امکان و درستی وجود نظریه مدیریت در اسلام

آیا ممکن است اسلام به عنوان یک دین درباره مدیریت سخن و نظریه اى داشته باشد؟
یـکـى از دلایـلى کـه امـکـان و درسـتى وجود نظریه مدیریت در اسلام را اثبات مى کند ضرورت تشکیل حکومت از نظر اسلام است. بـى گـمـان هـر نـظـامـى کـه در یـک کـشـور پـدیـد مـى آیـد مـتـشـکـل از مـجـمـوعـه نـهـادهـا، سـازمـانـهـا و مؤسسه هایى است که حاکمیت خود را از طریق آنها اعمال مى کند. بنابراین، موضوع حکومت به وجود نهادها و سازمانها گره خورده است به گونه اى که تصور حکومت بدون وجود سازمان، دشوار است. اسـلام، بـه دلیل اینکه تأسیس حکومت را در جامعه انسانى امرى ضرورى مى داند، نمى تواند دربـاره مـدیـریـت و چـگـونـگـى اداره سـازمان ها و نهادها سکوت کند. بر این اساس، نه تنها اصـطـلاح مـدیـریـت اسلامى شگفت و غریب نیست و نه تنها وجود نظریه مدیریت در مکتب اسلام ممکن است، بلکه نبودن آن غریب و سؤال برانگیز است. دیـدگـاه اسـلام دربـاره ضـرورت تـشـکـیـل حـکـومـت را -کـه پـایـه ایـن استدلال است- در سه منبع قابل بررسی است:

الف- آیـات:
از مـیـان آیـات فـراوانى که مى توان در اثبات ضرورت تأسیس حکومت بدان ها استدلال کرد از جمله:
1- «ان الله یـاءمـرکـم ان تـؤدوا الامـانـات الى اهـلهـا و اذا حـکـمـتـم بـیـن النـاس ان تحکموا بالعدل؛ خـداونـد بـه شما فرمان مى دهد که امانت ها را به صاحبانش بدهید و هنگامى که میان مردم داورى مى کنید به عدالت داورى کنید» (نساء/ 58). امام خمینى (ره) در شرح آیه فوق مى نویسد: «و اذا حکمتم...» خطاب به کسانى است که زمام امور را در دست داشته، حکومت مى کنند، نه قضاوت. قاضى قضاوت مى کند، نه حکومت به تمام معنى کلمه. قاضى فقط از جهتى حاکم است و حکم مـى کـنـد. اسـاسـا قـضاوت یکى از رشته هاى حکومت و یکى از کارهاى حکومتى است. پس باید قـائل شـویـم کـه آیـه شـریـفـه در مـسـائل حـکـومت ظهور دارد و قاضى و همه حکومت کنندگان را شامل مى شود (ولایت فقیه یا حکومت اسلامى، امام خمینى (ره)، صفحه 94).
2- «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم...؛ اى کـسـانـى کـه ایـمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولوالامر (اوصیاى پیامبر) را...» (نساء/ 59). اطـاعـت از اوامـر خـداى تـعـالى غـیر از اطاعت از رسول اکرم (ص) مى باشد. کلیه عبادیات و غیر عـبـادیـات -احـکـام شـرع الهـى- اوامـر خـداونـدى اسـت. رسـول اکـرم (ص) در بـاب نـمـاز هـیـچ امرى ندارد و اگر مردم را به نماز وا مى دارد، تأیید و اجـراى احـکـام خـدا اسـت. مـا هـم کـه نـمـاز مـى خـوانـیـم، اطـاعـت امـر خـدا را مـى کـنـیـم و اطـاعت از رسول اکرم (ص) غیر از طاعت الله مى باشد. اوامر رسول اکرم (ص) آن است که از خود آن حضرت صادر مى شود و امر حکومتى مى باشد. مثلا؛ از سپاه اسامه پیروى کنید، سرحدات را چطور نگهدارید، مالیات ها را از کجا جمع کنید، با مردم چـگـونـه مـعـاشـرت نـمـایـید... این ها اوامر رسول اکرم (ص) است. خداوند ما را الزام کرده که از حـضـرت رسـول (ص) اطاعت کنیم، چنانچه مأموریم از اولى الامر -که به حسب ضرورت مذهب ما مـراد ائمـه (ع) مـى بـاشـند- اطاعت و پیروى نماییم. اطاعت از اولى الامر که در اوامر حکومتى مى بـاشـد نـیـز غـیـر اطـاعـت خـدا اسـت. البـتـه از بـاب ایـن کـه خـداى تـعـالى فـرمـان داده که از رسول و اولى الامر پیروى کنیم، اطاعت از آنان در حقیقت اطاعت خدا هم مى باشد (ولایت فقیه یا حکومت اسلامى، صفحه 97).

ب- روایـات:
روایـات فـراوانـى دلالت بـر ضـرورت تـشـکـیـل حـکومت در جوامع بشرى عموما و در جامعه اسلامى خصوصا دارد که براى رعایت اختصار به ذکر یک روایت از امام رضا (ع) بسنده مى کنیم: «مـا هیچ فرقه اى از فرقه ها و ملتى از ملت ها را نمى یابیم که باقى مانده باشند و زندگى کـنـنـد مـگـر بـه واسـطـه رئیس و سرپرست؛ زیرا مردم براى گذراندن امر دین و دنیاى خویش نـاگـزیـر از اویـنـد، پـس در حکمت خداى حکیم روا نیست که مردم را واگذارد درباره چیزى که مى داند آنان ناگزیر از آنند و وجودشان به آن بسته است تا با رهبرى او با دشمنان خود بجنگند و درآمـد عـمـومـى را تـقـسـیـم کـنـنـد و نـمـاز جـمعه و جماعت اقامه کنند و مانع ستم ظالم بر مظلوم گردند» (علل الشرایع، شیخ صدوق، صفحه 253).

ج- سیره پیشوایان:
سومین دلیل ضرورت تشکیل حکومت، سیره پیشوایان معصوم (ع) است. امام خمینى (ره) در این باره مى فرماید: سـنـت و رویـه پـیـغـمـبـر اکـرم (ص) دلیـل بـر لزوم تـشـکـیـل حـکـومـت اسـت؛ زیـرا اولا خـود، تـشـکـیـل حـکـومـت داد و تـاریـخ گـواهـى مـى دهـد کـه تـشـکـیـل حـکـومـت داده و بـه اجـراى قـوانین و برقرارى نظامات اسلام پرداخته و به اداره جامعه بـرخـاسـتـه اسـت. والى بـه اطـراف مـى فـرستاده، به قضاوت مى نشسته و قاضى نصب مى فرموده، سفرائى به خارج و نزد رؤساى قبایل و پادشاهان روانه مى کرده معاهده و پیمان مى بسته، جنگ را فرماندهى مى کرده و خلاصه احکام حکومتى را به جریان مى انداخته است. ثانیا بـراى پـس از خـود، بـه فـرمـان خـدا، تـعـیـیـن حـاکـم کـرده اسـت. وقـتـى خـداونـد متعال براى جامعه پس از پیامبر اکرم (ص) تعیین حاکم مى کند به این معنى است که حکومت پس از رسول اکرم (ص) نیز لازم است، و چون رسول اکرم (ص) با وصیت خویش فرمان الهى را ابلاغ مى نماید، ضرورت تشکیل حکومت را نیز مى رساند (ولایت فقیه یا حکومت اسلامى، صفحه 25). حکومت پربرکت پنج ساله امام على (ع) نیز، گواهى روشن و صادق بر این حقیقت است.

از سوى دیـگـر، کـتـاب جـاویـدان نـهـج البـلاغـه پـر اسـت از احـکـام، فـرمـان هـا، خـط مـشـى هـا و دستورالعمل هاى حکومتى و سازمانى که روابط میان زمامداران و مدیران را با خدا، مردم و همکاران، به گونه اى حکیمانه ترسیم کرده است. سـایـر امـامـان معصوم (ع) هم براى تشکیل حکومت اسلامى کوشیده اند، ولى شرایط تحقق حکومت براى آنان فراهم نبوده است. سر شهادت امامان (ع) نیز همین بوده است که آنان براى برپایى نظام اسلامى با حکومت هاى ظلم مبارزه کرده اند. حـکـمـرانان غاصب به این جهت با امامان مبارزه نکرده اند که از رسیدن موعظه و نصایح پیشوایان اسلام به مردم جلوگیرى مى کرده اند، بلکه بدین سبب بوده است که آن بزرگواران با اساس حکومت ستمگران مخالف بوده اند. امام خمینى (ره) در این باره مى فرماید: هـمـین مدت کوتاهى که پیغمبر اکرم (ص) زندگى کرد، احیاء کرد بشر را. مسلمین باید تاءسى کـنـنـد بـه او، کـه او چـه کـرد مـا هـم بـایـد آن کـار را بـکـنـیـم. او تـشـکیل حکومت داد ما هم باید حکومت تشکیل بدهیم... اگر تابع ائمه هدى هستیم، ببینیم که اینها در ایـام حـیـاتـشـان چه کردند؟ نشستند و مساءله گفتند؟ اگر چنانچه مساءله گو بودند چه کار داشـتـنـد به شاءن این ظالمین و این مستکبرین که بکشندشان و حبس شان کنند و تبعیدشان کنند و ببرندشان به خارج و نگذارند کسى پیششان برود؟( صحیفه نور، ج 20، ص 159).

جـامـعـیت اسلام:
یکى دیگر از دلایلى که درستى نظریه مدیریت در اسلام را ثابت مى کند، (جامعیت اسلام ) است. اسـلام، دیـنـى جـامـع و هـمـه جـانـبه است. این دین آسمانى، در تعالیم خود به نیازهاى عقلى، روحـى و جـسـمـى انـسـان، تـوجـه و در تـنـظـیـم رفـتـار انـسـان هـا، دسـتـورالعـمـل هـایـى کـامـل ارائه کـرده و بـراى تـاءمین سعادت دنیوى و اخروى او، از بیان هیچ برنامه حکیمانه اى فروگذار نکرده است. پس چگونه ممکن است در برابر یکى از حساس ترین و بـرجـسته ترین روابط انسانى در جامعه (روابط سازمانى و ادارى ) سکوت کرده باشد؟! حق ایـن اسـت کـه اسـلام، بـا جامعیتى که دارد، ممکن نیست که درباره سازمان و مدیریت سخنى نگفته باشد. وجود نظریه مدیریت در تعالیم اسلام، با جامعیت مکتب اسلام ملازمه دارد. اسلام، براى انسان، از هنگامى که متولد مى شود و حتى پیش از آن دستور و برنامه دارد و تا هـنگامى که مى میرد و این جهان را وداع مى گوید، براى او آداب و مقررات دارد. این دین، درباره امـور فـردى و روابـط خـانـوادگـى، اجتماعى، سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى در تمام مراحل زندگى از ضوابطى روشن و دقیق برخوردار است. رساله مشروح و کامل امام سجاد(ع )که در میان محدثین به (رساله حقوق ) مشهور است، نمونه اى از جامعیت نظر اسلام در تعیین ضوابط براى روابط گوناگون انسان است.


منابع :

  1. پژوهشکده تحقيقات اسلامی سپاه- مديريت اسلامی

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/111407