هنر در تفکر هگل

هگل

هگل در مقدمه نگارش درباره هنر مسائلی درباره علم زیبایی شناسی طرح می کند و می خواهد بداند آیا در زمینه هنر و آثار هنری می توان معرفت دقیق و معتبری به دست آورد یا نه؟ آیا امکان دارد درباره هنر به تجزیه و تحلیل پرداخت و به کسب حقیقی نائل آمد؟ یا اینکه چون اثر هنری از تخیل مایه می گیرد در نتیجه غی قابل تعریف است و موضوع هیچ علمی نمی تواند واقع شود؟
به نظر هگل شناخت دقیق هنر و آثار گوناگون آن امکان پذیر است. به طور کلی هنر در قالب محسوس و انضمامی خود حاوی حقایقی است ذاتی که عقل به نحو دیالکتیکی بدانها راه می یابد و شناسایی معتبر و صحیحی در مورد هنر به وجود می آورد.
همین اعتقاد به امکان شناسایی هنر، ما را متوجه می سازد که نظر هگل درباره هنر و زیبایی شناسی در فلسفه او قسمت مجزا و مستقلی را تشکیل نمی دهد، بلکه برداشت او از فلسفه در واقع آگاهی و وقوف به روش خاصی است که به نظر وی نه تنها در موضوعهای مختلف قابل اعمال است، بلکه هر موضوعی به خودی خود صحت آن روش را ثابت می کند.

معنای هنر

به نظر هگل فلسفه هنر همچون فلسفه تاریخ، فلسفه حقوق، فلسفه دین و غیره از حقیقت واحدی ناشی می شود که به معنایی بسط و گسترش روح است در جهان محسوس برای طی سلسله مراتب متضاد خود و سرانجام برای رسیدن به مطلق محض خود. پس روشی که هگل برای مطالعه و بررسی هنر انتخاب می کند جنبه تجربی ندارد و از نوعی نیست که مورد پسند فلاسفه تجربی مذهب یا پیروان علوم تحصلی معاصر باشد. او روش کلی خود را براساس اصول فلسفه خود بنیانگذاری کرده است و آن را در تمام موارد به کار بستنی می داند. با این حال درباره هنر اعتقاد دارد که این روش را باید با در نظر داشتن اوصاف متمایز و خاص هنر به کار برد، زیرا درست است که هنر از کلیت برخوردار است، ولی این کلیت با کلیت علوم فرق دارد. هنر بر خلاف علم قابل تدریس نیست و به سهولت به دیگری منتقل نمی گردد. هنر با فلسفه هم متفاوت است. هنر نموداری است از فعالیتی خاص در انسان. هنر فعالیتی است انسانی با غایت انسانی. زیرا آثار هنری را طبیعت به وجود نمی آورد و انسان خالق آنهاست و به همین دلیل اثر هنری بیش از یک شیء طبیعی از آگاهی برخوردار است و غائیت آن را فقط بیننده ای که در خارج از آن قرار گرفته است در می یابد. اثر هنری مانند یک شیء طبیعی واقعیت مادی خارجی دارد ولی در آن نشانی از فعالیت انسانی نیز دیده می شود، به همین دلیل هنر نمی تواند فقط تقلید از طبیعت باشد و باید حتما روح در آن منعکس گردد. بحث درباره هنر یعنی بحث درباره نحوه بسط و گسترش روح در ماده ای که اثر هنری در آن تحقق یافته است.
هگل تصور می کند روشی که برای مطالعه هنر اتخاذ کرده است بنفسه با ذات هنر و بخصوص با تاریخ تحول آن مطابقت می کند، یعنی تاریخ هنر خود در جهت تایید فلسفه هنر تحول پیدا کرده است. منظور این است که روشی که هگل در مورد مطالعه و بررسی هنر به کار می برد روشی است استنتاجی و مطالبی که او در این موارد می گوید به نظر خود او نتایجی است که ضرورتا از اصول متیقن منطق به دست آمده است، با این تفاوت اصلی که این نتایج با واقعیت مادی آثار هنری و با تحول تاریخ آنها نیز مطابقت دارد، یعنی به فرض اگر روشی استقرائی نیز اتخاذ می کردیم به همین نتایج می رسیدیم. آثار هنری از هر نوعی که باشد به درجات متفاوت از یک طرف حاکی از تجلی روح در ماده است و از طرف دیگر به نسبت کمال خود رهایی روح را از ماده نمایان می سازد. یعنی هنر از لحاظی حلول روح را در ماده جلوه گر می سازد و از طرف دیگر در عالیترین مرتبه خود پایگاهی برای آزادی آن است. همچنانکه دین رضایت روح در حیات درونی انسان است، هنر هم رضایت روح در قالب اثر هنری است. روح و قالب مادی هنر متقابلا در جهت ایجاب و سلب یکدیگرند.

مراحل سه گانه هنر

به نظر هگل در تاریخ هنر سه مرحله متمایز می توان تشخیص داد: هنر سمبولیک؛ هنر کلاسیک و هنر رمانتیک. هر یک از این مراحل سه گانه نموداری از درجه شدت یا ضعف حضور روح در ماده است و از طرف دیگر به ترتیب با سه دوره متمایز واقعی هنر مطابقت می کند. همچنین هر یک به نوبه خود با یکی از هنرهای خاص شناخته می شود: معماری بیشتر با مرحله سمبولیک، مجسمه سازی بیشتر با مرحله کلاسیک، و شعر بیشتر با مرحله رمانتیک واقعیت می یابند. منظور این نیست که معماری فقط در مرحله سمبولیک و مجسمه سازی فقط در مرحله کلاسیک و شعر انحصارا در مرحله رمانتیک وجود داشته است، بلکه منظور این است که اوصاف ذاتی هر کدام از این سه گروه هنری بترتیب با سه مرحله خاص تاریخی هماهنگی دارد. زیرا در معماری ماده بر روح تفوق بیشتری دارد و روح قادر نیست به صورت رضایت بخشی در قالب آثار معماری درآید و همین موجب پیدایش مرحله سمبولیک می شود. در مجسمه سازی میان روح و ماده تعادل و توازنی ایجاد می شود و هر دو به اندازه مساوی در به وجود آمدن هنر کلاسیک دخالت دارند. اما در گروه هنرهای شعری روح بر ماده تفوق می یابد و هنر رمانتیک را به وجود می آورد. همچنین هگل عقیده دارد که هنر سمبولیک در جستجوی کمال مطلوب است، هنر کلاسیک آن را یافته و هنر رمانیتک از آن تجاوز کرده است. و به همین دلیل هنر سمبولیک نامتناهی را مجسم می کند، هنر کلاسیک وحدت و هماهنگی را، و هنر رمانتیک صرف درون ذات را.

نظام صور جزئی و خاص هنر

هگل صور مختلف هنر را به نسبت سهمی که آنها با روح و با درون ذات دارند به دو گروه تقسیم می کند: اول هنرهایی که صرفا متکی به ماده است مثل معماری و مجسمه سازی، دوم هنرهای رمانتیکی که زیبایی را به نحوی دیگر به وجود می آورند مثل نقاشی و موسیقی و شعر.

وجه امتیاز هنرهای جزئی بر یکدیگر

هنرهای جزئی و خاص به نسبت بسط روح در ماده به مفهوم زیبایی تحقق می بخشد، در نتیجه اوصاف و وجود امتیاز هر یک از هنرهای پنجگانه به ترتیب زیر است:
هنر معماری: هنر معماری قادر نیست کاملا عامل روحی را در ماده مجسم سازد و به همین دلیل از هنرهای دیگر ناقصتر و نارساتر است.
هنر پیکر تراشی و مجسمه سازی: در پیکرتراشی و مجسمه سازی نیز به ندرت می توان به معنویت محض رسید، زیرا این هنر بیشتر تعادل و هماهنگی اجزاء مختلف را نمایان می سازد تا روح را، با این حال هگل تصور می کند که مجسمه سازی می تواند مقدمه ای برای هنرهای رمانتیک باشد، خاصه برای هنر نقاشی.
هنر نقاشی: وجه امتیاز هنر نقاشی مثل مجسمه سازی حضور جسمانی یک فرد است (نظر هگل بیشتر معطوف به صورت سازی است). البته در نقاشی برعکس معماری و مجسمه سازی یکی از سه بعد حذف می شود و همین امتیازی است برای این هنر، ولی در هر صورت این هنر هم مقید به دو بعد دیگر است.
هنر موسیقی: موسیقی بیش از نقاشی امتیازاتی به دست می آورد چه در این هنر هر سه بعد حذف می شود و از این رو به هیچ محلی در قضا تعلق ندارد. موسیقی با شکل بصری سر و کار ندارد و نسبت به مجسمه سازی و نقاشی هنری است انتزاعی. شنوایی به طور کلی از لحاظی عامل شناسایی نظری است. در این هنر درون ذات حاکم است و به همین دلیل موسیقی بلافاصله با عمیقترین جنبه حیات درونی و باطنی ما مرتبط می گردد، در صورتی که یک مجسمه یا یک تابلو نقاشی نسبت به ما شیئی است خارجی. به طور کلی می توان گفت وابستگی به عالم درون صفت ممیزه هنر موسیقی واقعی است. مثلا تکرار انجام می گیرد، و از طرف دیگر چنانکه گفته شد موسیقی در قید مکان نیست و از آزادی بیشتری برخوردار است. این آزادی موجب می شود که موسیقی به عالیترین رشته های هنری که شعر باشد نزدیک گردد. فلسفه زیبایی شناسی هگل به شعر ختم می گردد. و او با این که شخصا ذوق خاص شعری نداشته و خود نیز بدین موضوع معترف بوده است در حدود 350 صفحه از کتاب خود را به بحث درباره شعر اختصاص داده است.
هنر شعر: به نظر او شعر تقریبا خود را از تمام شرایط مادی رها می سازد و بدین طریق بیشتر و بهتر از هنرهایی که بدانها اشاره شد وسیله بیان روح می گردد. شعر نه به اشیاء انضمامی و عینی متوسل می شود و نه مستقیما به تولیدات طبیعی یا به تصنعات بشری و بدین ترتیب در این هنر خبری از ماده، رنگ، حرکت و نور و غیره نیست. شعر برای نشان دادن عواطف، افکار، و وقایع درونی و معنوی فقط به کلمات و تاکیدات و الحان متوسل می شود و تنوع مواضیع شعری به بهترین نحوی بیان امر زیبا را ممکن می سازد.
شعر به علت آزادی و کلیت خاصی که دارد از تمام هنرهای دیگر فراتر می رود و حتی از این لحاظ از نثر نیز بسی بالاتر است. شعر قدیمتر از نثر است و مدتهای مدیدی تنها وسیله بیان مردم باستانی بوده است. شعر زبان خاصی دارد که با زبان عادی محاوره ای و زبان بحث متفاوت است. نثر متوجه امور انتزاعی و مفاهیم کلی است، در صورتی که شعر توجه به امور جزئی و انضمامی دارد و کوشش می کند این امور را به انقیاد روح در بیاورد. در شعر تمام اوصاف خاص فردی با یک وحدت کلی مرتبط می گردد، مثلا در ایلیاد همر یا در کمدی الهی دانته به موضوعهای جزئی خاص از قبیل خشم آخیلوس و غیره توجه شده است، ولی وصف این جزئیات با وحدت کلی این آثار مرتبط است. در هر صورت شعر بر خلاف علم و فلسفه به امور فردی و جزئی توجه می کند، ولی در یک اثر کامل شعری این جزئیات به صورت واحد کلی در می آید.


منابع :

  1. کریم مجتهدی- هگل و فلسفه او- صفحه 121- 123 و 125 و 128- 130

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/112203