مشاهیر فلاسفه یهود در اواخر دوره میانه (کرسکا و آلبو)

کرسکا

هزدایی کرسکا (Hasdai Crescas 1340-1410) که یکی از متفکران یهودی اسپانیا بود و ابن جرسون از فلسفه یهودی اطلاعی کامل و از فلسفه اسلامی نیز اطلاع محدودی داشتند و ظاهرا هر دو از تفکر مدرسی تأثیر پذیرفته اند، مضافا بر این، کرسکا در برخی جنبه های مهم از خود ابن جرسون نیز تأثیر پذیرفته است. با وجود این، یکی از اهداف کرسکا در اثر اصلی او «نور خدا» or Adonai درست بر خلاف ابن جرسون این بود که ضعف و نارسایی فلسفه ارسطویی را نشان دهد. شاید بتوان این نگرش را در زمینه وسیع تر بازگشت به خود دین، به عنوان مخالفت با عقلانی کردن ارسطویی دین و میل به قباله، یعنی جنبه های شاخص یهودیت اسپانیا در زمان کرسکا، قرار داد. این تغییر نگرش به عنوان واکنشی در مورد تزلزل فزاینده موضع جامعه یهودی در اسپانیا تلقی شده است.
ارزیابی ضعیف از مسلمات و نخوت عقل گرایانه ارسطوییان میانه، به لحاظ زمانی با نوعی ناخشنودی از آن چه شاید بتوان آن را مکتب مدرسی ارسطویی کلاسیک نامید و تلاشی آن مقارن شد.
اراده گرایی voluntarism دونس اسکاتس؛ اصالت تسمیه nominalism ویلیان اکامی و دیگر مدرسی ها و تحول فیزیک واژه گرای terminist Physics ضد ارسطویی در دانشگاه پاریس و جاهای دیگر (در قرن پانزدهم و پس از آن) از اموری بودند که با این زوال ارتباط داشتند. شباهت آشکاری که بین دیدگاههای «کرسکا» و دو گرایش از گرایش های یاد شده، یعنی اسکاتیسم و فیزیک «جدید» وجود دارد، حایز اهمیت است.

صفات خدا
کرسکا این نظر ابن جرسون را پذیرفت که صفات خداوند نمی توانند سلبی باشند، اما بر خلاف سلف خود، تبیین خویش را از تفاوت بین صفات خداوند و صفات موجودات مخلوق، بر تقابل بین یک موجود نامتناهی و موجودات متناهی، متمرکز نمود. به واسطه عدم تناهی است که صفات ذاتی خداوند (مثلا حکمت) از دیگر صفات متناظر و مشابهی که در مخلوقات یافت می شوند متفاوت می گردد. در آموزه کرسکا همانند اسپینوزا، صفات خداوند از جهت تعداد هم نامحدود هستند. آن شأن محوریی که در نظام کرسکا به نظریه نامتناهی بودن خداوند، اختصاص یافته است، حاکی از تأثیر الهیات دونس اسکاتس است که به صورت تشابهی، بر تصور نامتناهی بودن خداوند، بنا شده است.

فیزیک

مسئله نامتناهی که از یک دیدگاه کاملا متفاوت به آن نگریسته شده است، یکی از عناوین اصلی در نقد کرسکا از 25 مسئله ابن میمون است؛ این مسائل که عمدتا به نظریات طبیعی ارسطویی مربوط می شود در کتاب «دلالت» به عنوان مبانی براهین ابن میمون بر اثبات وجود خدا، مطرح شده اند، قصد آشکار کرسکا از نقادی و ابطال چند مورد از مسائل این بود که نشان دهد دلائل سنتی ارسطویی (که در درجه اول بر نظریات طبیعی بنا شده اند) معتبر نیستند.
کرسکا در جریان نقادی خود سعی کرد تا این نظریه ارسطویی را که وجود یک نامتناهی واقعی، غیر ممکن است، ابطال کند. او عقیده داشت که فضا، متناهی نیست، بلکه یک گستره سه بعدی نامتناهی است و این که، بر خلاف ارسطو، وجود خلأ و جهان های بیش از یکی، امکان پذیر است. او هم چنین این نظریه فلاسفه ارسطویی را که تعداد نامحدودی علت و معلول وجود دارند که از ترتیب و تدریج برخوردار هستند، به عنوان امری غیر ممکن مورد انتقاد قرار داد. اشاره این نظریه، نه به توالی زمانی علت و معلول هایی است که شأن وجودی مشابه دارند، بلکه به سلسله هایی طولی است که از خداوند تا پایین ترین درجه در خلقت تنزل کرده است. انتقاد او هم چنین، علیه برداشت ارسطویی از زمان و ماده بود.
نظریات فیزیکیی که در نقد کرسکا مطرح شدند به فیزیک «جدید» و بیشتر «واژه گرا» شباهت داشتند که در قرن چهاردهم در دانشگاه پاریس و دیگر مراکز آموزشی مسیحی وجود داشت و تأثیر قابل توجهی بر نظریات فیزیکی کلاسیک گالیله و دیگران بر جای گذاشت. بدون اشکال می توان فرض کرد که کرسکا از برخی نظریات واژه گرا، مطلع بوده است. در مجموع می توان کرسکا را نماینده برجسته «فیزیک جدید» دوره میانه محسوب کرد.

برتری روح بر عقل
اعتراض اصلی کرسکا بر ارسطوگرایی، احتمالا بیشتر در انکار مفهوم فعالیت عقلانی به عنوان حالت برتر وجود برای انسان و خدا، مشهود است. خدای کرسکا، قبل از هر چیز یک عقل نیست و مهم ترین هدفی که انسان می تواند در سر داشته باشد این است که به خدا عشق بورزد؛ عشقی که تا حد ممکن متناسب با عظمت نامتناهی متعلقش باشد و این که در اطاعت از اوامر خداوند، شادمان باشد. خدا نیز به انسان عشق می ورزد و عشق او علی رغم دون پایگی متعلقش، با نامتناهی بودن او متناسب است.
کرسکا جدایی عقل از روح را (آن طور که ارسطوییان در نظر داشتند) مورد انتقاد قرار داد و محتملا تحت تأثیر یهودا هلوی سعی کرد تا این عقیده مشائی را ابطال نماید که عقل فعلیت یافته، بر خلاف روح، با مرگ بدن باقی می ماند. بر طبق نظر کرسکا، روح اصالتا جوهر است و می تواند از بدن جدا شود؛ روح پس از مرگ بدن به حیات خویش ادامه می دهد.
تحقیر عقل از جانب کرسکا بر تأکید آزادی عمل انسان، منجر نشد. دیدگاه کرسکا موافق با دیدگاه ابن سینا است که چنین آزادیی وجود ندارد. همه چیز در جهان موضوع یک جبر دقیق و انعطاف ناپذیر است. اعمال انسان نیز همانند همه حوادث دیگر از پیش تعیین شده است؛ آنها وابسته به سرشت، تربیت و واکنش انسان به محرک های جهان بیرونی هستند. کرسکا، آزادی انسان را فقط در حوزه عمل خارجی انکار نکرد؛ زیرا او متذکر شد که عقاید و آگاهی یک فرد (نیز) در محدوده قدرت او نیستند.

آلبو

در حالی که کرسکا به گونه ای تردید ناپذیر، فیلسوفان ارسطویی را رقبایی تلقی می کرد که باید مورد انتقاد قرار گیرند و یا با آن ها مبارزه کرد، دیدگاه ژوزف آلبو (حدود 1380- 1444) که کرسکا را استاد خود می دانست، با وضوح بسیار کمتری مشخص شده است.
آلبو از تناقض گویی پروایی نداشت، و ظاهرا آن را احتیاط مشروعی از جانب یک نویسنده فلسفی و یا کلامی تلقی می کرد؛ در واقع، او به طریقی بسیار آشکارتر از ابن میمون در این امر غوطه ور شد. در حالی که موضع اساسی این شخص اخیر در فلسفه نسبتا روشن است و نظر به این که در مورد او مسئله فقط این بوده که تا کجا حاضر است برای دین از نظریه ارسطویی فاصله بگیرد، در عین حال، در این باب جدا جای تردید هست که کدام یک از این ها استاد حقیقی آلبو بودند: کرسکا و سنت دینی یهود و یا ابن میمون و ابن رشد؟ شاید عمدتا به دلیل همین تصور آگاهانه در توضیح موضع واقعی خویش برای خواننده بود که آلبو غالبا به عنوان یک التقاطی، کنار نهاده شده است.
او نه تنها به شدت از نویسندگان مذکور، بلکه از سعدیا، متأثر بود. به نظر می رسد او اطلاعات قابل توجهی نیز از الهیات مسیحی داشته و حتی برای منظور خود برخی عقاید مدرسی را اقتباس کرده است.
آلبو، در داشتن دلبستگی چشم گیر به نظریه سیاسی، متفاوت از کرسکا و تا حدی شبیه ابن میمون است.

اصول عقاید
موضوع مشخص شاهکار آلبو، یعنی «کتاب اصول» Sefer ha - Ikkarim، تحقیق نظریه اصول عقاید دینی یهود است که ابن میمون در یک اثر غیر فلسفی، شمار آنها را سیزده تعیین کرده است؛ حال آن که آلبو، به تبعیت از نظریه ای که به نظر می رسد در تحلیل نهایی به ابن رشد باز می گردد، تعداد آن ها را به سه اصل محدود ساخته است: وجود خداوند، مشیت الهی در باب کیفر و پاداش و اعتقاد به تورات به عنوان وحی الهی.
به هر یک از این اصول بخشی اختصاص یافته است که معمولا تفسیرهای فلسفی و تفسیرهای دینی سنتی را در کنار هم شامل می شود. با وجود این، تا آن جا که به فلسفه یهود مربوط است کمک عمده و نسبتا تازه (گو این که اگر احتمال تأثیر مسیحیت را در نظر بگیریم، محتملا تازه نباشد) آلبو به نظر عقیدتی، طبقه بندی او از قانون طبیعی، وضعی قراردادی و الهی در مقدمه اش بر این کتاب است.

قانون طبیعی

قانون طبیعی، ضروری است؛ زیرا انسان که سیاسی بالطبع است باید به یک جامعه تعلق داشته باشد، جامعه ای که ممکن است از لحاظ گستره، محدود به یک شهر باشد و یا همه جهان را دربرگیرد. قانون طبیعی، با ترویج حق و مبارزه با ظلم و بی عدالتی، جامعه را محافظت می کند. بنابراین، انسان را از دزدی و تجاوز و آدم کشی، باز می دارد. آلبو، ممکن است مفهوم «قانون طبیعی» را از مدرسی های مسیحی اقتباس کرده باشد؛ این اصطلاح به ندرت در کتاب های فلسفی که به عربی نوشته شده اند، استعمال شده است، و در این موارد هم معنایی کاملا متفاوت دارد. آلبو اشاره نکرده که آیا قانون طبیعی موافق طبیعت انسان است یا نه؟ او نیاز به این قانون و پذیرش آن را با دلایلی صرفا منفعت گرایانه utilitarian تعلیل می کند. با وجود این، عقیده دارد که قانون طبیعی، در میان همه مردم و در همه زمان ها و همه مکان ها، یکسان است.

قوانین موضوعه
قوانین موضوعه Positive laws که به دست عقلا وضع شده اند، شرایط و نیز طبیعت خاص مردمی را در نظر دارند که این قوانین برای بهره مندی آن ها وضع شده اند. این بدان معناست که تفاوت این قوانین با قوانین طبیعی این است که به طور عام، قابل اعمال نیستند. به هر حال، نه قانون طبیعی و نه قوانین مدون عرفی، هیچ کدام انسان را به سمت سعادت معنوی واقعی رهنمون نمی سازند، این وظیفه قانون الهی است که به وسیله یک پیامبر، به انسان ها عقاید نظری حق و درست را بیاموزند.

قانون الهی
آلبو، بر خلاف ابن میمون، ولی همسو با مدرسی ها و تا حدودی با سعدیا، معتقد شد که انسان با تلاش و کوشش خود و بدون کمک پیامبران، بر ایجاد یک جامعه منظم، توانایی دارد. در حالی که ابن میمون عقیده داشت یهودیت، تنها قانون الهی است که به وسیله یک پیامبر راستین، ترویج شده است. آلبو مطرح ساخت احکامی که به نوح داده شده بود نیز شکل دهنده قانون الهی است که سعادت پیروانش را (ولو در حدی کمتر از یهودیت) تضمین می کند.
این حالت توجیه کننده نوعی آیین همه نگری است. آلبو مطابق روایتی از تلمود، عقیده داشت که دینداران غیر یهودی (یعنی آن هایی که شریعت نوح را رعایت می کنند) در سرای دیگر، سهمی دارند. اما دعوای مسیحیت و اسلام را، مبنی بر این که شرایعی الهی هستند، مردود شمرد.


منابع :

  1. نینیان اسمارت، وینگ زای چان، شلوموپینز- سه سنت فلسفی، گزارشی از فلسفه های هندی، چینی و یهودی- ترجمه ابوالفضل محمودی- صفحه 257-250

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/111514