پیشینه مبحث قلمرو دین در غرب
بحث قلمرو دین ابتدا در غرب و در بستر اندیشه دینی مسیحیت مطرح شد. پیشرفت های علوم به ویژه علوم تجربی و رشد سریع تکنولوژی به خصوص در دو قرن اخیر از یک سو، و نارسایی مفاهیم کلامی و اعتقادی و گاه تعارض تعالیم متون مقدس مسیحیان و باورهای پذیرفته شده از ناحیه کلیسا با دستاوردهای دانش تجربی از سوی دیگر، دین باوران غربی را که بیشتر به مسیحیت گرویده بودند با مسایل و مشکلات دشوار فراوانی روبرو ساخت. هرکدام از نحله ها و گروه های مذهبی یا فلسفی در مقابل این تهاجم گسترده به مقابله یا واکنش پرداختند و در نتیجه، نگرش های معرفت شناختی، مذهبی و الهیاتی گوناگونی به ظهور رسیدند که ویژگی برجسته آنها کوتاه آمدن و عقب نشینی از دعاوی و باورهای جزمی مسیحیت و یهودیت بود. بسیاری از متکلمان و اولیای مسیحی برای حفظ و نجات دین از این تهاجم، ایمان و باور های دینی را امور فوق عقل دانستند. برخی حتی ایمان خود به آموزه های مسیحی را منوط به مخالفت آن آموزه ها با عقل می دانستند. در مقابل گروهی از اندیشمندان غربی، الهیات مبتنی بر عقل پایه ریزی کردند. با نقادی های کانت از توانایی عقل نظری برای اثبات دعاوی و باورهای دینی و فلسفی، این گروه نیز شکست سختی را متحمل شدند و به دنبال تئوری بدیل دیگری رفتند. تا اینکه متکلم آلمانی فردریش شلایر ماخر (1768-1834) در قرن نوزدهم میلادی شیوه جدیدی را پیشنهاد کرد. او آمد دین را محصول تجربه دینی یا انتباه دینی معرفی کرد. این تجربه نیز تجربه عقلی و معرفتی نیست، بلکه تجربه شهودی و یک احساس است که قابل توصیف نیز نمی باشد. دیدگاه نوین شلایر ماخر که در گفته های پیشینیان نیز قابل ردگیری است، تأثیر ژرفی بر نگرش های کلامی و فلسفی معاصر غرب داشته است تا آنجا که وی را معمار الهیات لیبرال تلقی کرده اند و لیبرالیسم دینی ریشه در اندیشه های او دارد. علاوه بر لیبرالیسم دینی، لیبرالیسمی در سیاست وجود داشت که لیبرالیسم دینی ریشه در آن دارد. در هر حال حاصل بحث قلمرو دین در غرب این است که این مبحث نتیجه و پیامد لیبرالیسم است که ویژگی برجسته آن سکولاریسم و جدایی دین از سیاست (به معنای عام آن) می باشد. در ابتدا لیبرالیسم سیاسی، به عنوان فلسفه سیاسی که بر تساهل و تسامح و حقوق و آزادی های فردی تأکید می کرد، در قبال تعصبی که منشا همه رفتارهای وحشیانه و غیر انسانی شناخته می شد، توسط عده ای از سیاست مداران غربی در قرن نوزدهم بنیان نهاده شد. از نظر تاریخی ریشه های این مکتب تا دوره نهضت اصلاح دینی قابل رهگیری و تعقیب است. در آن عصر مایه های دینی و مذهبی برای پیدایش لیبرالیسم وجود داشته و در نتیجه موجب پیدایش لیبرالیسم سیاسی شده است که مهمترین پیامد آن سکولاریسم می باشد. سپس لیبرالیسم دینی که محصول لیبرالیسم سیاسی است به منظور دفاع و توجیه فلسفی و کلامی چنین موضعی بنیان نهاده شد و بانیان آن برخی از متکلمان مغرب زمین چون شلایر ماخر بودند. شلایر ماخر در دفاع کلامی از این دیدگاه تا آنجا پیش رفت که وی را معمار و بنیانگذار لیبرالیسم دینی تلقی می کنند. لیبرالهای دینی در برابر مدرنیسم تسلیم شدند و از بسیاری از اصول بنیادین مسیحیت دست بر داشتند. شلایر ماخر که مهمترین شخصیت آن بود مذهب را فراتر از الهیات و اخلاقیات و دانش و عمل می دانست. وی دین را به ساحت احساسات و تجربه شخصی انسان ها متعلق می دانست و همه امور حتی کتاب مقدس را گونه ای از تجربه شخصی مؤمنان می شمرد. نتیجه منطقی چنین نگرشی، جداسازی حوزه امور شخصی از قلمرو عمومی بود. می توان گفت نیت بنیان گذاران این نوع تفکر در حقیقت دفاع و پاسداری از دین (مسیحیت و یهودیت) بود. مدافعان لیبرالیسم دینی، بر این باورند که با پذیرش این دیدگاه بسیاری از مشکلات معرفت شناختی و غیر معرفت شناختی فلسفه دین و کلام معاصر مرتفع گردد و دین پدیده مربوط به احساس درونی و تجربه دینی می شود که با احساس شخصی شناخته می شود؛ بدین سان، دیگر علم و دین یا عقل و دین با یکدیگر تعارض نخواهند داشت. لیبرالیسم سیاسی و دینی علارغم تفاوت هایی که دارند، در این مسأله با یکدیگر مشترک اند که قلمرو دین را به امور شخصی محدود می کنند، منتهی توجیه کلامی و فلسفی یا سیاسی آنان متفاوت است. نگرش های کلامی دیگری همچون اگزیستانسیالیسم مسیحی نیز در غرب وجود دارد که شباهت هایی با لیبرالیسم دینی دارد. دیدگاه اخیر که دین را به قلمرو رابطه من-تو فرو می کاهد، از نظر منطقی شخصی بودن قلمرو دین را نتیجه می دهد. بدین ترتیب روشن می شود که مسأله قلمرو دین در غرب، از یک سو با نگرش های نو ظهور در فلسفه دین، معرفت شناسی و کلام جدید در ارتباط است و از سوی دیگر، با دیدگاه های نوین در حوزه سیاست و حقوق پیوند تنگاتنگ دارد و به همین جهت باید پیشینه این بحث را در ظهور نگرشها و دیدگاه های یاد شده در غرب جستجو نمود.
پیشینه بحث قلمرو دین در جهان اسلام
مبحث قلمرو دین در میان مسلمانان به لحاظ تاریخی تا یک قرن پیش قابل تعقیب است. این مبحث در میان مسلمانان تنها از لحاظ سیاسی و اجتماعی مطرح شده و عمدتا خاستگاه بیرونی داشته است. اندیشمندان اسلامی به دلیل فطری بودن اسلام و مصون ماندن آن از تحریف و خرافات عقیدتی و از تعارض با دستاوردهای علوم تجربی و نیز به دلیل قدرت تحلیل عقلانی قوی در مکتب های فلسفی و کلامی و امور دیگر نیازی در طرح این گونه مباحث احساس نمی کردند. می توان گفت بیشتر عوامل خارجی در رواج این مسأله موثر بوده است. فرهنگ جدید غرب، پس از شکل گیری همراه با سیطره اقتصادی و زرق و برق تمدن غربی، مشرق زمین و سرزمین های اسلامی را مورد هجوم قرار داد و استعمارگران غربی با تبلیغات و کمک های عوامل نفوذی خود، جدایی دین از امور سیاسی و اجتماعی را عملا بر عده ای از متفکران و رجال کشور های اسلامی باوراندند و قلمرو دین را بسیار محدود جلوه دادند. مجاری نفوذ و گسترش سکولاریسم یا اندیشه جدایی دین از سیاست در جهان اسلام از طرق متعدد بوده است. با نفوذ فرهنگ غربی در کشورهای اسلامی از طریق اشغال برخی از سرزمین های اسلامی، به تدریج گروهی برخوردار از فرهنگ و اخلاق مهاجمان و جریان همسو با فرهنگ غرب، به نام غرب زدگی شکل گرفت. این گروه و جریان، تسهیل کننده نفوذ و گسترش فرهنگ غرب در جهان اسلام شد. میسیونرهای مذهبی، برخی از مستشرقان و اقلیت های دینی مسیحی از دیگر مجاری و عوامل نفوذ فرهنگ غرب در برخی از کشورهای اسلامی بودند. احتمالا عوامل درونی -همچون ضعف ساختاری نظام های سیاسی حاکم بر جهان اسلام، پدید آمدن دوران رکود، غفلت، بیخبری، استبداد خشن حاکمان و سلاطین، جمود فکری، تهی شدن برخی مفاهیم دینی مانند صبر، زهد، انتظار و توکل از معانی اصلی خود و شکست در قیام های مردمی برای احیای ارزش های اسلامی- در ترویج چنین اندیشه ای بی تأثیر نبوده است. ولی عمدتا نقش بیگانگان را نمی توان نادیده گرفت. امروزه نیز کسانی که با اسلام دشمنی دارند و آن را خطر بزرگی فراروی خود در راه رسیدن به اهداف شان می بینند، با تجربه های جدیدتری به کمک عوامل خود به تهاجم پرداختند. انگیزه آنان از نشر این گونه اندیشه ها، مسخ آموزه های حرکت آفرین اسلام همچون جهاد و مبارزه با ستمگران و استقلال و آزادی خواهی و تشکیل حکومت های اسلامی است. آنان از یک رو، نگرش هایی را که برخی از متکلمان و فیلسوفان غربی در قرون اخیر برای حمایت از مسیحیت در برابر هجوم و ستیز تکنولوژی و دست آوردهای علوم جدید با آموزه های مسیحیت ارائه کردند، به عنوان تازه هایی در مورد تفسیر دین در مجامع فرهنگی اسلامی عرضه می دارد و از سوی دیگر به بهانه قرار دادن مسایلی همچون خطر تروریسم و بنیادگرایی از انواع تهمت ها به ساحت دین مقدس اسلام و معارف و آموزه های والای آن دریغ نمی کنند. اما واقعیت آن است که با توجه به تفاوت های اساسی فرهنگ دینی اسلام با فرهنگ دینی مسیحیت، اندیشه سکولاریسم به هیچ وجه با دین اسلام سازگاری ندارد. این تفاوت های اساسی، ظهور سکولاریسم را در دنیای اسلام منتفی می کند.