تعریف علم اخلاق
علم در لغت، به معناى دانش و آگاهى است، در برابر جهل و نادانى. در اصطلاح، دو معناى متفاوت از یکدیگر دارد: 1- علم تجربى. 2- مطلق دانش: حقیقى، اعتبارى، عقلى، نقلى، شرعى، عرفى، فلسفى و تجربى.
در تعریف علم گفته اند: «عبارت از مجموعه قواعد و قوانین کلى است که درباره موضوعى مشخص و ممتاز باشد
این تعریف کلى، علوم گوناگون را در بر مى گیرد: طب، روان شناسى، فقه، اصول، اخلاق و... زیرا هر یک از اینها داراى قواعدى هستند و بر محورى خاص در گردش و به تحقیق و جست و جو روشمندانه و منسجم درباره موضوعى معین مى پردازند و هدف ویژه اى را پى گیرى مى کنند.
علم اخلاق به گونه های مختلفی تعریف شده است. خواجه نصیر الدین طوسی در «اخلاق ناصری» علم اخلاق را اینگونه تعریف می کند: «علمی است به آنکه نفس انسانی چگونه می تواند خلقی کسب کند که تمامی احوال و افعال که به اراده او از او صادر می شود زیبا و محمود (مورد ستایش) باشد».
ملا مهدی نراقی در کتاب جامع السعادات در تعریف علم اخلاق می گوید: «علم اخلاق دانش صفات مهلکه و منجیه و چگونگی موصوف شدن و متخلق گردیدن به صفات نجات بخش و رها شدن از صفت هلاک کننده می باشد».
بنابراین تعریف روش زدودن اخلاقیات ناپسند و کیفیت به دست آوردن صفات و ملکات خوب و زیبا، جزئی از علم اخلاق است؛ در حالی که بر اساس تعریف قبلی تنها بر شناخت صفات شایسته و ناشایست (فضایل و رذایل) تأکید دارد. بنابراین تعریف جامع السعادات، جامع تر و صحیح تر می باشد.
بر خلاف تعریف های فوق که بیشتر بر روی صفات و ملکات اخلاقی تأکید داشتند و به طور مستقیم نسبت به خود فعل و عملی که صادر می شود توجهی ننموده اند، بسیاری از فیلسوفان غربی، نفس افعال و رفتار انسانی را مورد توجه قرار داده اند.
«ژکس» مى گوید: «علم اخلاق عبارت است از تحقیق در رفتار آدمى به آن گونه که باید باشد.» در اینجا توجه به خود عمل. رفتار است.
فولکیه در تعریف علم اخلاق مى گوید: «مجموع قوانین رفتار که انسان به واسطه مراعات آن مى تواند به هدفش برسد، علم اخلاق است».
واژه علم اخلاق، در تفکر غرب، به سه معناى جداى از یکدیگر، اما هماهنگ با یکدیگر و مربوط به رفتار انسان، به کار مى رود.
1- روش عام، یا راه زیستن.
2- مجموع قواعد رفتار یا قانون هاى اخلاق.
3- تحقیق در مورد راه هاى زیستن و قواعد رفتار.
حتی در بعضی موارد تصریح کرده اند که، در علم اخلاق قواعدی را بررسی می کنیم که انسان باید با تعقل و و تدبر رفتار خود را با آن منطبق کند. این تصریح با آنچه علمای اخلاق و فلاسفه ما تصریح نموده اند، مباینت دارد. در کتب فلسفی و اخلاقی ما تصریح شده است که نفس فعل در نظر اخلاقیون ارزشی ندارد و مهم همان ملکات و صفات پسندیده است.
آنچه در دیدگاه دانشمندان و حکماى پیشین اسلامى اهمیت داشته، آگاهى از برتری ها و پستی ها، براى خو گرفتن به اخلاق پسندیده بوده و نمودن راه هاى آن. اما آنچه در دیدگاه هاى فلاسفه کنونى بر آن تکیه شده، رفتار و زیست شایسته است. گرایش این دو گروه صاحب نظر، یکسان نیست. گروهى آراسته شدن به ارزش هاى اخلاقى را در نظر دارند و گروهى به آثار برخاسته از خوی هاى انسانى که رفتار آدمى است، توجه دارند.
بنابراین دانشمندان اسلامى، بیشترین توجه را به چگونه بودن دارند، ولى دانشمندان غرب از چگونه رفتار کردن سخن مى گویند. به عبارت دیگر دانشمندان اسلامى، بیشتر به تعدیل غرائز و تهذیب نفس و خوی ها توجه دارند و دانشمندان غربى، بیشتر، به رفتار آدمى نظر دارند که برخاسته از خوی هاى اوست.
اما در عین حال بعضی از فلاسفه، حکمت عملی و اخلاق را به گونه ای تعریف کرده اند که شامل هر دو حیثیت می شود. صدرالمتألهین می گوید: «گاهی از حکمت عملی نفس ملکات و صفات اراده می شود و گاه علم به چنین صفاتی و گاه اعمال و رفتاری که از چنین صفاتی صادر می شود. مقصود از حکمت عملی که در کنار حکمت نظری ذکر می گردد علم به ملکات و صفات است مطلقا و آنچه که از این ملکات صادر می شود».
لازم به تذکر است که در گذشته همه علوم و معارف بشری زیر پوشش فلسفه به حساب می آوردند و فلسفه را به دو بخش نظری و عملی تقسیم می کردند. حکمت نظری عبارت است از علم به احوا اشیاء آنچنان که هستند یا خواهند بود و حکمت عملی عبارت است از علم به اینکه افعال بشر (افعال اختیاری او) چگونه و به چه منوال خوب است و باید باشد و چگونه و به چه منوال بد است و نباید باشد و به عبارت دیگر حکمت عملی از هست ها سخن می گوید و حکمت عملی از باید و نبایدها.
حکمت نظری دارای سه شاخة اصلی طبیعیات، ریاضیات و فلسفه است. حکمت عملی نیز سه شاخه دارد: اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدرن.
از برخی کلمات ابن سینا نیز چنین معنایی استفاده می شود که حکمت عملی را کیفیت عمل و مبدأ عمل یعنی صفات نفسانی، هر دو می داند.
استاد شهید مطهرى نیز علم اخلاق را هم ناظر به صفات و ملکات می دانند و هم افعال و کارها. ایشان مى نویسد: «معمولا در مورد اخلاق می گویند که: «عبارت است از علم چگونه زیستن یا علم چگونه باید زیست،» یا می گویند: اخلاق می خواهد به انسان پاسخ بدهد که "زندگی نیک برای انسان کدام است؟ و آدمیان چگونه باید عمل کنند؟"
این تعریف برای اخلاق صحیح است به شرط آنکه به صورت مفاهیم کلی و مطلق در نظر بگیریم. یعنی به این صورت که انسان از آن جهت که انسان ست چگونه باید زیست کند، و زندگی نیک برای انسان از آن جهت که انسان است کدام است؟
اما اگر به صورت فردی در نظر بگیریم که یک فرد از آن نظر که برای خودش می خواهد تصمیم بگیرد و بس که عین این تصمیم را از دیگری جایز نمی شمارد این تعریف صحیح نیست.
به علاوه، یک معنی و مفهوم دیگری در متن اخلاقی بودن یک کار مندرج است و آن اینکه چگونه باید زیست که با ارزش و مقدس و متعالی باشد؟
یعنی ارزش داشتن و برتر از "فعل عادی" بودن، جزء مفهوم "فعل اخلاقی" است.
از این رو برخی از مکتب ها، هر چند مدعی سیستم اخلاقی هستند، سیستم اخلاقی ندارند. آن مکتب ها درباره "چگونه باید زیست" سخن گفته اند، ولی همه "باید" ها را نمی توان جزء حکمت عملی که اخلاق یک رکن اساسی آن است به شمار آورد. در حقیقت آنچه مربوط به اخلاق است تنها این نیست که "چگونه باید زیست" بلکه این است که "برای اینکه با ارزش و مقدس و متعالی زیست کرده باشیم چگونه باید زیست".
همچنین استاد مطهری عقیده دارد علاوه بر صفات و اعمال انسانی، علم اخلاق شامل اینکه «نحوه وجود انسان از لحاظ ارزشی چگونه باید باشد» نیز می شود: «معمولا می گویند اخلاق، دستور چگونه زیستن را در دو ناحیه به ما می دهد: یکی در ناحیه چگونه رفتار کردن و دیگری در ناحیه چگونه بودن. در حقیقت چگونه زیستن دو شعبه دارد: شعبه چگونه رفتار کردن و شعبه چگونه بودن. چگونه رفتار کردن مربوط می شود به اعمال انسان که البته شامل گفتار هم می شود که چگونه باید باشد و چگونه بودن مربوط می شود به خوی ها و ملکات انسان که چگونه و به چه کیفیت باشد. در این بیان چنین فرض شده که به هر حال انسان یک "چیستی" و یک ماهیت دارد ماوراء رفتارها و ماوراء خوی ها و ملکاتش، اخلاق سر و کار با ماهیت انسان ندارد.
ولی بنا بر نظریه "اصالت وجود" تنها وجود است که اصیل و دارای آثار است و ماهیت وجود حقیقی ندارد از یک طرف و بالقوه بودن و نامتعین بودن شخصیت انسانی انسان از طرف دیگر، و تأثیر رفتار در ساختن نوع خلق و خوی ها، و نقش خلق و خوی ها در نحوه وجود انسان که چه نحوه وجود باشد، در حقیقت اخلاق تنها علم چگونه زیستن نیست، بلکه علم "چه بودن" هم هست».
پس می توان علم اخلاق را اینگونه تعریف کرد: «علم اخلاق علمی است که دستورالعمل های کلی برای زیستن مقدس، متعالی و ارزشمند را مورد بحث قرار می دهد. به عبارت دیگر علم اخلاق علم قالب های کلی چگونه بودن و چگونه زیستن متعالی و با قداست می باشد. این چگونگی، هم شامل رفتار می شود و هم شامل ملکات نفسانی، یعنی انسان باید چگونه رفتار کند و چگونه ملکاتی باید داشته باشد تا زیستن او با ارزش باشد. ملکاتی مانند عدالت، تقوا، شجاعت، عفت، حکمت، استقامت، وفا، صداقت و ...»
موضوع علم اخلاق
هر علمی موضوعی دارد که در آن علم از آن موضوع بحث می کنند. چنانچه مباحث علم پزشکی درباره بدن انسان و علم فلسفه درباره وجود می باشد.
با توجه به آنچه در مورد تعریف علم اخلاق بیان شد، نتیجه می گیریم: موضوع اخلاق اعم از ملکات اخلاقى است، بر خلاف آنچه برخی فلاسفه اخلاق به عنوان موضوع علم اخلاق بر آن تأکید داشته اند و همه کارهاى ارزشى انسان را که متصف به خوب و بد مى شوند و مى توانند براى نفس انسانى کمالى را فراهم آورند یا موجب پیدایش رذیلت و نقصى در نفس شوند، در بر مى گیرد و همگى آنها در قلمرو اخلاق قرار مى گیرند.
پس موضوع اخلاق، موضوع وسیعی است که شامل ملکات و حالات نفسانی و افعالی می شود که رنگ ارزشی داشته باشند.
البته اگر چه موضوع علم اخلاق ظاهرا این امور است، ولی در واقعیت، همان انسان است از این لحاظ که چگونه باید زندگی کند و چه صفات و ملکاتی باید داشته باشد و چگونه باید باشد. چنان که تعداد زیادی از دانش ها، همچون پزشکی، روان شناسی و جامعه شناسی نیز چنین هستند. برای نمونه، در دانش پزشکی، اگر چه موضوع آغازین آن، تندرستی و بیماری است، ولی در واقع، موضوع آن همان انسان است به جهت برخورداری او از تندرستی و بیماری دیگر علوم مربوط به انسان نیز چنین است.