علت نامگذاری فلسفه اسلامی به فلسفه اسلامی

فلسفه چیست؟ فلسفه اسلامی چیست؟ از فلسفه تعاریف گوناگونی ارائه داده اند؛ اما سرانجام به این نتیجه رسیده اند که فلسفه از سنخ اندیشه بوده و شناخت حقایق اشیا به مقدار ممکن است و اگر مجموع اندیشه و انگیزه در تعریف فلسفه اخذ شود، فلسفه را تشبه به خالق، به مقدار ممکن تعریف کرده اند. همان گونه که خدای سبحان هم اوصاف علمی دارد و هم اوصاف عملی، هم عالم است و هم عادل و حکیم، فیلسوف الاهی نیز هم اندیشه ناب و صائب و هم انگیزه سالم دارد. به هر حال، فلسفه یا همان اندیشه بوده و محصول عقل نظری است یا مجموع اندیشه و انگیزه بوده و محصول عقل نظری و عقل عملی، هر دو، است.

اسلامیت فلسفه
مسأله اصلی این است که آیا فلسفه اسلامی داریم یا نه؟ و این «اسلام» چیست؟ آیا بزرگانی چون ارسطو و افلاطون جزو فیلسوفان اسلامی بودند یا نه؟ پاسخ به این پرسش مستلزم بیان اصولی به صورت مقدمه است. اصل اول تبیین محتوای دین اسلام است. تا آن جا که به فهم ما می رسد، اسلام، در جایگاه دین، مجموعه عقاید، اخلاق، فقه و حقوق است و البته دین هم به وصف و هم به شخص، غیر از تدین و غیر از ایمان است. عقاید، اخلاق، فقه و حقوق و سیاست محتوای دین است؛ اما اصل مهم دیگر کیستی منبع هستی این اسلام است. مسأله منبع، هستی شناختی است، نه معرفت شناختی، این است که این اسلام از چه منبعی وجود می یابد؟ منشأ هستی شناختی آن مجموعه قواعد، اراده و علم ازلی خدای سبحان است.
اصل سوم به منبع معرفت شناختی اسلام مربوط می شود. ما از کجا معرفت یابیم که خدای سبحان چنین اراده کرده است؟ برای مثال اراده کرده که در بخش عقیده به فلان قضیه عقیده یابیم یا در بخش اخلاق، فقه، حقوق و سیاست اراده فرموده که چنان عمل کنیم؟ منبع معرفت شناختی اسلام یا عقل است یا نقل. به عبارت دیگر، ما یا با برهان عقلی می فهمیم که اراده خدا چیست یا با دلیل معتبر نقلی می فهمیم که خدای سبحان چه فرموده و چه حکم کرده است. طبق این اصل سوم عقل در مقابل نقل است، نه در مقابل شرع؛ یعنی چنین نیست که امری یا عقلی باشد یا دینی، بلکه یا عقلی است یا نقلی و این نکته را باید در گفته ها و نوشته هایمان رعایت کنیم. عقل و نقل، دو منبع معرفتی اسلامند؛ زیرا هم عقل حجت بالغه است، هم نقل دلیل بالغ به شمار می رود. اگر عقل کشف کرد که خدایی هست و اراده ای و علم ازلی دارد و چنین فرموده، این اسلام است؛ همان گونه که اگر نقل فرمود خدای سبحان چنین حکم فرموده، اسلام است؛ البته به شرط رعایت شرایط و موانع بسیاری که هم برای عقل و هم برای نقل است.
اصل چهارم به وحدت دین الاهی مربوط است و آن، خطوطی کلی است که همه انبیا آن را آورده اند و منادی آن هستند. آن که سابق بود مبشر لاحق هست و آن که لا حق بود، مصدق سابق است. هر قبلی، مبشرا لمن یأتی من بعده است، هر بعدی هم مصدقا لما بین یدیه است، بی آن که کمترین تفاوت در آن خطوط کلی که همان اسلام است، وجود داشته باشد و اگر افتراقی است در منهاج و شریعت است: «لکل ‎ جعلنا منکم شرعه و منهاجا؛ براى هر يك از شما [امتها] شريعت و راه روشنى قرار داده ‏ايم.» (مائده/ 48) نه در اصل اسلام. اصل عبادت، اصل اخلاق، اصل حقوق و سیاست در رهاورد همه انبیا بوده است؛ اما کیفیت عبادت، کیفیت نماز، کیفیت روزه جزو منهاج شریعت است. اصل عبادت و بندگی و بردگی در طریق ساحت قدس الاهی در همه انبیا است؛ هم «أوصانی بالصلاه و الزکاه؛ به نماز و زكات سفارش كرده است.» (مریم/ 31) و هم «کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم لعلکم تتقون؛ روزه بر شما مقرر شده است همان گونه كه بر كسانى كه پيش از شما [بودند] مقرر شده بود باشد كه پرهيزگارى كنيد.» (بقره/ 183) را همه انبیا دارند؛ اما چند روز؟ چه زمانی؟ مفطراتش چیست؟ این ها جزو منهاج شریعت است که اختلاف پذیر است. فلسفه در بخش دین جا دارد، نه در بخش منهاج شریعت.
در این بخش اخلاق و فقه و سیاست و امثال اینها جا دارند که در گذشته با یک پسوند یا پیشوند از آن ها به نام فلسفه یاد می کردند؛ چون تدبیر منزل و سیاست مدن که از شاخه های حکمت عملی به شمار می آوردند. به اعتقاد آنان، حکمت بالقول المطلق مربوط به جهان بینی است و دیگر بخش ها حکمت را با یک پسوند یا پیشوند حکمت می گفتند؛ نظیر حکمت طبیعی و حکمت ریاضی. همچنین اندیشه وران این رشته را نیز با یک پسوند حکیم می گفتند؛ نظیر این که می گفتند حکیم ارشمیدس حکیم ریاضی بود و حکیم جالینوس حکیم پزشکی بود؛ اما امثال ارسطو و فارابی را حکیم مطلق و صاحب نام و صاحب نظر در جهان بینی می دانستند. به هر حال، چنان که گفته شد، اگر امری با دلیل عقلی، با نصاب های ویژه اش، کشف شود، جزو دین است و اگر همین مطلب، مسأله ای جهان شناسانه باشد و درباره آغاز و انجام و پایان عالم و خطوط کلی آن باشد، فلسفه است و فلسفه اسلامی به این صورت قابل تعریف است.
دکتر حسین نصر در پاسخ پرسش چرا فلسفه اسلامی «فلسفه اسلامی» نام گرفته است؟ می نویسد: «نخستین دلیل این است که سنت فلسفه اسلامی عمیقا در جهان بینی وحی قرآنی ریشه دارد و در درون جهانی پذیرفته شده است که در آن نبوت یا وحی به عنوان واقعیت خیره کننده عمل می کند و نه تنها مبدأ اخلاق بلکه سرچشمه معرفت است. بنابراین، این دقیقا همان چیزی است که هانری کربن آن را به درستی فلسفه نبوی نامیده است.
دوم اینکه، در عین اینکه فلسفه اسلامی به معنی دقیق کلمه فلسفه است، تصور آن از عقل به وسیله آن عالم معنوی و عقلانی که درآن عمل می کرده است متحول و متکامل شده است، همان طور که عقل در حوزه اصالت عقل عصر روشنگری دگرگون شده و در مقایسه با معنای عقل جزئی و عقل کلی قدیس توماس آکوینی به نحو کاملا متفاوتی عمل کرده است. این امر بر هر کسی که فلسفه اسلامی را از درون سنت آن مطالعه کرده باشد انکار ناپذیر است و علیرغم کوشش بعضی از غربیان و محققان مسلمان غربزده که تسلیم خردگرایی فلسفه جدید شده اند و اکنون می خواهند قرائت خویش از عقل به معنی غربی آن را به فلسفه اسلامی نیز منتقل کنند به صورت یک واقعیت اساسی به جای مانده است.
سوم اینکه، فیلسوفان اسلامی به واقع مسلمان بودند و تقریبا همه آنها به پیروی از شریعت وفادار بودند. هرگز نباید فراموش کرد که ابن رشد مثل اعلای فلسفه عقل گرا در عالم اسلام، که در عالم غرب او را فصل الخطاب اصالت عقل تلقی می کرده اند، قاضی اعظم شهر قرطبه در اسپانیا بوده است و ملاصدرا، که از بزرگترین حکمای الهی عالم اسلام بوده، هفت بار با پای پیاده به زیارت حج رفته است و در سفر هفتم جان به جان آفرین تسلیم کرده است. البته دلایل دیگری نیز و جود دارند که اینجا مجال بحث درباره آنها نیست.
همه این عوامل دست به دست هم داده و بر ماهیت اسلامی فلسفه اسلامی دلالت می کنند، به همان نحو که فلسفه مسیحی، مسیحی است و فلسفه یهودی، یهودی است. شگفت این که هیچ کس علیه استفاده از تعبیر فلسفه یهود به دلیل اینکه برخی از علمای تلمود در طی قرون متمادی با آن مخالفت ورزیده اند اعتراض نمی کند و همین مسأله کم و بیش در مورد مسیحیت نیز صادق است. اما در مورد اسلام، بیشتر محققان غربی ترجیح دادند که دیگر حوزه های تفکر اسلامی چون کلام را "اسلامی" و فلسفه اسلامی را "بیگانه" تلقی کنند و برای اثبات مدعای خود به همان آراء مخالف در درون عالم اسلام که مانند محققان تلمود در دین یهود با فلسفه اسلامی به مخالفت برخاسته اند تمسک جستند.»
به علاوه، این دیدگاه غربی، به وسیله برخی از محققان مسلمان که در حوزه های خردگرایی و شک گرایی تفکر غربی پرورش یافته اند و نسبت به سنت زنده فلسفه اسلامی در درون جهان اسلام و امکان اکتساب معرفت یقینی از طریق عقل هیچ گونه حساسیتی نشان نمی دهند، پذیرفته شده است. مسلما، فلسفه اسلامی در حوزه های اسلامی مخالفاتی داشته است، اما نه تنها در عالم تشیع بلکه همچنین در برخی مناطق و حوزه های عالم تسنن مدافعاتی هم داشته است، هر چند فلسفه در قرون بعدی در بسیاری از مناطق اهل سنت لااقل در جهان عرب کم و بیش یا با علم کلام یا با عرفان پیوند یافته است. به هر جهت، فلسفه اسلامی تا به امروز به عنوان یک فعالیت عمده عقلانی و یک سنت زنده فکری دردرون دژ مستحکم اسلام باقی مانده است و اگر لفظ فلسفه را به شکل مضحک اخیر آن (کاریکاتور) در عالم انگلوساکسون، که اطلاق عنوان فیلسوف را حتی از افلاطون و ارسطو مضایقه می کند، محدود نکنیم، به معنی حقیقی کلمه شایسته نام فلسفه است.
برخی از اعراب، فلسفه اسلامی را مترادف با فلسفه عربی گرفته اند و پرواضح است که ادعای قابل قبولی نیست، چرا که مبتنی بر تعصبات قومی است در حالی که همه مسلمین از عرب و عجم تحت لوای اسلام در این تلاش عظیم فرهنگی سهیمند و حتی به دلایلی می توان سهم و حصه ایرانیان را در آن بیش از سایر اقوام دانست و این بدان جهت است که ایرانیان از قدیم (یعنی دوران قبل از اسلام) به مسائل عقلی توجه بیشتری داشتند و به اندیشه و تفکر ارج می نهاده اند چنان که نویسندگان و محققان زیادی تصریح کرده اند که در ایران قبل از اسلام علوم عقلی وجود داشته، ولی حوادث گوناگون آنها را از میان برده اند. فلاسفه ای نظیر ابن سینا و شیخ اشراق اشاره به این منابع و وجود فلسفه مشرقی می کنند. حتی شیخ اشراق زیربنای فلسفه خود را بر حکمت خسروانی و حکیمان فهلوی نهاده است ولی متأسفانه از بیان دقیق آن منابع (به دلیل مرسوم نبودن ذکر منابع) صرف نظر می کند. در کتب زرتشتی به 4 طبقۀ اهل دانش اشاره شده است: منجمان، مهندسان، پزشکان و حکیمان (دانایان) که از گروه چهارم جز سخنان کوتاه و نصایح به دست نیامده است.
ضمن این که التجا یافتن فلاسفه یونانی در زمان انوشیروان به هنگام بسته شدن مدارس آتنی به دستور ژوستینین نشانه بارزی از جو حاکم علمی و فلسفی در ایران بوده است. به هر صورت بعد از تسلط و گسترش اسلام، مجال دانش یابی و دانش اندوزی گسترش بیشتر و عجیبی یافت و دانشمندان بزرگی در زمینه های مختلف علمی پدید آمدند و انصافا مرکز اصلی علوم عقلی یعنی فلسفه، کلام، منطق و حتی عرفان و... ایران بوده است و سایر ممالک اسلامی در علوم نقلی بیشتر به تحقیق می پرداختند. چنانچه ابن خلدون از پیشروان جامعه شناسی در مقدمه خود بر این امر تصریح کرده است، و ماجد فخری در «تاریخ الفلسفه الاسلامیه» می نویسد: «اینان (ایرانیان) پس از این که عقاید یونانیان را جذب کردند و به جنبه های اندکی از فرهنگ ایران باستان وقوف یافتند، از چنان اقبالی برخوردار شدند که توانستند اثری نازدودنی بر تاریخ اندیشه اسلامی بگذارند. کار آنان چنان بالا گرفت که مشهورترین کسانی که از میان دانشمندان مسلمان پس از سال 750 میلادی موقعیت درخشانی یافتند اغلب ایرانی الاصل بودند.»
به دلایلی چند، فلسفه اسلامی را نمی توان فلسفه عرب نامید، هر چند اصطلاح اخیر (فلسفه عرب) در مغرب زمین تاریخچه ای قابل احترام دارد و در عین حال پیش از قرن چهاردهم/ بیستم هیچ سابقه تاریخی در جهان اسلام ندارد. اولا، هرچند اکثر آثار فلسفه اسلامی به زبان عربی نگاشته شده، بسیاری از این آثار نیز به زبان فارسی نوشته شده اند که سابقه تاریخی آن به ابن سینا برمی گردد. ثانیا، در عین اینکه بسیاری از فیلسوفان اسلامی، مانند کندی یا ابن رشد، عرب بوده اند بسیاری از فلاسفه و در واقع اکثر آنها ایرانی بودند، و حال آنکه برخی از آنان از حیث نژادی ترک یا هندی تبار بودند. به علاوه، در طول بیشتر تاریخ اسلام، ایران همیشه به عنوان مرکز اصلی فلسفه اسلامی باقی مانده است.
برای طرف دیگر قضیه هم استدلال هایی وجود دارد. بسیاری از آثار فلسفه یهود به عربی نوشته شده است، اما فلسفه عرب خوانده نمی شود و نیز ادبیات کاملی از آثار عربی مسیحی وجود دارد که دارای ماهیت فلسفی است و در تاریخ اولیه فلسفه اسلامی واجد اهمیت است، اما به یک سنت متمایز فلسفی (فلسفه اسلامی) تعلق دارد. اگر کسی عقاید ملی گرایانه و تنگ نظرانه دوره جدید را کنار بگذارد و بر کل سنت فلسفه اسلامی نظر افکند، به دلایل عقلی و تاریخی هیچ چاره ای ندارد جز اینکه آن را فلسفه اسلامی بنامد و اگر واژه فلسفه عرب هنوز هم در زبان های اروپایی به کار می رود باید این واژه را دقیقا به معنی قرون وسطایی آن (یعنی اسلام) فهمید و هرگز نباید آن را به فهم جدید کلمه منتقل کرد.
فلسفه اسلامی به وسیله مسلمانانی که عرب، ایرانی و بضا ترک، هندی، و مالی (اندونزیایی، مالزیایی، فیلیپینی) بودند بر مبنای ترجمه هایی که غالبا به وسیله مسیحیان انجام شد و تا حدی متأثر از واکنش های مسیحی و یهودی نسبت به فلسفه یونان بود به وجود آمد. با این وصف، فلسفه اسلامی در عالمی به بار آمد که مقهور وحی قرآنی و ظهور اصل الهی توحید بود. در چنین عالمی، سنت فلسفه ای پدید آمد که به عنوان واسطه العقدی در پیدایش فلسفه یهود در قرون وسطی عمل کرد و نیز تأثیری شگرف در ظهور فلسفه و کلام غرب مسیحی داشت. فلسفه اسلامی همچنین تأثیر عمیقی در آیین هندو در هند داشت. سنت فلسفه اسلامی به انحاء گوناگون به دیگر مکتب های اسلامی واکنش متقابل نشان داده است و، بر مبنای مبادی حکمت عتیق، یکی از غنی ترین سنت های عقلانی در عالم را آفریده است، سنتی که به عنوان یک واقعیت زنده تا به امروز به حیات خود ادامه می دهد.


منابع :

  1. سيد حسين نصر- تاریخ فلسفه- صفحه 37- 40

  2. پريش كوششي- مقاله فلسفه اسلامي داريم؟- باشگاه انديشه

  3. عبدالله جوادي آملي- مقاله چيستي فلسفه اسلامي- قبسات- شماره 35

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/111396