درآمدی بر فلسفه قرون وسطی

تاریخ تفکر غرب

دوره ای از تاریخ تفکر غرب است که در آن متفکرانی در باب دین، طبیعت و ماوراء طبیعت، انسان و اجتماع سخن گفتند. بحثهای فلسفی و کلامی جدید و معاصر ادامه بحثهای این دوره است، چنانکه بدون درک مسائل فلسفی و کلامی این دوره، فهم دوره های بعد چندان آسان نخواهد بود، و سرانجام اینکه سنت کاتولیکی در این دوره شکل گرفت و اصلاح دینی پروتستانها در عکس العمل به دینداری کلیسا در این عصر بود. آنچه امروز به عنوان کاتولیسیزم شناخته می شود، که پر طرفدارترین مذهب مسیحی نیز هست، تفاوتی ماهوی با آنچه در آن دوره مطرح و بدان عمل شده است ندارد، فلسفه ها و کلامهای کاتولیکی به طور عمده همانهایی هستند که در این دوره شکل گرفته اند و فقط گاهی پیشوند «نو» را یدک می کشند. اصطلاح قرون وسطی در زبان فارسی ترجمه اصطلاحهای اروپایی آن است. این دوره تاریخی به زبان انگلیسی the Middle Ages و به فرانسه le Moyen Age نامیده می شود. البته قبل از زبانهای جدید اروپایی این اصطلاح در زبان لاتین مورد استفاده قرار گرفته است، چنانکه در سال 1469 میلادی به media tempestas، در سال 1518 میلادی بهmedia aetas و در سال 1604 میلادی به ium aevum برمی خوریم.

آغاز دوره تاریخی قرون وسطی
مورخان این دوره تاریخی را به عنوان عصری که بین دوره یونانی- رومی، که دوره قدیم خوانده شده است، و دوره جدید و معاصر قرار دارد، معرفی می کنند. بدین جهت این دوره قرون وسطی نامیده می شود. معمولا شروع آن را قرن پنجم میلادی با سقوط امپراتوری روم غربی به دست ژرمن ها می دانند و پایان آن را ظهور رنسانس و دوره ی جدید در قرن شانزدهم میلادی در نظر می گیرند. عده ای از مورخان تاریخهای دقیقتری را به عنوان سالهای شروع و پایان این عصر ذکر می کنند. برای مثال می توان سال 1453 میلادی را که تاریخ تسخیر قسطنطنیه (که پس از آن استانبول نامیده شد) به دست عثمانیان است یا کشف امریکا در سال 1492 را به عنوان وقایع تاریخی مهم برای اتمام این دوره دانست. برای حدود تاریخی این دوره از لحاظ فلسفی عده ای از مورخان فلسفه تقسیم بندی تاریخی مورخان را رعایت می کنند، ولی کسانی هم هستند که ابتدای فلسفه قرون وسطی را تا قرون اول یا دوم میلادی به عقب می برند. اینان سبب این امر را هماهنگی نوع فلسفه ای در نظر می گیرند که با مسیحیت از این قرون شروع می شود و تا رنسانس ادامه می یابد.
در مقابل اینان مورخانی هم معتقدند که دوره آباء کلیسا عصر خاصی است با خصوصیات فرهنگی متفاوت با قرون وسطی. این گروه فلسفه قرون وسطی را از اوگوستینوس یا حتی بوئتیوس یعنی از قرن پنجم میلادی مورد بحث قرار می دهند. برای عده ای دیگر نیز بسته شدن مدارس فلسفی آتن به دست یوستینیانوس، امپراتور مسیحی روم شرقی در 529 میلادی، انتهای فلسفه یونان و ابتدای فلسفه قرون وسطی است و برخی دیگر حتی تا قرن هشتم میلادی پیش می آیند و اصلاحات شارلمانی، اولین امپراتور بزرگ مسیحی غرب پس از سقوط روم غربی، را ابتدای این دوره می شمارند. برای پایان قرون وسطای فلسفی مورخان فلسفه نیز مانند مورخان دیگر ظهور عصر رنسانس را مد نظر قرار می دهند.

شکل گیری فلسفه در قرون وسطی

در قرون وسطی فلسفه و اصولا تفکرات نظری در ارتباط با دین مسیحی شکل گرفت. مسیحیت کاتولیکی در اواخر امپراتوری روم غربی کم کم به دین اکثریت تبدیل شد، چنانکه با سقوط این امپراتوری حاکمیت سیاسی را پاپ رهبر کلیسای کاتولیک به دست گرفت. کلیسای کاتولیک نیز با در نظر گرفتن سنت مسیحی پولوسی- یوحنایی، که آن را حقیقت مطلق می دانست، با استفاده از ابزار نظری و اعتقادی و گاهی هم فیزیکی، می کوشید تا ارتباط تفکرات نظری را با اعتقادات مسیحی حفظ کند، به عبارت دیگر کوشش آن بر این بود که اولی را تابع و در خدمت دومی نگه دارد. بدین ترتیب فلسفه، علم و اصولا هر نوع تفکر نظری دراین دوره یا در خدمت دین بود یا در ارتباط با آن شکل گرفت. بدین سبب عده ای از مورخان یا فیلسوفان جدید معتقدند که نام فلسفه برای تفکر این دوره مناسب نیست؛ البته این بحث در ارتباط با هر نوع فلسفه دینی از جمله تفکر یهودی و اسلامی نیز مطرح است؛ زیرا اینان فلسفه را تفکر آزاد فارغ از هر قیدی، مخصوصا از قید اعتقادات دینی تعریف می کنند. البته خود این سخن که آیا می توان تفکر آزاد فارغ از هر قیدی داشت، محل بحث بسیار است.

کاربرد اصطلاح فلسفه مسیحی

امیل برئیه، از مورخان فلسفه، مخالف کاربرد اصطلاح فلسفه مسیحی بود. او معتقد بود همانطور که نمی توان از ریاضیات مسیحی سخن گفت، اصطلاح فلسفه مسیحی نیز بی معناست. بین مفهوم فلسفه و خصوصیات مسیحیت تضاد وجود دارد و اگر ایمان مسیحی بر تفکرات نظری در قرون وسطی تأثیر گذاشته است، آن را نمی توان فلسفه نامید. در مقابل او اتین ژیلسون از ایده فلسفه مسیحی دفاع کرد. به نظر او نظامهایی فلسفی وجود دارند که بدون وجود دین مسیحی، تاریخ هیچ وقت شاهد حضور آنها نمی بود و در اینجا ایمان مسیحی، عقل را برای ایجاد چنین نظامهایی همراهی می کند، یعنی فلسفه مسیحی وجود دارد. به همین دلیل او عنوان «تاریخ فلسفه مسیحی در قرون وسطی» را برای تاریخ فلسفه خود به زبان انگلیسی برگزید و بر کاربرد آن نیز تأکید داشت.
ژاک ماریتن و فردریک کاپلستون از نظر ژیلسون حمایت کردند. چند تن از فیلسوفان کاتولیک از جمله فرناندون استینبرگن (Van Steenberghen)، متخصص نامی فلسفه قرون وسطی و متکلم کاتولیک، فلسفه و کلام را از یکدیگر جدا کردند. برای آنها کلام، ساختار و غایتی متفاوت از فلسفه دارد و فیلسوفان قرون وسطی را باید متکلم نامید. به عبارت دیگر کاربرد اصطلاح فلسفه برای این دوره صحیح نیست، البته باید خاطر نشان کرد که اکثر فیلسوفان قرون وسطی لفظ فیلسوف (philosophus) را برای فیلسوفان غیر مسیحی به کار می برند و مسیحیان را متکلم (theologus) می نامیدند. گاهی هم دیده شده است که از لفظ فیلسوف مسیحی (philosophuschristianus) نیز استفاده کرده اند.
باید این نکته را نیز در نظر داشت که اکثر قریب به اتفاق متفکران این دوره گاهی بین فلسفه، کلام و علم تمایز فاحشی قائل نبوده اند. با این همه می توان در این عصر آثار متعددی در مابعدالطبیعه، منطق و علم النفس یافت که در آنها به دین یا متون دینی ارجاعی داده نمی شود؛ ولی در هر صورت باید پذیرفت که متفکران قرون وسطی مؤمنانی بودند که در باب ایمان و اعتقادات خود به تأمل پرداختند و نظامهای نظری سازمان یافته را، که با استدلالهای فلسفی همراه بود، به وجود آوردند. اینها با کمک گرفتن از این نظامهای فلسفی یونان و از نیمه دوم قرن دوازدهم فلاسفه مسلمان، و با تفکر در عقلانیتی که از این نظامها برگرفتند خواستند که دین خود را معقول و مستدل نمایند و آن را برای خود و دیگر مسیحیان توضیح دهند و در مقابل غیر مسیحیان از آن دفاع کنند. به این معنی می توان گفت که اینها فیلسوف بودند و مانند فیلسوفان یونانی زبانی همچون افلوطین و پروکلوس خواستند دین را با بیانی فلسفی قابل فهم کنند.

دوران تاریخی در فلسفه قرون وسطی

فلسفه قرون وسطی را از لحاظ تاریخی می توان به بخشهای گوناگون تقسیم کرد. بخش نخست به تبیین آراء آباء مهم کلیسا، که در قرن نخست میلادی به زبانهای یونانی و لاتینی در باب مسیحیت نوشتند، اختصاص یافته است. اینان را به سبب اینکه شکل دهندگان اعتقادات مسیحی بودند و نوعی حجیت در مسیحیت دارند آباء کلیسا می نامند. بخش دوم مربوط است به شکل گیری فلسفه قرون وسطی از سقوط امپراتوری روم تا آخر قرن یازدهم میلادی. در این دوره کلیسای کاتولیک توانست مسیحیت کاتولیکی را تا اقصی نقاط اروپای غربی و شمالی رواج دهد و زبان لاتینی را به عنوان زبان دینی، کلامی، ادبی و علمی عمومیت بخشد. بدین ترتیب اروپای پس از روم غربی هویت جدید می یابد و تمدن اروپایی شکل می گیرد. با اصلاحات شارلمانی در قرن هشتم میلادی نظام تعلیم و تربیت نیز سازمان منسجمی به خود می گیرد و مدارس رونق بیشتری از قبل می یابند و سطح سواد و فرهنگ رشد قابل ملاحظه ای می کند.
بخش دیگر مربوط به قرن دوازدهم است که معروف است به بهار فئودالیته. در این قرن اروپاییان با متون روم قدیم بیشتر آشنا شدند و مدارس شکوفایی بیشتری یافتند، چنانکه چند مدرسه مانند مدرسه سنت ویکتور، شارتر، لان و سیتو صاحب مکتب خاص کلامی- فلسفی یا عرفانی شدند. از نیمه دوم این قرن ترجمه متون فلسفی و علمی از زبان عربی افقهای جدیدی را برای اروپاییان گشود.
بخش بعدی قرن سیزدهم است. این قرن، قرن ایجاد دانشگاهها و فلسفه مدرسی و نظامهای بزرگ فلسفی است. فلاسفه، استادان دانشگاه هستند و متون فلسفی و کلامی معمولا در ارتباط با دانشجویان و دروس دانشگاهی نوشته شده اند و قرون چهاردهم و پانزدهم را خزان فئودالیته نامیده اند. دراین زمان کلیسای کاتولیک با بحران مواجه می شود و اقتدار خود را به مقدار زیادی از دست می دهد. با رشد ناسیونالیزم و شکل گیری کشورهای جدید جنگهای طولانی درمی گیرد. شیوع بیماری طاعون بر مصیبتهای اروپاییان می افزاید. فیلسوفان بزرگ قرن چهاردهم هر یک به روش خود به انتقاد از فلسفه مدرسی می پردازند و گرایشهای انسان گرایی و افقهای جدید که منجربه رنسانس می شود کم کم در غرب ظاهر می گردد. در نیمه دوم قرن پانزدهم و به خصوص قرن شانزدهم تغییر روش غربیان و دگرگونی دیدگاهشان عینیت تاریخی می یابد و دوره ای که به رنسانس معروف است شکل می گیرد.


منابع :

  1. کریم مجتهدی- فلسفه در قرون وسطی- تهران- امیرکبیر- 1379

  2. محمد ايلخاني- تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس- تهران- سمت- 1382

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/111466