جایگاه فقه در اندیشه دینی

دیرى نیست که فقه و تفکر فقهى مورد ارزیابى و نقادی هایى از بیرون قرار مى گیرد. البته نقد و تحلیل آراى فقهى از درون و در چارچوب علم فقه، سنت جارى و همیشگى حوزه هاى علوم دینى بوده و هست و گسترش علم فقه، اساسا مرهون همین نقد و تحلیل هاى درونى است. اما آنچه که نسبتا تازگى دارد، نقادی هایى است که از بیرون درباره فقه و اندیشه فقهى صورت مى گیرد. مقصود از نقد بیرونى این است که تمامى فقه، به عنوان یک علم، هم به لحاظ روش و هم به لحاظ کارکرد آن در نظر گرفته مى شود و سپس ضعف و قوت، نقص و کمال، هدف و جهت آن مورد شناسایى و سنجش واقع مى شود. خواه این گونه نقادی ها صادقانه و مشفقانه باشند و خواه طاعنانه و مغرضانه، در تقویت و تکامل اندیشه فقهى اثر بسیار مثبتى به جا مى گذارند و این خاصیت هر نقد علمى است. بحث درباره تعیین جایگاه فقه در اندیشه دینى، نگاهى است که از بیرون به فقه افکنده شده است. تا موقعیت فقه را در مجموعه اندیشه دینى به خوبى شناسایى نکنیم، همواره انتظارمان از فقه و داورى مان درباره آن مخدوش و غیر منفتح است.

دین منزل یا دین موجود
براى تعیین جایگاه فقه در مجموعه اندیشه دینى، لازم است که تصور روشن و دقیقى از ماهیت دین و عناصر تشکیل دهنده آن داشته باشیم و دریابیم که این عناصر چه نسبتى با هم دارند، و هر یک از آنها چه جایگاهى در کلیت دین دارد. به ویژه باید بدانیم که چه نسبتى میان شریعت ودیانت وجود دارد. اما پیش از تحلیل ماهیت دین، ابتدا باید معلوم کنیم که از کدام دین سخن گوئیم از دین، آن گونه که در واقع هست یا از دین، آن گونه که نزد ما موجود است؟ به عبارت دیگر باید دین منزل را از دین موجود جدا کنیم. محل نزاع در مباحث مربوط به اندیشه دینى، دین موجود است نه دین منزل. مراد از دین منزل همان حقایق وحیانى است که از جانب خداوند براى هدایت بشر نازل شده است و تنها واسطه میان این حقایق وحیانى و انسان ها، فقط قلب و زبان پیامبر است. مراد از دین موجود، آن چیزى است که به نام دین نزد ما موجود است. یعنى آمیزه اى از حقایق دینى و معارف دینى که مورد اعتقاد و عمل دینداران است. در دین موجود، معارف دینى حلقه واسطه اى هستند میان اصل حقایق دین از یک سو و ذهن و عمل مؤمنین از سوى دیگر، دینى که امروز در دست ماست، همان حقایق دین منزل است که از میان فرهنگ ها، سنت ها، و مجارى معرفتى انسان ها گذر کرده است و از جانب ایشان مورد تفسیر و توجیه قرار گرفته است. حاصل این تفسیرها و توجیه ها، دانش هاى گوناگونى است که مجموعه معارف دینى را تشکیل مى دهند. بخش هایى از این معارف، به واسطه ارتباط و اتصالى که با اصل دین داشتند، رفته رفته جزو قلمرو مفهومى دین قرار گرفتند، تا جایى که گاهى اعتقاد بدان ها نزد دینداران همپایه اعتقاد به اصل حقایق دینى پنداشته شده است. به عنوان نمونه، تا قرن ها ذهن و زبان متفکران و متکلمان اسلامى مشغول به مسائلى چون: «حدوث یا قدم قرآن»، «عدل خدا»، «جبر و اختیار» و... بوده است. اگر چه این گونه مسائل، ابتدا به صورت بحث هاى کلامى بین نحله هاى فکرى متکلمان آغاز شدند و فقط جنبه نظرى و معرفتى داشتند، اما پس از مدتى این بحث ها چنان اشتداد یافته و در اندیشه صاحبان نحله هاى فکرى رسوخ پیدا کردند که از حالت «معرفتى» خارج شده و به صورت «عقیدتى» تبدل یافتند و رسما جزو عقاید دینى مسلمانان در آمدند. در متون کلامى و غیر کلامى به جا مانده از اندیشه وران فرق گوناگون مسلمانان، بسیار دیده مى شود که شخصى از ایشان در مقام معرفى خود یا مسلک کلامى خود، اعتقادش را مثلا به حادث بودن قرآن، در ردیف اعتقادش به توحید و معاد ابراز مى دارد و بدان مباهات مى ورزد. گرمى بازار این گونه بحث ها که کم کم به صورت عقاید درآمده بودند، منحصر به فرق کلامى اهل سنت (اشاعره و معتزله) نماند و به حوزه فکرى و کلامى شیعه نیز سرایت کرد. زیرا رواج چنان مسائلى در بین مردم و به اصطلاح عام البلوى شدن آنها سبب مى شد، تا ائمه و پس از آن متفکران شیعه، به منظور هدایت فکرى پیروان خود، در برابر گسترش مباحث یاد شده از آن موضع بگیرند، و عقیده خود را در آن باب به پیروانشان برسانند. در متون روایى و کلامى ما مناظرات طولانى که ائمه (ع) با گروه هاى فکرى گوناگون داشتند، نقل شده است. ایشان در این مناظرات به رد و یا تصحیح و تکمیل بحثهاى مطرح شده مى پرداختند. البته که دامنه تفسیرها و توجیه ها از حقایق دین، محدود به حوزه عقاید دینى نماند و حوزه شریعت و مقررات دینى را نیز با گستره بیشترى در برگرفت که سبب ظهور مذاهب فقهى بسیار گردید. بنابراین، آنچه که امروزه به نام دین در میان دینداران موجود است، آمیزه اى است از اصل حقایق وحیانى دین و معارف و اندیشه هایى که درباره آنها به وجود آمده است. وجه ممیز دین موجود از دین منزل، همین آمیختگى دین موجود با معارف دینى است. ما با جدایى افکندن میان دین موجود و دین منزل در واقع مى خواهیم معارف دینى را از حقایق دینى جدا کنیم، تا در مقام نقد و تحقیق درباره اندیشه دینى، بین این دو خلط نشود و معارف دینى ملاک نقد حقایق دینى قرار نگیرند. چنانکه در بسیارى از ارزیابی ها و تحقیقات خاورشناسان و دنباله روهاى آنان، به روشنى چنین آمیختگی هایى صورت گرفته است و اندیشه هاى فلسفى، کلامى، تفسیرى و فقهى اندیشه وران اسلامى به منزله اصل حقایق دین پنداشته شده و مورد قضاوت واقع شده است.
زیرا تصویرى که آنان از دین دارند آمیخته است با تصویرى که از معارف دینى دارند، از این روى، محتواى بعضى از معارف دینى را جزو اصل دین به شمار آورده و ارزیابى مى کنند. مثلا گرایش به جبرى گرى که در اندیشه پاره اى از متکلمان مسلمان وجود دارد، نزد بعضى از دین پژوهان اروپایى از تعالیم مسلم دین اسلام قلمداد شده و بر اساس آن، به نتیجه گیرى پرداختند که وجود چنین عقیده اى در اسلام، سبب ایستایى و انحطاط مسلمانان شده است و... البته درهم کردن بین معارف دینى و حقایق دینى، موضوعى نیست که فقط اختصاص به خاورشناسان داشته باشد، بلکه در بسیارى از نمودهاى اندیشه دینى ما، در دوران معاصر هم، چه در سطح عوام و چه در سطح خواص، نمونه هایى از آن دیده مى شود که سبب بد آموزی هایى در فهم دین شده است. براى پرهیز از چنین در هم آمیختنى، ضرورت تفکیک معارف دینى از حقایق دینى در مقام تحقیق آشکار است، تا معلوم گردد که مثلا نقص یک نظر فقهى به معناى نقص یک حکم شریعت نیست و یا نقص یک راى کلامى مستلزم نقص یک اصل اعتقادى دین نیست و...

عناصر تشکیل دهنده دین
حقیقت دین متشکل است از سه نظام: «اعتقادى»، «اخلاقى و تربیتى» و «تشریعى».

1. نظام اعتقادى:
این نظام مجموعه اى است از باورهاى یقینى نسبت به خدا، معاد، وحى، نبوت، ملائکه و... مجموعه این باورها را «عقاید دینى» مى نامیم. جوهره اصلى عقاید دینى عبارت است از ایمان به غیب، یعنى ایمان به حقایق ناپیدایى که وجود دارند، اما از شعاع احساس و ادراک متعارف آدمیان بسیار دورند. از این روى، از انسان خواسته نشده که نسبت به این حقایق ناپیدا علم حاصل کنند، بلکه فقط از او خواسته شده که به آنها ایمان بیاورد. لذا قرآن کریم در توصیف مؤمنین مى گوید: «الذین یؤمنون بالغیب...؛ کسانی که به غیب ایمان داردند» (بفره/ 4) و نگفته است «یعرفون» یا «یعلمون»، بلکه گفته «یؤمنون» و رمز این تعبیر آن است که آن حقایقى که از ما خواسته شده بدان ها ایمان بیاوریم، به غایت لطیفند و عقل و ادراک معمولى انسان قدرت شناخت آنها را ندارد و نمى تواند آنها را معلوم علم خویش گرداند، بلکه انسان با ابزارى غیر از ابزارهاى ادراکى متعارف خود، قادر است موجود بودن آن حقایق را کشف کند و در آنها دل ببندد. این ابزار مخصوص، نوعى شعور باطنى و فطرى است که در نهاد انسان نهفته است. براى این که این شعور باطنى در انسان فعال شود و بتواند به درک حقایق غیبى و سپس ایمان بدانها نایل آید، نیاز به تربیت و تهذیب دارد و باید موانعى که سد راه فعالیت آن شعور باطنى مى شوند از میان برداشته شوند و براى این منظور دو نظام «اخلاقى تربیتى» و «تشریعى» در درون دین و در کنار نظام اعتقادى ایجاد شده است.

2. نظام اخلاقى و تربیتى:
دومین بخش از تعالیم دین، دستورهاى اخلاقى و تربیتى دین است. تصفیه درونى انسان از وسوسه ها و هوس ها و تربیت معنوى او، هدف تعالیم اخلاقى تربیتى دین است. نفس آدمى هم مبدأ فضایل و هم منشأ رذایل اخلاقى است. شناسایى این استعدادها و تشویق به انجام فضیلت ها و پرهیز از انجام رذیلت ها در مجموع، سبب تهذیب و تربیت نفس آدمى مى گردد و او را به سمت کمال رهنمون مى شود. بحث از منشأ اخلاق و معیارهاى اخلاق از محل کلام خارج است. اشاره به یک نکته در این جا بى مناسبت نیست و آن نامشخص بودن مرز میان مسائل اخلاقى دین و قانون هاى دین است. دو حوزه «اخلاق» و «شریعت»، آمیختگى بسیارى دارند، حتى در مواردى مى توان گفت کاملا در هم آمیخته اند و جدایى بین آن دو دشوار است. بسیارى از مسائل اخلاقى دین جنبه قانونى دارند و بسیارى از قانون هاى دین، جنبه اخلاقى دارند. مثلا نماز که از موضوعات اساسى شریعت است، غایت و غرض اخلاقى دارد و آن جلوگیرى از فحشاء و منکر است و ریا که از خصلت هاى منفى اخلاقى است، در شریعت احکام وضعى و تشریعى دارد. بر این اساس است که مى بینیم در مباحث فقهى مربوط به مکاسب محرمه، از غیبت و کذب و نمیمه و ریا نیز بحث شده است.

3. نظام تشریعى، یا شریعت:
قانون هاى دین، قانون ها و مقرراتى هستند که براى دینى کردن زندگى انسان، یعنى سلوک در مسیرى که دین معین کرده است، وضع شده اند و هر دو حوزه رفتارهاى فردى و اجتماعى انسان را در بر مى گیرند. قانون هاى دین در قیاس با قانون هاى حقوقى عرفى، بسیار گسترده اند، قانون هاى حقوقى در حریم شخصى افراد دخالتى ندارند و فقط روابط اجتماعى انسان را در نظر دارند. اما قانون هاى دین، افزون بر این، رفتارهاى شخصى و کشش هاى روحى انسان را نیز در بر مى گیرد. نگاهى به موضوعات متفاوت و متنوعى که مشمول احکام شریعت واقع شده اند، به خوبى گستره وسیع شریعت را نشان مى دهد:
1. مسائل عبادى، چون نماز، روزه و اعتکاف....
2. مسائل مربوط به نزاهت و نظافت ظاهرى و سلامت جسمانى مردم، از این قبیل است احکام مربوط به طهارت و نجاسات، اطعمه و اشربه و...
3. مسائل مربوط به روابط اجتماعى انسان و وظایف و حقوق او در برابر جامعه انسانى، احکام معاملات، خانواده (نکاح و طلاق)، مجازات هاى جزایى و کیفرى (حدود، قصاص و دیات)، قضاوت و... از این جمله اند.
4. مسائلى که مبانى یک نظام اقتصادى را تشکیل مى دهند، مثل حدود مالیکت و بهره ورى انسان از مواهب طبیعى آب، زمین، معدن و... به طور خلاصه، مسائل مربوط به روابطه انسان و طبیعت.
5. برخى از رفتارها و خوی ها و آداب معاشرت نیز مورد تشریع قرار گرفتند که مرز مشترک میان اخلاق و شریعت را تشکیل مى دهند.
بسیارى از موضوعات شریعت چند وجهى هستند و چندین هدف دارند، از این روى، گنجانیدن آنها در یکى از اقسام فوق دشوار است. مثلا زکات و خمس از موضوعاتى هستند که جنبه عبادى دارند و از روى قاعده، در قسم اول جاى مى گیرند، چنان که در تقسیم بندى رایج ابواب فقه نیز این چنین است، اما از سوى دیگر، این موضوعات به لحاظ عملکرد اقتصادى که در جامعه دارند، مى توانند در ردیف احکام اجتماعى و اقتصادى قرار گیرند. موضوعات دیگرى مانند جهاد و امر به معروف و نهى از منکر نیز از این دستند. با توجه به گونه گونى موضوعات مشمول مقررات شریعت، ملاظه مى شود که شریعت بخش وسیعى از حجم دین را تشکیل داده است و به تعبیر فقها، هر رفتارى از مکلفان حکمى در شریعت دارد و به عبارت بهتر و درست تر، هر امرى از امور زندگى فردى و اجتماعى که در سیر معنوى و هدایت انسان دخیل است، حکمى و ضابطه اى در شریعت دارد.

موقعیت هر یک از نظام هاى سه گانه در درون دین
محور اصلى دین، همان عقاید دینى است. آنچه که دین به خاطر آن آمده است و سرلوحه دعوت خود قرار داده است، چیزى نیست جز ایمان به خداوند به عنوان مبدأ و مبدع عالم و ایمان به معاد و ادامه زندگى در جهان آخرت و ایمان به نبوت و سفارت پیامبر، یعنى سه اصل: توحید، معاد، و نبوت. دین تنها راه صلاح و فلاح واقعى انسان ها را این مى داند که غرق در هواها و هوس هاى زندگى محدود دنیا نشوند و بدانند که عالم و آدم بى حساب آفریده نشده اند. ایمان بیاورند به آفریننده هستى و ادامه هستى در جهانى دیگر و به صورتى دیگر و در این باره گفتار پیامبر را تصدیق کنند. معتقد ساختن انسان ها به یک چنین زندگى، عالى ترین هدف دین است. و اما وظیفه اصلى عناصر تربیتى اخلاقى و تشریعى دین، همانا تثبیت و استحکام عناصر اعتقادى دین نزد دینداران است. پایبندى به انبوه حلال ها و حرام ها در زندگى و شناسایى فضیلت ها و رذیلت ها وسیله اند براى صیقلى دادن درون و برون انسان به منظور پذیرش خالصانه و صادقانه ایمان که جوهر اصلى دیانت است. اگر مجموعه تعالیم دین را به شکل مخروطى فرض کنیم، عقاید دینى قاعده مخروط و تعالیم اخلاقى تربیتى، و شریعت، سطوح جانبى آن را تشکیل مى دهند. انسان به واسطه وسوسه هاى درونى و جذبه هاى زندگى مادى و سلطه کشش هاى نفسانى، همواره در معرض انحراف از مسیر هدایت و لغزش از صراط مستقیمى است که دین پیش پاى او گذاشته است. از سویى حقایقى که متعلق ایمان قرار مى گیرند، بسیار لطیف و دیر یابند و استمرار عقیده بدان ها تلاش بسیار مى خواهد. لذا با توجه به این روحیات انسان، مقررات دامنه دارى، چه به صورت توصیه هاى اخلاقى و تربیتى و چه به صورت دستور العمل هاى قانونى در دین وضع شده است، تا هم حیات فردى انسان را از آلودگی هاى نفسانى و کشش هاى نیرومند جسمانى منزه دارد و هم جامعه انسانى را در مسیر یک زندگى جمعى مبتنى بر عدالت و مساوات به پیش ببرد. بدین وسیله دین مى خواهد نا امنی هاى درونى و بیرونى را از سر راه عقیده و ایمان انسان که دین آن را تنها سعادت او مى داند، بردارد.

رابطه شریعت و دین
یکى از سه بخش مهم دین که برشمردیم، «شریعت» است. شریعت، همان قانون هایى است که دین وضع کرده، در واقع نظامنه اى است که اعمال و رفتار انسان ها را در جهتى که دین مى خواهد، هدایت مى کند. از آن جا که شریعت، مستقیم با حوزه عمل و رفتار انسان ها، یعنى با زندگى روز آنها سر و کار دارد، بیرونى ترین، ملموس ترین و عینى ترین قسمت دین را تشکیل مى دهد. از این رو اگر چه شریعت، عمیق ترین بخش دین نیست، اما بى شک گسترده ترین بخش آن است، زیرا انسان در برابر اعتقاد به یک اصل عقیدتى، ملزم به هزارها عمل و رفتار بر اساس آن اصل مى شود. عقاید دینى حقایقى هستند که با جان و دل آدمى پیوند دارند و علامت جدا کننده بیرونى ندارند، از این روى، هیچ شاخصى براى سنجش و شناسایى آنها در میان مردم وجود ندارد، تا به وسیله آن موءمن را از غیر مؤمن باز شناسند. ولى شریعت، با عمل آدمى مرتبط است و لذا عینیت دارد و پایبندى و ناپیندى بدان در رفتار فرد متجلى است. شریعت، دست کم، به دو دلیل آشناترین چهره دین است نزد دینداران:
1. همان عملى بودن و عینیت داشتن آن است در برابر قلبى بودن و درونى بودن عقاید و و مسائل اخلاقى دین.
2. نقش کارکردى است که شریعت در تنظیم امور معیشت و حل دشواری هاى حقوقى جامعه به عهده دارد.

تحلیل معارف دینى
در فصل هاى گذشته سخن از ضرورت جداسازى میان حقایق دینى و معارف دینى به میان آوردیم و به دنبال آن «حقایق دینى» را به سه بخش: عقاید، اخلاق و تربیت و شریعت تقسیم کرده و اجمالا مورد شناسایى قرار دادیم. اینک در این فصل مى خواهیم به سیر تکوین «معارف دینى» بنگریم که این معارف چگونه نشات یافته و چه منزلتى در اندیشه دینداران و چه نسبتى با حقایق دینى دارند؟ تعالیم دین در کمال بساطت به مردم عرضه شدند و از مردم خواسته شده که به حقانیت آنها «ایمان» بیاورند. این که ماهیت ایمان چیست و چگونه حاصل مى شود؟ خود بحثى است که از حوصله این نوشته بیرون است و باید در جاى دیگر بدان پرداخته شود. اما تا آن جا که به بحث حاضر ارتباط دارد باید گفت که: ایمان یک نوع گرایش روحى و تعلق خاطرى است برخاسته از شعور باطنى انسان که ریشه در فطرت او دارد و از مقوله علم و معرفت ناشى از قواى ادراکى متعارف انسان نیست. حقایق غیبى که متعلق ایمان ما هستند، مثل معاد، جهان آخرت، ملائکه و... در ظرف دستگاه ادراکى که ما داریم نمى گنجند و انسان از راه استعداد فطرى دیگرى که دارد نائل به درک آن حقایق مى شود. امام على (ع) در ضمن سخنى مى فرمایند: «ان المؤمن لم یاخذ دینه عن رایه و لکن اتاه من ربه فاخذه؛ مؤمن دین خود را از رأى و نظر خود نمى گیرد، بلکه دین از جانب خدا به او مى رسد و او آن را مى گیرد.» ایمان اگر چه به وسیله دستگاه ادراکى انسان صورت نگرفته است، اما بالاخره به وسیله بخش دیگرى از استعدادهاى آدمى حاصل شده و با حقیقت او عجین شده است، از این روى ایمان نمى تواند و نمى باید با قواى ادراکى انسان تضاد و شافى داشته باشد. لذا پس از استقرار ایمان در جان آدمى، قواى ادراکى انسان نیز به تکاپو مى افتد تا خود را با آن سازگار کند و اگر این سازگارى صورت نگیرد، انسان از درون دچار ناسازگارى مى شود. عقل آدمى در این تلاش و تکاپوى مستمر، قواى خود را به کار مى گیرد تا با دلیل و برهان و قیل و قال به توجیه و تفسیر محتواى ایمان شخص بپردازد و وجهه عقلانى به آن بدهد. در نتیجه همین تلاش عقل، دانش هاى زیادى درباره تعالیم دین به وجود آمدند که آنها را «معارف دینى» مى نامیم. بر اساس آنچه که گفته شد، معارف دینى از قبیل کلام، فقه، تفسیر و... دست آوردهاى عقل بشرند براى درک و فهم حقایق دینى. میان حقایق دینى و معارف دینى فرق هاست. حقایق دینى مجموعه تعالیم منسجم و یک دستى هستند که جزء به جزء مکمل و متمم یکدیگرند و میان آنها هیچ گونه ناهماهنگى وجود ندارد، عقاید محورى دین و در کنار آنها موازین اخلاقى و مقررات تشریعى همه با هم یک نظام هماهنگ را به وجود آورده اند که رابطه اى سیستماتیک و معنى دار میان آنها برقرار است. وجود این انتظام و هماهنگى میان اجزاء دین، خود از دلایل اعجاز آن به شمار آمده است: «لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا؛ ...و اگر از جانب غیر خدا بود مسلما در آن اختلاف بسیاری می یافتند.» (نساء/ 82) اما در مقابل، معارف دینى، از آن جا که محصول عقل و اندیشه آدمى اند مشحون از اختلاف و تعارض و تهافتند.

جنگ هفتاد و دو ملت برخاسته از همین اختلاف در معارف دینى است. (البته عناصر غیر معرفتى را نیز در این اختلاف، نمى توان از نظر دور داشت). علاوه بر اختلاف و تعارضى که میان معارف گوناگون هست، میان اجزاء درونى هر معرفتى از این معارف نیز اختلاف و تنازع وجود دارد. هر چه از زمان آغاز دین بیشتر فاصله مى گیریم، بر اجمال و ابهام تعالیم دینى افزوده مى شود، لذا این تعالیم پا به پاى زمان تفسیر پذیرتر مى گردند و بدین ترتیب است که معارف دینى مجال بیشترى براى عرض اندام به دست آورده و رفته رفته بخش عظیمى از حوزه ذهن و عمل دینداران را به خود مشغول ساخته است. معارف دینى پیرامون تعالیم دینى شکل گرفتند و هر بخشى از معارف دینى متناظر است با بخشى از دین. گفتیم که حقیقت دین مرکب است از سه دسته عناصر اعتقادى، اخلاقى و تشریعى، گرداگرد هر دسته اى از این عناصر، معرفتى خاص تدوین گردید. بنابراین مجموعه معارف دینى نیز در سه دسته جاى مى گیرند:

1. فلسفه اسلامى، کلام و عرفان: این معارف متناظر با عقاید دینى و به منظور مستدل کردن آنها بر طبق معیارهاى قواى ادراکى و عقلانى بشر به وجود آمدند. علم کلام، فلسفه اسلامى و عرفان ارکان این معارف را تشکیل مى دهند. ازاین میان علم کلام، اساسا دینى است و رسالتى غیر از اثبات عقلانى بودن حقایق دینى ندارد. فلسفه اسلامى نیز اگر چه از دانش هایى است که ضرورتا دینى نیست، اما سیطره نیرومند فضاى تفکر دینى در قرون اولیه اسلامى، اغلب مباحث آن را در خدمت عقاید دینى در آورد. اما عرفان، اگر چه دانشى عقلى و نظرى به سیاق کلام و فلسفه نیست، ولى مدعى نوعى درک ودریافت شهودى از حقایق اعتقادى دین است که بعدها به وسیله عارفان برجسته اى نظیر محى الدین ابن عربى و پیروانش به استدلال هاى نظرى مجهز گردید و سرانجام در مکتب فلسفى صدر المتالهین، عمیقا با فلسفه اسلامى پیوند داده شد.
2. علم اخلاق و حکمت عملى: وظیفه علم اخلاق اسلامى، تبیین مبانى اخلاقى دین است، ولى این علم به دلایلى که از عهده این نوشته خارج است، نمو چندانى در میان معارف دینى پیدا نکرد و تحت الشعاع معارف دیگر قرار گرفت. اگر چه تعالیم اخلاقى و تربیتى، یکى از سه رکن اساسى دین است و حتى از آن به عنوان غایت بعثت نام برده شده است، ولى حوزه معرفتى این بخش از دین گسترش نیافت. رکود علم اخلاق در میان معارف اسلامى، خود مسئله اى است که پژوهشگران را به تحقیق فرا مى خواند.
3. فقه و علوم وابسته به آن: این رشته از معارف دینى متناظر با بخش شریعت از دین، شکل گرفت. استنباط احکام شریعت و تطبیق آنها بر نمونه ها و موقعیت هاى تازه، وظیفه اصلى این سنخ از معرفت است.


منابع :

  1. سيد مرتضى تقوى- مجله فقه اهل بيت فارسى شماره 2- مقاله جايگاه فقه در انديشه دينى

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/111761