عوامل انحراف و انحطاط جوامع از نظر قرآن

از نظر قرآن موارد ذیل، از عوامل انحراف و انحطاط جوامع به شمار مى روند.

نزاع و اختلافات نفسانى

خداوند در قرآن می فرماید: «و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم؛ با یکدیگر نزاع مکنید که نزاع مایه سستى و زوال قدرت شماست.» (انفال/ 46) «و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم» یعنی با نزاع و کشمکش در میان خود ایجاد اختلاف نکنید، و در نتیجه خود را دچار ضعف اراده مسازید و عزت و دولت و یا غلبه بر دشمن را از دست مدهید، چون اختلاف، وحدت کلمه و شوکت و نیروى شما را از بین مى برد. «و اصبروا إن الله مع الصابرین» (انفال/ 46)یعنى همواره در برابر مصائب و ناملایمات جنگى که دشمن به وسیله آن تهدیدتان مى کند ملازم خویشتن دارى و اکثرا در ذکر خدا و اطاعت او و رسولش بوده باشید، و حوادث و سنگینى بار اطاعت شما را از جاى نکند و از پا درنیاورد، و لذت معصیت و عجب و تکبر شما را گمراه نسازد. و اگر امر به صبر را با جمله «إن الله مع الصابرین» تاکید فرمود براى این است که صبر قوى ترین یاورى است که در شدائد، و محکم ترین رکنى است در برابر تلون در عزم و سرعت تحول در اراده و همین صبر است که به انسان فرصت تفکر صحیح داده و به منزله خلوتى است که در هنگام هجوم افکار پریشان و صحنه هاى هول انگیز و مصائبى که از هر طرف رو مى آورد به انسان فرصت مى دهد که صحیح فکر نموده و رأى مطمئن و صد در صد اتخاذ کند، پس خداى سبحان با مردم صابر است.
«و لا تکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاء الناس؛ مانند كسانى مباشيد كه از خانه ‏هايشان با حالت‏ سرمستى و به صرف نمايش به مردم خارج شدند.» (انفال/ 47) نهى از اتخاذ طریقه مشرکین ریاکار و مغرور و جلوگیران از راه خدا است، و به طورى که از سیاق کلام استفاده مى شود مقصود از آنان مشرکین قریش است، و چون داراى اوصاف مذکور بودند یعنى مغرور و ریاکار و سد راه خدا بودند مؤمنین را از اینکه مثل آنان شوند نهى کرده، و این معنا هم از سیاق استفاده مى شود، و هم جمله «و الله بما یعملون محیط؛ خدا به آنچه مى‏ كنند احاطه دارد.» (انفال/ 47) بر آن دلالت دارد، چون مى فرماید خداوند به کردار ایشان احاطه و سلطنت دارد، مالک کارهاى ایشان است، و معلوم است که لازمه این معنا این است که اعمال ایشان داخل در قضاى خدا و جارى به اذن و مشیت او باشد، و با این حال این فعالیت ها خدا را عاجز و ناتوان نمى کند. بنابراین مى توان گفت جمله مزبور به منزله کنایه از مطلبى است که در چند آیه بعد به آن تصریح کرده و فرموده است: «و لا یحسبن الذین کفروا سبقوا إنهم لا یعجزون؛ و زنهار كسانى كه كافر شده‏ اند گمان نكنند كه پيشى جسته ‏اند زيرا آنان نمى‏ توانند [ما را] درمانده كنند.» (انفال/ 59)
معلوم است که قیود سه گانه «بطرا و رئاء الناس و یصدون عن سبیل الله» را در کلام اخذ کردن باعث مى شود که نهى به همانها تعلق بگیرد، و تقدیر چنین شود: شما (مانند کفار) با خودنمایى و خودآرایى به تجملات دنیوى به سوى جنگ با دشمنان دین از دیار خود بیرون نشوید، و مردم را با گفتار و کردار ناپسند خود به ترک تقوا و فرو رفتن در گناهان و خروج از اطاعت اوامر و دستورات او دعوت مکنید، و بدین وسیله سد راه خدا مباشید، که اگر چنین کنید زحماتتان بى اثر گشته و نور ایمان در دلهایتان خاموش مى گردد و آثار ایمان از اجتماع شما رخت برمى بندد، پس اگر بخواهید زحماتتان ثمربخش باشد و در نتیجه شما را به مقصد و غرض برساند جز صراط مستقیمى که دین قویم آن را برایتان فراهم نموده و ملت فطرى هموارش کرده راه دیگرى ندارید و خداوند مردم فاسق را به سوى ایده هاى فاسدشان راهنمایى نمى کند.
پس روی هم رفته این سه آیه مشتمل بر شش امر است که خداوند رعایت آن را در جنگهاى اسلامى در هنگامى که مسلمین با لشکر دشمن برمى خورند واجب کرده: 1- ثبات، 2- بسیار خدا را ذکر کردن، 3- خدا و رسول را اطاعت نمودن، 4- نزاع نکردن، 5- اینکه با غرور و شادمانى و خودنمایى بسوى جنگ بیرون نشوند، 6- از راه خدا جلوگیرى نکنند. و مجموع این امور شش گانه دستور جنگى جامعى است که هیچ دستور مهم جنگى از آن بیرون نیست، و اگر انسان در جزئیات وقایع تاریخى جنگهاى اسلامى که در زمان رسول خدا (ص) اتفاق افتاده از قبیل جنگ بدر، احد، خندق و حنین و غیر آن دقت کامل به عمل آورد این معنا برایش روشن مى گردد که سر غلبه مسلمین در آنجا که غالب شدند رعایت مواد این دستورات بوده، و رمز شکست خوردنشان هر جا که شکست خوردند رعایت نکردن و سهل انگارى در آنها بوده است.

ظلم و ستم نمودن

«فلو لا کان من القرون من قبلکم أولوا بقیة ینهون عن الفساد فی الأرض إلا قلیلا ممن أنجینا منهم و اتبع الذین ظلموا ما أترفوا فیه و کانوا مجرمین؛ پس چرا نبود از قرن هاى پیش از شما بازماندگانى که نهى کنند از فساد در زمین، مگر اندکى از آنها که نجاتشان دادیم و پیروى کردند از ستمگران آنچه را کامرانى نمودند (از لذت هاى دنیا) و مجرم و بزهکار شدند.» (هود/ 116)
کلمه "لو لا" به معناى "هلا" و "الا" است که تعجب آمیخته با توبیخ را مى رساند، و معناى آن این است که ملل و اقوامى که قبل از شما مى زیستند چرا باقى نماندند و چرا از فساد در زمین نهى نکردند؟ تا امت خود را از انقراض و استیصال حفظ کنند؟ «إلا قلیلا ممن أنجینا منهم» این استثناء استثناء از معناى نفى جمله سابق است چون معنا این است: عجب است از امت هاى گذشته که با آن آیات که از خدا دیدند و آن عذابها که مشاهده کردند، چرا جز عده کمى که ما براى اینکه از فساد نهى مى کردند از عذاب و هلاک نجاتشان دادیم، بقایاى بیشترى نماندند تا از فساد در زمین نهى کنند؟ «و اتبع الذین ظلموا ما أترفوا فیه و کانوا مجرمین» این جمله بیان حال کسانى است که پس از استثناء باقیمانده اند که اکثریت ایشان را تشکیل مى دهند، و چنین معرفیشان کرده که مردمى ستمکار و همه پیرو لذایذ مادى بوده و در این وادى غوطه ور و در نتیجه به جرم و گناه آلوده شده بودند. پس، از این استثناء و از این ما بقى که حالشان را بیان کرد یک تقسیم به دست مى آید و آن این است که مردم باقیمانده دو صنف مختلفند، یکى ناجیانى که خداوند آنها را نجات داده، دوم مجرمین و به همین جهت مى بینیم که دنبال این آیه مى فرماید: «و لو شاء ربک لجعل الناس أمة واحدة و لا یزالون مختلفین* إلا من رحم ربک؛ اگر پروردگار تو مى‏ خواست قطعا همه مردم را امت واحدى قرار مى ‏داد در حالى كه پيوسته در اختلافند مگر كسانى كه پروردگار تو به آنان رحم كرده.» (هود/ 118- 119) «و ما کان ربک لیهلک القرى بظلم و أهلها مصلحون؛ پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است كه شهرهايى را كه مردمش اصلاحگرند به ستم هلاك كند.» (هود/ 117)
یعنى سنت خداى تعالى چنین نبوده که قریه ها را هلاک و منقرض کند در حالى که اهل آن مصلح باشند، چون این خود ظلم است، «و لا یظلم ربک أحدا؛ پروردگار تو به احدى ظلم نمى کند.» (کهف/ 49) پس اینکه فرمود "بظلم" قید توضیحى مى شود (یعنى هلاکتى که خود ظلم است) نه اینکه احترازى باشد، و بخواهد از میان دو جور هلاک کردن، هلاک کردن به ظلم را بگوید، و چون قید توضیحى است این معنا را افاده مى کند: سنت خداى تعالى بر این قرار گرفته که سرزمینهایى را که اهل آن مصلحند هلاک نکند، چون هلاک کردنشان ظلم است. «و ما ربک بظلام للعبید؛ و خداوند هیچگاه به بندگان ظلم نمى کند.» (فصلت/ 46)
یک نوع از اختلاف، اختلافى است که در عالم انسانى چاره اى از آن نیست، و آن اختلاف طبایع است که منتهى به اختلاف بنیه ها مى گردد. آرى ترکیبات بدنى در افراد اختلاف دارد و این اختلاف در ترکیبات بدنى باعث اختلاف در استعدادهاى بدنى و روحى مى شود، و با ضمیمه شدن اختلاف محیطها و آب و هواها اختلاف سلیقه ها و سنن و آداب و مقاصد و اعمال نوعى و شخصى در مجتمعات انسانى پدید مى آید، و در علم الاجتماع و مباحثش ثابت شده که اگر این اختلافات نمى بود بشر حتى یک چشم بر هم زدن قادر به زندگى نبود. و خداى تعالى هم در قرآن کریم این اختلاف را به خود نسبت داده و فرموده: «نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا؛ ما در میان آنان معیشتشان و بهره شان را از زندگى دنیا تقسیم کرده ایم و بعضى را بر بعضى به درجاتى رفعت داده ایم، تا بعضى بعض دیگر را (یکدیگر را) مسخر کنند.» (زخرف/ 32)
در هیچ جاى از کلام خود آن را مذمت ننموده، مگر در آن مواردى که این اختلاف آمیخته با هواى نفس و بر خلاف هدایت عقل باشد، مانند اختلاف در دین، چون خداى سبحان دین را یک مساله فطرى دانسته و فرموده: «بشر مفطور بر معرفت و توحید خداست.» و نیز درباره نفس انسان فرموده: «تقوا و فجور نفس را به نفس هر کسى الهام کرده.» و نیز فرموده: «دین حنیف از فطریاتى است که بشر بر آن خلق شده، و در خلق خدا تبدیلى نیست.»
در قرآن کریم اختلافات ناشى از هواهاى نفسانى (مانند اختلاف در دین) مذمت شده نه اختلافات طبیعى که در حیات نوع انسان گریزى از آن نیست. و به همین جهت در موارد بسیارى از کلام مجیدش اختلاف در دین را به ظلم و طغیان اختلاف کنندگان نسبت داده، از آن جمله فرموده: «فما اختلفوا إلا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم؛ پس اختلاف نکردند مگر بعد از آنکه علم به آن را داده شدند و صرفا از در بغى و کینه که در بین خود دارند اختلاف مى کنند.» (جاثیه/ 17)
در آیه زیر هر دو اختلاف را ذکر کرده و فرموده: «کان الناس أمة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و أنزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه؛ مردم امتى يگانه بودند پس خداوند پيامبران را نويدآور و بيم ‏دهنده برانگيخت و با آنان كتاب [خود] را به حق فرو فرستاد تا ميان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى كند.» (بقره/ 213) این همان اختلاف اول است که اختلاف در امور مادى و زندگى مادى است. «و ما اختلف فیه» این آن اختلاف دومى یعنى اختلاف در امر دین است. «إلا الذین أوتوه من بعد ما جاءتهم البینات بغیا بینهم فهدى الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق بإذنه؛ مگر خود آن کسانى که به آنها کتاب داده شد آن هم بعد از آنکه معجزات و حجتها مشاهده کردند، و از در طغیان و ظلم، لا جرم خداوند آن کسانى را که ایمان آورده اند به اذن خود در مسائل مورد اختلاف به سوى حق هدایت فرمود.» (بقره/ 213)
آن اختلافى که خداوند در آیه مورد بحث یعنى در جمله «و لو شاء ربک لجعل الناس أمة واحدة» منظور دارد، همان اختلافى است که در آیات قبل بیان داشته بود و آن اختلاف در امر دین بود که مردم دو طایفه شدند اندکى اهل نجات و بیشتر ستمکاران و اهل هلاکت. بنابراین، معناى آیه مورد بحث چنین مى شود: و اگر اختلاف کنند در امر دین، بارى خدا را بدین وسیله عاجز نمى کنند، چون اگر خدا مى خواست مى توانست مردم را یک امت قرار دهد و در نتیجه در امر دین اختلافى میان آنان پدید نیاید. پس در حقیقت این آیه نظیر آیه اى است که مى فرماید: «و على الله قصد السبیل و منها جائر و لو شاء لهداکم أجمعین؛ و بر خداست بیان عدل و راستى، و بعضى راهها راه جور و ناراستى است و اگر خدا مى خواست همگى شما راى هدایت مى کرد.» (نحل/ 9) و آیه «أ فلم ییأس الذین آمنوا أن لو یشاء الله لهدى الناس جمیعا؛ مگر کسانى که ایمان آورده اند (از ایمان اینان) مایوس نشده اند (و نمى دانند) که خدا اگر مى خواست همه مردم راى هدایت مى کرد.» (رعد/ 31)
بنابراین، جمله «و لا یزالون مختلفین» نیز تنها راجع به اختلاف در دین خواهد بود، زیرا همین اختلاف است که قرآن براى ما بیان مى کند که اگر خدا مى خواست از میان مردم بر مى داشت. پس تقدیر کلام چنین است: اگر خدا مى خواست اختلاف را از میان ایشان بر مى داشت لیکن چنین نخواست در نتیجه مردم هم چنان تا ابد مخالف یکدیگر خواهند بود. علاوه بر اینکه جمله «إلا من رحم ربک» صریح در این است که از یک عده مخصوصى که به ایشان رحم کرده این اختلاف را برداشته و ما مى دانیم که اختلاف در غیر دین را خداوند از هیچ طایفه مرحومه هم برنداشته، ولى از ایشان اختلاف دینى را برداشته، البته آن اختلافى را برداشته که مذموم و ناشى از بغى و بعد از علم به حق است. جمله «إلا من رحم ربک» استثناء جمله «و لا یزالون مختلفین» است، یعنى مردم بعضى با بعضى دیگر در امر حق تا ابد اختلاف مى کنند مگر کسانى که خداوند به آنان رحم کرده که آنها در امر حق اختلاف نکرده و متفرق نمى شوند. و به طورى که از آیه «فهدى الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق بإذنه؛ پس خدا کسانى راى که ایمان آوردند در مسائلى که اختلاف کردند به اذن خود به سوى حق هدایتشان کرد.» (بقره/ 213) استفاده مى شود، منظور از رحمت، هدایت الهى است.
اگر بگویى: معناى اختلاف مردم این است که عده اى با عده اى دیگر در نفى و اثبات مقابل هم قرار گیرند، و در نتیجه معناى "لا یزالون مختلفین" این مى شود که دائما به دو قسمت محق و مبطل منقسمند، و چنین مساله اى دیگر قابل تخصیص و استثناء نیست مگر آنکه عموم زمانى آن را تخصیص زده و زمان معینى را از آن خارج کنند، و اما افراد آن قابل استثناء نیستند، براى اینکه اگر استثناء را راجع به افراد بگیریم معناى مستثنا و مستثنا منه چنین مى شود «ایشان دائما منقسم به دو قسم محق و مبطل هستند، مگر آنان که خدا رحمشان کرده که ایشان منقسم به دو قسم نیستند بلکه همواره محقند» و این معناى غلطى است، زیرا آنهایى هم که اختلاف مى کنند یک دسته شان محقند، پس برگشت معنا به این مى شود که بعضى از ایشان هم مبطلند و هم محق، ولى محق ایشان تنها محقند و در میانشان مبطل نیست و این کلام کلامى بى فایده است. علاوه بر این، اصلا معنا ندارد محق ها را از حکم اختلاف استثناء کنیم، زیرا این محق ها یک طرف اختلاف هستند، و پر واضح است که اختلاف، قائم به هر دو طرف محق و مبطل است.

مذمت اختلاف، از جهت لوازم آن یعنى تفرق و اعراض از حق است

در پاسخ مى گوییم درست است که اختلاف در این آیه و در سایر آیات که اهل اختلاف را مذمت مى کنند، اختلاف در حق است، و نیز درست است که مخالفت کردن بعضى با بعضى دیگر مستلزم این است که یکى از آن دو، بر حق و داراى بصیرت باشد لیکن وقتى حساب اجتماعى را که این دو فریق تشکیل داده اند برسیم اجتماعى است متزلزل و متفرق از حق، و جامعه ایست که مى توان گفت بر حق، اجتماعى ندارند و حق را کنار گذارده اند، و حق بر ایشان مخفى است و درباره آن تردید دارند و خداى سبحان اگر اختلاف را مذمت مى کند به خاطر لوازم آنست که همان تفرق و اعراض از حق است، و آیات هم شاهد و گواه بر این است، زیرا هر جا از اختلاف مذمت مى کند، هر دو طرف اختلاف به باطل را توبیخ مى کند و اگر منظور از "مختلفین" صاحبان آراء و اعمال مختلف و متفرق از حق نبوده باشد صحیح نمى بود که هر دو طرف اختلاف را مذمت کند.
نیز بهترین مؤید این معنا آیه «شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا و الذی أوحینا إلیک و ما وصینا به إبراهیم و موسى و عیسى أن أقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه؛ از امر دین آنچه را که به نوح سفارش کرده بود و آنچه را که به تو وحى کرده و آنچه را که به ابراهیم و موسى و عیسى سفارش کرده بودیم براى شما تشریع نمودیم که این دین را به پاى دارید و در آن تفرقه مکنید.» (شورى/ 13) است که از "اختلاف" تعبیر به "تفرق" کرده است.
همچنین آیه «و أن هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله؛ و این راه من است مستقیم، پس آن را پیروى کنید، و دیگر راهها را دنبال مکنید، که شما را از راه او پراکنده مى سازد.» (انعام/ 153) بلکه این آیه دلالتش روشن تر از آیه قبل است زیرا اهل حق و ملازمین سبیل حق را خارج از اهل تفرقه و اختلاف دانسته. و به همین جهت مى بینیم در غالب مواردى که خداوند اختلاف اهل اختلاف را درباره کتاب مذمت مى کند دنبالش مساله ریب و تردید را ذکر مى کند، مانند: «و لقد آتینا موسى الکتاب فاختلف فیه و لو لا کلمة سبقت من ربک لقضی بینهم و إنهم لفی شک منه مریب؛ ما قبلا به موسى کتاب دادیم، پس در آن اختلاف شد، و اگر قضایى از پروردگارت نگذشته بود هر آینه در میان آنان حکم مى شد، که آنان در باره کتاب موسى سخت در شکند.» (هود/ 110)
این معنا در مواضعى از کلام مجید خداوند تکرار شده و فرموده: «عم یتساءلون* عن النبإ العظیم* الذی هم فیه مختلفون؛ از چه اینهمه از یکدیگر مى پرسند از خبر بزرگ که ایشان در آن اختلاف دارند.» (نبأ/ 1- 3) یعنى از چه چیزى مى پرسند و هر کدام حرفى مى زنند که ایشان را از حق دور مى کند. و نیز فرموده: «إنکم لفی قول مختلف* یؤفک عنه من أفک* قتل الخراصون؛ به درستى که شما هر آینه در گفتار مختلفى هستید، و هر که از ایمان منصرف مى شود به سبب آن منصرف مى شود، نابود باد دروغگویان.» (ذاریات/ 8- 10) یعنى قولى که به یک وجه و معنى برنمى گردد، بلکه قول هر کدام معنایى مى دهد، غیر آنچه که قول دیگرى افاده مى کند، قولى که مبتنى بر علم نیست، بلکه مبتنى بر خرص و تخمین است، و همین پندار و تخمین، این قولها را در میان شما پدید آورده.
در این معنا است: «یا أهل الکتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تکتمون الحق و أنتم تعلمون؛ اى اهل کتاب چرا حق را به باطل مشتبه مى کنید، و حق را با اینکه مى دانید کتمان مى نمایید.» (آل عمران/ 71) زیرا این "لبس" که در آیه مذمت شده عبارت از حرفهایى بوده که ایشان مى زدند و به صورت، شباهت به حق داشته ولى حق نبوده بلکه منظور از آن القاء شبهه و تفرقه بوده تا بدین وسیله حق پنهان بماند. پس مقصود آیه از اختلاف آنان همان حرفها و عقایدى است که پیش خود تراشیده و در نتیجه مردمى که پیرو ایشانند در شک افتاده از حق متفرق مى شوند. آرى، مقصود آیه آن کسانى است که پیروانى دارند، و در نزد پیروان خود القاء شبهه مى کنند و آراء باطلى را به صورت حق جلوه مى دهند تا به کلى حق را از فهم و درک مردم پوشیده نگهدارند. و این اختلاف را فقط از روى بغى و دشمنى مرتکب مى شوند، و این همان اختلافشان در حق مى باشد، پس از اینکه حق براى آنان روشن گشت. از آنچه گذشت این نکته عاید گردید که اسم اشاره «و لذلک خلقهم» اشاره است به رحمتى که جمله «إلا من رحم ربک» بر آن دلالت دارد، و اگر کلمه "رحمت" مؤنث لفظى است منافات ندارد که اسم اشاره به آن مذکر آورده شود، زیرا در مصدر "رحمت" هر دو صورت جایز است، به شهادت اینکه مى بینیم در آیه «إن رحمت الله قریب من المحسنین؛ رحمت‏ خدا به نيكوكاران نزديك است.» (اعراف/ 56) قریب را که وصف رحمت است مذکر آورده.
علاوه، اگر ما اشاره "لذلک" را اشاره به رحمت ندانیم، لابد باید بگوییم اشاره به اختلاف است، و حال آنکه گفتیم که اختلاف مزبور ناشى از بغى و ظلم ایشان و موجب تفرق ایشان از حق و پوشاندن حق و نمودارى باطل است، و چنین اختلافى چگونه مى تواند غایت خلقت و منظور خداى تعالى از آفرینش انسانها باشد. آرى، معنا ندارد بگوییم خداوند سبحان عالم انسانى را ایجاد کرد تا ظلم و ستم را زنده و حق را باطل کنند و بعد او به این جرم هلاکشان کند و سپس آنها را در آتش خالد بسوزاند، قرآن کریم با تمام بیاناتش چنین احتمالى را رد مى کند. از این هم که بگذریم سیاق آیات این اعمال را دفع مى کند، زیرا آیات در مقام بیان این معنا است که خداوند به رأفت و رحمت خود مردم را به سوى خیر و سعادتشان دعوت مى کند، و از ایشان ظلم و شر را نخواسته، و لیکن مردم به خاطر ظلم و اختلاف خود از دعوت او استنکاف مى ورزند و آیات او را تکذیب نموده غیر او را مى پرستند، و در زمین فساد انگیخته با دست خود گور خود را مى کنند، و خود را دچار عذاب مى سازند، وگرنه خداوند سرزمینهایى را که اهل آن صالحند به ظلم و ستم هلاک نمى کند، و نیز او نخواسته مردم را خلق کند تا بغى و فساد به راه بیندازند، و او به همین جرم هلاکشان کند.
پس آنچه از ناحیه خداست تنها رحمت و هدایت است، و آنچه ظلم و اختلاف است از ناحیه خود مردم است، این است آنچه از سیاق آیات مورد بحث استفاده مى شود. خلاصه آنچه که از تدبر در معناى دو آیه شریفه: «و لو شاء ربک» و «إلا من رحم ربک» استفاده مى شود. خلاصه اش این شد که اولا مقصود از جمله «و لو شاء ربک لجعل الناس أمة واحدة» متحد ساختن براى از بین بردن تفرقه و اختلاف است. بعضى هم گفته اند که منظور از آن اجبار کردن نفوس به قبول اسلام است که بدون اختیار و به طور اتوماتیک اسلام را بپذیرند، و چون با تکلیف منافات دارد، چنین کارى را نکرده، نقل از قتاده. بعضى دیگر گفته اند معنایش این است که اگر خدا بخواهد همه شما را در بهشت جمع مى کند، ولیکن خدا خواسته درجات بهشت متفاوت باشد، و شما با عمل صالح خود در درجه بالاتر باشید. نقل از ابى مسلم. ولى سیاق آیات، مساعد با هیچ یک از این دو معنى نیست.
ثانیا معلوم شد که منظور از جمله «و لا یزالون مختلفین» دوام بر اختلاف در دین است، و معنایش این است که دائما از حق متفرقند، و همواره آن را به صورتى باطل و شبیه به حق تصویر مى کنند تا مستور بماند.
بعضى دیگر از مفسرین گفته اند مقصود از آن، اختلاف در ارزاق و احوال و خلاصه اختلاف غیر دینى است، نقل از حسن. و به طورى که براى خواننده معلوم شد این معنا با سیاق آیات قبلى سازگار نیست. بعضى دیگر گفته اند: معناى اینکه فرمود "یختلفون" این است که بعضى بعض دیگر را در تقلید گذشتگان جانشین خود مى کنند، و خلاصه سنت باطل آنان را نسل به نسل و دست به دست مى گردانند. این معنا نیز مانند معناى قبلى از سیاق آیات مخصوصا با در نظر داشتن جمله «و لقد آتینا موسى الکتاب فاختلف فیه» اجنبى و ناسازگار است.
ثالثا معلوم شد که منظور از جمله «إلا من رحم» این است که: «الا کسى که خداوند او را هدایت کرده باشد.»
رابعا اینکه اشاره «و لذلک خلقهم» اشاره به رحمت است، و معنایش این است که خلایق براى رسیدن به رحمت خلق شده اند، تا بدان وسیله به سعادت خود نایل آیند.
بعضى دیگر گفته اند معنایش این است که بشر براى اختلاف خلق شده، نقل از حسن و عطاء. ولى خواننده متوجه شد که چه اندازه این رأى مردود و غلط است. بله اگر جایز بود ضمیر "هم" را برگردانیم به بقیه مردم بعد از استثناء، آن وقت جایز بود بگوییم غرض از خلقت آنان اختلاف بوده، و آن وقت مضمون آیه قریب به مضمون آیه «و لقد ذرأنا لجهنم کثیرا من الجن و الإنس؛ به تحقیق بسیارى از جن و انس را براى جهنم آفریده ایم.» (اعراف/ 179) مى شد.
بعضى هم گفته اند که اشاره است به همه مدلول کلام، و معنایش این است که خداوند بشر را خلق کرد در حالى که مستعد براى اختلاف و تفرقه بود، چه تفرقه در علوم، چه در معارف و چه در درک و عقاید و چه در توابع آن، یعنى در اراده و اختیار اعمالشان که از آن جمله است دین و ایمان، و اطاعت و عصیان. و کوتاه سخن اینکه غایت خلقتشان مطلق اختلاف است، چه دینى و چه غیر دینى.

کفر

کفران و انحطاط اخلاقى، که آیات 33 تا 35 سوره روم بر آن دلالت مى کنند. «و إذا مس الناس ضر دعوا ربهم منیبین إلیه ثم إذا أذاقهم منه رحمة إذا فریق منهم بربهم یشرکون* یکفروا بما ءاتیناهم فتمتعوا فسوف تعلمون* أم أنزلنا علیهم سلطانا فهو یتکلم بما کانوا به یشرکون؛ یا حجتى بر آنها نازل کرده ایم که درباره آنچه شرک مى آورند سخن مى گوید؟ و چون به مردم رحمتى بچشانیم، بدان شاد مى گردند، و چون به [سزاى] آنچه دست هایشان پیش فرستاده زیانى به ایشان برسد، به ناگاه آنان [از رحمت حق] نومید مى شوند.» (روم/ 33- 35)

اعراض از فرمان خداوند
«و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فى السبت فقلنا لهم کونوا قردة خاسین؛ بنى اسرائیل به علت وجود همین عامل، مسخ گشته و به بوزینه تبدیل شدند.» (بقره/ 65) «کونوا قردة خاسئین؛ میمونهایى خوار و بیمقدار باشید.» «فجعلناها نکالا؛ ما این عقوبت مسخ را مایه عبرت کردیم، تا همه از آن عبرت بگیرند.» و کلمه (نکال) عبارتست از عمل توهین آمیز، نسبت به یک نفر، تا دیگران از سرنوشت او عبرت بگیرند.
گناه و انحطاط اخلاقی نیز از دیگر موارد است.


منابع :

  1. سید محمدسین طباطبایی- ترجمه الميزان- جلد 11 ص 88-80 و جلد 9 ص 127

  2. عبدالحسين خسروپناه دزفولى- آسيب شناسى جامعه دينى- صفحه 38

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/111728