط به رانندگى در صدر اسلام موضوع نداشت که حکمى داشته باشد. حقوق متعلق به فضا، متعلق به فلات قاره و چیزهایى از این قبیل، اصلا موضوع نداشت و اگر مطرح مى شد کسى نمى فهمید چه مى گویند! امروز مسائلى پیدا شده است که به آنها «مسائل مستحدثه» گفته مى شود و احتیاج به یک قانون دارد. این قانون باید در جایى وضع شود.

«رأى مردم» اساس دموکراسى
در دموکراسى «رأى مردم» فى الجمله در سرنوشتشان دخالت دارد، دموکراسى دینى و مردم سالارى دینى آن است که رأى مردم در صورتى در سرنوشتشان دخالت دارد که با حکم پروردگارشان مخالفتى نداشته باشد. حال کجا دخالت دارد و کجا دخالت ندارد؟ تعیین مصادیق نیازمند مقرراتى است که آن را باید قانون تعیین کند، اینکه قانونش را چگونه تعیین مى کند؟ مطلب دیگرى است. با تلقى و تعریفى که ما از دین و دموکراسى داریم، هیچ تضادى میان دموکراسى و دین وجود ندارد. مردم سالارى دینى، یک مفهوم واقعى است، «دینى» هم قید است براى مردم سالارى؛ همانطور که ناطق قید است براى حیوان و مى گوییم «حیوان ناطق»، در این جا هم مى گوییم «مردم سالارى دینى»، «دینى» فصل ممیز آن است، در صورتى که آن مفهوم را مفهوم عام جنسى تلقى کنیم.


منابع :

  1. محمد تقى مصباح يزدى- مجله حكومت اسلامي شماره 42- مقاله تفسير مردم سالارى دينى

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/111227