از آن جا که خداوند داراى وجودى نامحدود است ارائه تعریفى جامع و مانع در مورد او کارى ناممکن است. درباره خدا دو مطلب مشخص شده است: یکى آن که «خدا وجود است» و مى توان تفاوت او را با سایر وجودها بیان کرد; و دیگر آن که صفات الهى را که براى انسان مکشوف شده است مى توان شرح داد. بازول معتقد است بهترین خلاصه اى که در مورد تعریف خدا طبق کتاب مقدس وجود دارد در اعتقادنامه «وست منیستر» یافت مى شود که مى گوید: «خدا روحى است که در وجود و حکمت و قدرت و قدوسیت و عدالت و نیکویى و حقیقت خود، نامحدود و ابدى و لایتغیر است. او در تمام دنیا حضور دارد و در عین حال از تمام موجودات برتر است.» در مسیحیت، شناخت خدا از طریق «مکاشفه» بسیار برجسته شده است. مکاشفه عبارت است از آن عملى که خدا به وسیله آن خود را مکشوف مى سازد و حقایق را به فکر انسان منتقل مى نماید، و بدین ترتیب آنچه را که از طریق دیگرى نمى توان فهمید به مخلوقات خود مى فهماند. مکاشفه بر دو نوع است:
1- مکاشفه عمومى خدا که در طبیعت و تاریخ و وجدان دیده مى شود. این مکاشفه از طریق عوامل طبیعى و حوادث تاریخى به ما انتقال مى یابد و توسط تمام افراد با شعور، قابل درک است.
2- مکاشفه مخصوص خدا; یعنى اعمال خاص خدا، مثل معجزات او، ارسال انبیا، اعمال عیسى مسیح (ع)، کتاب مقدس و تجربه هاى شخصى.
از دیدگاه مسیحیان، «مسیح» مرکز تاریخ و مکاشفه است. «پولس» مى نویسد: «خدا که در زمان سلف به اقسام متعدد و طریق هاى مختلف به وساطت انبیا با پدران ما تکلم نمود; در این ایام آخر با ما به وساطت پسر خود متکلم شد.» در انجیل یوحنا آمده است: «خدا را هرگز کس ندیده است. پسر یگانه اى که در آغوش پدر است; همان او را ظاهر کرد.» براى دسترسى به مکاشفه، و شناخت خدایى که خود را از راه هاى مختلف مکشوف ساخته است باید از استعدادهاى مختلفى که در اختیار ماست استفاده کنیم. استعدادهاى انسان بر دو نوع است: استعدادهاى فکرى و استعدادهاى روحانى. منظور از استعدادهاى فکرى «عقل» است. در مسیحیت براى شناخت خدا، «عقل» و «طریق عقلى» اهمیت چندانى ندارند ولى در مواردى به استفاده صحیح از عقل توصیه شده است:
اولا، عقل وسیله دانستن حقیقت است; البته باید دانست که میان دانستن و «درک کردن» تفاوت وجود دارد; مثلا ما مى دانیم که «عیسى انسان و خداست»، ولى درباره ماهیت اصلى این امور اطلاع زیادى نداریم.
ثانیا، عقل مى تواند معقول بودن مطالب را بسنجد. یک امر معقول ممکن است عجیب، بدون دلیل و غیر عادى به نظر آید، ولى باز هم معقول است. اگر بخواهیم از قبول چیزهایى که درک نمى کنیم خوددارى نماییم، به هیچ چیز نمى توانیم ایمان داشته باشیم.
ثالثا، عقل باید در مورد دلایل حقانیت امور قضاوت نماید.
رابعا، عقل باید حقایق ارائه شده را مرتب کند و به صورت یک سیستم یا نظام درآورد. مقصود از استعدادهاى روحانى، «معرفت باطنى خدا» است; علاوه بر این «روح القدس» به ایمان داران، نورانیت خاصى مى بخشد که شناخت خدا در پرتو آن میسر مى گردد. هم عقل انسانى و هم روح خدا در دسترس کسانى است که در جستجوى حقیقت باشند. بدیهى است کمک روح خدا فقط در دسترس فرزندان واقعى خدا قرار دارد. یوحناى رسول مى فرماید: «و اما در شما آن مسح که از او یافته اید ثابت است و حاجت ندارید که کسى شما را تعلیم دهد.»
در مسیحیت مباحث مربوط به «خدا» تحت پنج عنوان مطرح مى شود: «ذات خدا»، «صفات خدا»، «ماهیت خدا»، «مشیت خدا» و «کارهاى خدا».
ذات خدا
الف) حضرت عیسى (ع) فرموده: «خدا روح است» یعنى داراى یک وجود روحانى است. از روح بودن خدا، چهار نتیجه حاصل مى شود:
1- خدا غیر مادى و بدون جسم است. اگر در کتاب مقدس به اجزایى مثل دست و پا و سر و چشم و.... اشاره شده، جنبه تمثیلى و نمادین دارد.
2- خدا نامرئى است: «هیچ انسانى او را ندیده و نتواند دید. » (اول تیموتائوس، 6: 16)
«او خداى نادیده است.» (کولسیان، 1: 15) اگر در متون مقدس از دیدن خدا سخن به میان آمده، به معناى دیدن آثار خدا و انعکاسى از جلال اوست.
3- خدا زنده است; یعنى احساسات و قدرت و فعالیت دارد. او نه تنها حى، بلکه سرچشمه و حافظ حیات است.
4- خدا یک شخصیت است; چون روح است. همان طور که روح انسان داراى شخصیت است، او نیز یک شخصیت است و الا از انسان پست تر مى شود. ذات شخصیت خدا خودآگاهى و خودمختارى است.
از کتاب مقدس مى فهمیم که خدا داراى خصوصیات روان شناسى شخصیت هم هست، که از آن جمله است: عقل (اعمال، 15: 18)، احساسات (یوحنا، 3: 16)، اراده (یوحنا، 6: 38). کتاب مقدس، هم چنین خصوصیات و ارتباطات شخصیت را به خدا نسبت مى دهد; مانند سخن گفتن، دیدن، شنیدن، غمگین شدن، پشیمان شدن، خشمگین شدن، غیور بودن و رحیم بودن.
ب) خدا قائم به ذات است. «هستم آن که هستم.» (فروج، 3: 14) توماس آکوئیناس مى گوید: «خدا علة العلل است و خودش علت ندارد.»
ج) خدا نامحدود است. (اعمال رسولان، 17: 24 ـ 28)
د) خدا ابدى است. خدا بارها در کتاب مقدس وجودى بى آغاز و بى انتها و سرمدى وازلى و ابدى خوانده شده است.
منظور از صفات خدا در مسیحیت، کیفیاتى است که در ذات او وجود دارند; به عبارت دیگر از تجزیه و تحلیل ذات او به دست مى آیند. تقسیم بندى هاى مختلفى در مورد صفات خدا وجود دارد; مثل تقسیم صفات خدا به ثبوتیه و منفى. طبق یکى از این تقسیمات صفات خدا عبارتند از:
الف) صفاتى که جنبه اخلاقى ندارند.
1- حضور مطلق: خدا در تمام خلقت خود حضور دارد، ولى محدود به آنها نیست بلکه او برتر و نامحدود است; «او در کائنات حضور دارد.» (اعمال، 7: 47)
2- علم مطلق: خدا خود و همه چیز و حوادث آینده را مى داند و مى شناسد. پدر، پسر و روح القدس یکدیگر را کامل مى شناسند. (متى، 10: 3; نامه پولس به عبرانیان، 4: 13)
3- قدرت مطلق: هر کارى که بخواهد و با کمالاتش هماهنگ باشد انجام مى دهد. (مکاشفه، 4: 8)
4- تغییر ناپذیرى: چون خدا بسیط است و متشکل از روح و بدن نیست، تغییرى در او رخ نمى دهد. (دوم قرنتیان، 1: 20)
ب) صفات اخلاقى خدا
1- قدوسیت: او از مخلوقاتش جدا و متعالى است و از پلیدى هاى اخلاقى و گناه مبرا و منزه است. از قدوسیت خدا سه نکته مهم مى توان فرا گرفت: بین خدا و انسان گناهکار جدائى وجود دارد. اگر انسان بخواهد به خدا نزدیک شود به واسطه احتیاج دارد. واسطه مى تواند وجود مسیح یا هرگونه کفاره اى باشد: «چون خدا قدوس است، پس کفاره لازم است و این کار از طریق محبت الهى عملى مى گردد.» (نامه پولس به رومیان، 5: 6) در موقع نزدیک شدن به خدا باید با خشوع و تقوا عمل کنیم. (عبرانیان، 2: 28) از درک قدوسیت خدا به گناهکار بودن خود پى مى بریم. (یوحنا، 1: 5) این درک ما را به فروتنى و خرد شدن و اعتراف مى کشاند. (لوقا، 5: 8، نامه اول یوحنا، 1: 5 ـ 7)
2- عدالت: یعنى قدوسیت او در رفتارش با مخلوقات. ده ها آیه دلالت بر عدالت خدا دارد.
3- نیکوئى: منظور از این صفت، محبت، نیک خواهى، شفقت و لطف خداست.
محبت خدا: محبت خدا از کمالات الهى است که ذاتا در او وجود دارد و فقط یک انگیزه ى احساساتى نیست، بلکه عاطفه اى عقلانى و ارادى است و بر اساس قدوسیت و حقیقت است و با انتخاب آزاد الهى ظاهر مى گردد. کلام خدا، خدا را «خداى محبت» مى خواند (نامه ى دوم قرنتیان، 13: 11) و اعلام مى دارد که او «محبت» است (نامه اول یوحنا، 4: 8 و 16); خدا ذاتا محبت مى نماید و او شروع کننده محبت است. (نامه اول یوحنا، 4: 10) پدر پسر را محبت مى نماید (متى، 3: 17) و پسر پدر را. (یوحنا، 14: 31) خدا جهان را محبت مى نماید (یوحنا، 3: 16) و به فرزندان واقعى خود محبت دارد. (یوحنا، 14: 23) اطمینان در مورد محبت خدا باعث تسلى مؤمنان مى گردد. (رومیان، 8: 35 و 39)
نیکخواهى خدا: خدا با تمام مخلوقاتش با لطف و مهربانى رفتار مى کند و نیکخواهى او به مؤمنان محدود نمى گردد; «زیرا که آفتاب خود را بر بدان و نیکان طالع مى سازد و باران خود را بر عادلان و ظالمان مى باراند.»
شفقت یا رحمت خدا: یعنى نیکویى او نسبت به کسانى که در بدبختى و ناراحتى هستند. «خدا در رحمانیت دولتمند، (افسسیان، 2: 4) به غایت مهربان و کریم (یعقوب، 5: 11) و داراى رحمت عظیم است.» (نامه اول پطرس، 1: 3)
لطف یا فیض خدا: یعنى نیکویى او نسبت به کسانى که شایستگى آن را ندارند. خداوند نسبت به گناهکاران صبر دارد و مجازات آنها را به تأخیر مى اندازد. (رومیان، 2: 4; 3: 25 و 9: 22) به آنها نجات ارزانى مى دارد (نامه اول یوحنا، 1: 2) و کلام خود را به آنان عطا مى کند. (هوشع 8: 12) علاوه بر این، خداوند فیض مخصوصى براى برگزیده شدگان دارد. اینها کسانى هستند که نجات مى یابند. (اعمال، 18: 27) تقدیس کرده مى شوند، (رومیان، 5: 21) پایدار مى مانند، (نامه دوم قرنتیان، 12: 9) خدمت مى کنند (رومیان، 12: 6) و جلال مى یابند. (نامه اول پطرس، 1: 13) آیات فوق باعث شده که برخى صاحب نظران تفاوت خداى مسیحى با یهودى را در این بدانند که «خداى مسیحى با «عشق» یکى است و او از طریق عیسى به مردم درس عشق و محبت مى دهد.
4- حقیقت: خدا حقیقت است. علم و اظهار است و مظاهر او همیشه با حقیقت مطابقت دارد... خدا سرچشمه تمام حقایق است. اعتماد به این که حواس ما را فریب نمى دهند و آگاهى، قابل اطمینان است و اشیا و موجودات جهان همان هستند که مى بینیم و اعتقاد به این که جهان خواب و خیال نیست، تمام اینها بر اساس حقیقت بودن خدا قرار دارند. حقیقت بودن خدا در ارتباط با مخلوقاتش از این فهمیده مى شود که او صدیق و امین است و تمام وعده هایش را انجام مى دهد.
در مسیحیت، خدا واحد و بسیط و منحصر به فرد و بى نظیر و نامحدود و کامل است و تصور دو وجود نامحدود یا بیشتر خلاف عقل و منطق است... لکن وحدانیت الهى با تثلیث وى تضادى ندارد; زیرا وحدانیت مانند یک عدد واحد بسیط نیست، در وحدانیت خدا در عین حال که معتقد به یکى بودن او هستیم، وجود اقانیم ثلاثه در خداى واحد را قبول داریم. اعتقاد ما این است که در ذات الهى در عین وحدت تثلیث هم وجود دارد. گروه هاى بدعت کار زیادى از مسیحیت اصیل جدا شده اند، زیرا تعلیم در مورد تثلیث اقدس و وحدانیت خدا را درک نکرده اند.
مشیت خدا
در این رابطه ذکر توضیحاتى زیر لازم است:
1- مشیت خدا عبارت است از هدف ابدى او. خدا در طول تاریخ بشر، نقشه خود را طرح نمى ریزد و آن را تغییر نمى دهد، بلکه از ازل برنامه خود را تعیین فرموده است.
2- مشیت خدا بر اساس اراده مقدس و حکیمانه او قرار دارد. خدا عالم مطلق است و مى داند چه چیزى نیکوست، و چون مقدس است نمى تواند هدف بدى داشته باشد.
3- مشیت الهى از اراده آزاد خدا سرچشمه مى گیرد و اهدافش را بر اساس صفات خودش انتخاب مى کند.
4- خدا قادر مطلق است و مى تواند هرچه مایل است انجام دهد.
5- منظور نهایى از این مشیت عبارت است از «جلال خدا». منظور اصلى در وهله اول شادى مخلوقات و تکمیل مقدسان نیست.
6- دو نوع مشیت وجود دارد; اولى را خود خدا اجرا مى کند، و دومى را اجازه مى دهد.
7- مشیت الهى تمام وقایعى است که به وقوع مى پیوندد و شامل گذشته و حال و آینده مى شود. به قول یکى از علماى الهیات خدا با نیروى بى حد و با حکمت ابدى خود، از ازل مسیر تمام حوادث را بدون استثنا تا ابد تعیین نموده است.
اعمال خدا
اعمال خدا در دو دسته اصلى قرار مى گیرند:
1- آفرینش، که به دو شکل صورت مى گیرد:
آفرینش مستقیم: که عبارت است از عمل خداى تثلیث که در ابتداى امر براى جلال خود و بدون استفاده از مواد قبلى، تمام جهان مرئى و غیرمرئى را در یک فرمان به وجود آورد.
آفرینش غیر مستقیم: آن دسته از کارهاى خدا که چیزى را از نیستى به هستى نمى آورند، بلکه چیزهاى موجود را تغییر شکل مى دهند و تبدیل مى نمایند.
2- فرمان روایى مطلق، که شامل دو امر است: محافظت خدا و تدبیر خدا.