سیری در اندیشه گابریل مارسل

مارسل

گابریل مارسل، فیلسوف معروف فرانسوی در ۱۸۸۹ در پاریس به دنیا آمد و در اکتبر ۱۹۷۳ درگذشت. پدرش مردی فرهیخته و با فرهنگ بود که سمت های اجرایی مهمی در کتابخانه ملی و موزه ملی فرانسه داشت. گابریل در چهار سالگی مادرش را از دست داد. او در خانه ای که لاادری گرایی پدرش و مذهب پروتستان اخلاق گرای خاله اش بر آن حاکم بود، بزرگ شد. تجربه های تکان دهنده جنگ جهانی اول او را به این نتیجه رساند که فلسفۀ انتزاعی با خصلت تراژیک و سوگناک وجود انسان سازگار نیست. مارسل در ۱۹۲۹ به مذهب کاتولیک گروید اما این قضیه اساسا جهت فکری او را تغییر نداد، گرچه بر پایبندیش به این عقیده افزود که فیلسوف باید منطق درونی ایمان و امید را مد نظر داشته باشد.

مارسل و اگزیستانسیالیسم
نام مارسل غالبا با تعبیر «اگزیستانسیالیسمانه» یا دینی همراه است. اما مارسل به سبب ابهام های این اصطلاح و تداعی کردن فلسفه سارتر که تقریبا به طور کامل با فلسفه او مغایرت دارد، اصطلاح نوسقراطی را برای اندیشه اش ترجیح می دهد. گرچه این موضوع نباید به معنای نادیده گرفتن نقش گابریل مارسل در فلسفۀ وجودی یا مشابهت او با سایر متفکرانی که به طور متعارف «اگزیستانسیالیست» خوانده می شوند گرفته شود.
پیش از آنکه یاسپرس و هایدگر آثار اصلی فلسفیشان را منتشر کنند مارسل در رساله ای به نام «وجود و عینیت» (در سال ۱۹۲۵) و در «یادداشت های متافیزیکی» بسیاری از موضوعاتی را که بعدها جایگاهی محوری در فلسفه وجودی پیدا کردند در فلسفه فرانسه مطرح کرد. او غالبا با استفاده از یک روش پدیدارشناسانه بسط یافته به موضوعاتی نظیر تجسد، وجود انسان در جهان، تقدم وجود بر تفکر انتزاعی به عنوان نقطه آغازی برای فلسفه پرداخته است.
نقادی مارسل از ایده آلیسم و دفاع او از ایمان شبیه نقادی کی یرکگارد در مورد هگل است. اما مارسل بر خلاف کی یرکگارد ایمان را مرهون یک جهش غیر عقلی نمی داند و آن را امری صرفا فردی محسوب نمی کند. نزدیکی مارسل به هایدگر از آن جهت است که دیدگاه آنان درباۀ ماهیت حقیقت و زبان و تلاش برای بازگرداندن وزن وجودی به تجربه بشری به هم نزدیک است. هر چند، مارسل بر خلاف هایدگر عنصر اطمینان مربوط به تحقق وجودی را که بخشی از درک ایمانی خداوند به عنوان حضور مطلق است به وجود شناسی خود می افزاید. نسبت مارسل با بوبر از آن جهت است، که هر یک از آنها به طور مستقل به شرح و بسط فلسفه ای مبتنی بر دیالوگ و ارتباط دوسویه ای پرداختند که در آن تمایز میان دو نوع رابطه شخص محور و شیء محور نقشی اساسی دارد.

مشی و روش فلسفی

قدرت متقاعد کننده نتایج تفکر مارسل از روش فلسفی محتاطانه او جدایی ناپذیر است. یکی از بارزترین وجوه تفکر او شور و حرارتی است که به مدد آن به مبارزه با روح انتزاع گرایی و تصلب می پردازد، همان چیزی که به اعتقاد وی یک خطر حرفه ای در نزد فیلسوفان نظام پرداز و آکادمیک است. اما به رغم آنکه فلسفه نظام مند یا سیستماتیک را رد می کند، کارش مبتنی بر اصل بنیادین وحدت یا به تعبیر دقیق تر بصیرت و بینشی اساسی است. این بصیرت و بینش که اساسا هم افلاطونی و هم مسیحی است، خود را در این باور جلوه گر می سازد که در درون قلمرو زمانمند و گذرای عالم طبیعت واقعیت هایی ازلی و ابدی وجود دارد که انسان سالک از آنها آگاهی می یابد.
تحقیقات فلسفی مارسل را نمی توان از نوشته های دراماتیک یا از تجربیات او در موسیقی جدا کرد. نمایشنامه های او فلسفی نیستند، به این معنا که نمایشگاههایی عمومی برای ارائه اندیشه های حاضر و آماده باشند. آنها به طرح وضعیت های پیچیده ای می پردازند که اشخاص در آن خود را سرگشته و مضطرب و تهدید شده می یابند و بدین ترتیب به طور غیر مستقیم می کوشند ماهیت تبعیدگاهی را بشناسند که روح وقتی از خودش و از خدا بیگانه می شود، بدان وارد می شود. مارسل معتقد است که انسان در موسیقی نمونه یا جلوه ای می یابد از هماهنگی کامل و وحدتی که همه تلاش های اصیل انسانی برای نیل به آن صورت می گیرد. فلسفه، هم در کشمکشی که ذات درام است، ریشه دارد و هم در هماهنگی ای که ذات موسیقی است. نقطه آغاز فلسفه یک «بیقراری» متافیزیکی است، مانند بیقراری شخصی که در تب می سوزد و در تقلاست که به موقعیت مساعدتری برسد. این جستجو و تقلا برای یافتن سرپناهی در آوارگی، طلب هماهنگی در ناهماهنگی، جستجوی منشأیی متعالی در یک زندگی گذرا و فانی به واسطه نوعی تفکر که مارسل آن را تفکر ثانویه می نامد، صورت می پذیرد.

ماهیت تفکر مارسل

مارسل بین دو مرتبه یا دو نوع تفکر تمایز می نهد: تفکر اولیه و تفکر ثانویه. تفکر اولیه، انتزاعی و تحلیلی و کلی و تحقیق پذیر است. که در آن، فاعل تفکر شخص منفرد انسان نیست، بلکه متفکر در مقام ذهن است. تفکر اولیه مسأله محور است و با قلمرو مسائل سر و کار دارد. صفت بارز رهیافت مسأله محور به جدایی و فاصله ای باز می گردد، که بین سؤال کننده و داده هایی که او راجع به آنها سؤال می کند، وجود دارد. داده ها و اطلاعات مربوط به تفکر اولیه در قلمرو عمومی جای دارند و به تساوی در دسترس همه افراد واجد شرایط هستند. همین که مسأله ای مطرح شد، تفکر اولیه بر پایه داده های عینی دست به انتزاع عناصر و مؤلفه هایی می زند که ارتباطی با حل آن مسأله خاص مورد نظر ندارند. وقتی راه حل یا تبیینی یافت شد، کنجکاوی و کشمکش اولیه ای که محرک متفکر بوده اند، از میان می رود.
تفکر اولیه چنان که در تفکر علمی و فنی نمود پیدا می کند، این امکان را برای ما فراهم می کند که جهان خود را به طور کامل تری به تصرف خود درآوریم و از آن بهتر بهره برداری کنیم. بنابراین تفکر اولیه امری ضروری برای فرهنگ بشری است، اما معضلات فکری و اخلاقی هنگامی پدید می آید که تفکر اولیه سلطه طلب شود و ادعا کند که حق دارد با ملاک هایی که فقط برای قلمرو امور عینی و مسأله محور مناسبند، درباره هر شناخت و حقیقتی قضاوت کند. وقتی این چنین شود، انتزاع به «روح انتزاعی» تبدیل می شود و استفاده از فنون به فن سالاری می انجامد.
تفکر ثانویه، عینی، فردی، اکتشافی و گشوده است و به تعبیر دقیق کلمه، نه با اشیاء، بلکه با امور عینی و حاضر سر و کار دارد، با حضورها. تأملات ثانویه با کنجکاوی یا شک شروع نمی شود، بلکه حیرت و شگفتی سرآغاز آن است. تفکر ثانویه مانند رابطه ای که عاشق با معشوق خود دارد، نسبت به هدف خویش گشوده و پذیرنده است. این نوع تفکر سودجویانه یا صرفا دلمشغول حل مسأله نیست، بلکه می کوشد بدون آنکه فاعل تفکر را از مورد یا متعلق تفکر جدا کند، با قلمرو رازها ارتباط یابد.

راز
به عقیده مارسل یک راز در ابتدا به صورت مسأله ای که حل آن دشوار است، به نظر می رسد، اما تفکر نشان می دهد که در پرداختن به یک راز اصیل تمایز بین فاعل شناسایی و متعلق شناسایی، بین آنچه در من است و آنچه پیش روی من است، از میان می رود. در مواجهه با پرسش های مربوط به آزادی، معنی زندگی، وجود خدا و جز اینها هیچ نظرگاه عینی نمی توان یافت که از آن بتوان یک پاسخ کاملا معتبر کشف کرد. این بدین معنی نیست که راز ناشناخته و غیر قابل شناخت است، بلکه معرفت به راز مستلزم همدلی و مشارکت بی واسطه یا آنچه مارسل خود آن را «شهود خیره کننده» می نامد، است. تفکر ثانویه فقط هنگامی که به راز وجود و هستی نفوذ می کند که توأم با عشق و ایمان و وفاداری و سایر «رهیافت های عینی» باشد.

دیگری
در تفکر مارسل ارتباط عمیق میان اشخاص نقش مهمی ایفا می کند تا بدانجا که به دید او فلسفه نه با من هستم (مانند فلسفه دکارت) بلکه با ما هستیم آغاز می شود. روابط درونی بین اشخاص می تواند به دوگونه باشد: رابطه ای که در آن شخص با دیگران به صورت اشیایی که باید از آنها استفاده و بهره برداری کرد، رفتار می کند. نوع دیگر رابطه، شخص وار یا شخص محور است که انسان در آن با دیگران نه به صورت اشیای منفعت بخش بلکه به صورت انسانی ارتباط پیدا می کند. چنانکه گفته شد تفکر مارسل از این حیث به فلسفه گفتگوی مارتین بوبر نزدیک است. وارد شدن به رابطه دوستانه و محبت آمیز مستلزم آن است که شخص خودمحوری و تملک گرایی را به کلی از خود بزداید و از لحاظ معنوی در دسترس (disponsible) دیگران باشد. در تقرب به خداوند وفاداری به ایمان تبدیل می شود و در دسترس بودن به امید. انسان در وادی عشق، وفاداری و ایمان به راز وجود نزدیک می گردد و این اطمینان بر او مستولی می شود که حضور سرمدی فعلیت بخشی که در طلب شناختن آن است همراه اوست.

اگزیستانسیالیسم مسیحی

پل ریکو در یکی از شش مصاحبه ای که با گابریل مارسل کرد (هر شش مصاحبه پیوست در یکی از آخرین آثار مارسل به نام TRAGIC WISDOM AND BEYOND چاپ اول ۱۹۶۸ و چاپ سوم ۱۹۹۶ منتشر شده است) از او می پرسد که «مردم دوست دارند بگویند که دو نوع اگزیستانسیالیسم وجود دارد: اگزیستانسیالیسم الحادی فیلسوفانی مانند سارتر و هایدگر، و اگزیستانسیالیسم مسیحی فلاسفه ای چون یاسپرس و گابریل مارسل. نظر شما در این باره چیست؟» مارسل می گوید: «باید بگویم که من به کلی مخالف این طبقه بندی هستم. همه خوب می دانند که سارتر اولین کسی بود که در سخنرانی معروفش راجع به اگزیستانسیالیسم آن را با انسان محوری یا اومانیسم یکی گرفت. من چندان اعتراضی به این نوع طرح موضوع ندارم. در واقع من خودم هرگز بدون مقدمه از کلمه اگزیستانسیالیسم استفاده نکردم. در ۱۹۴۶ در کنفرانس روم بود که متوجه شدم شخصی در توصیف آثار و اندیشه های من از این اصطلاح استفاده می کند. آن موقع چندان قضیه برایم مهم جلوه نکرد اما بعدها از من سؤال شد که آیا می شود تعبیر اگزیستانسیالیسم مسیحی را برای کتابی که به عنوان نکوداشت تقدیم من شد و در حال تدوین بود به کار ببرند. باید بگویم که من به طور کلی چندان با این تعبیر موافق نبودم. با لویی لاول مشورت کردم. او گفت من خوب می دانم که شما تعبیر اگزیستانسیالیسم مسیحی را دوست ندارید. من هم دوست ندارم اما با وجود این با این پیشنهاد موافقت کنید و من هم پذیرفتم. اما دیری نگذشت که متوجه شدم چه برداشت ها و حرف های گزافه و بی معنایی مخصوصا در میان خانم ها پیرامون کلمه اگزیستانسیالیسم به وجود آمده. از ۱۹۴۹ در هر موقعیتی انتساب به این مفهوم را رد کرده ام. به علاوه من از این برچسب ها و ایسم ها بیزارم.»

فیلسوف آستانه
پل ریکور بر پرسش خود پای می فشارد و فی المثل می پرسد تعابیری مانند Mystery (راز) به زبان مسیحی است ولی واژه وجودشناسانه به زبان فلسفه تعلق دارد. اما آیا تعبیر «راز وجودشناسانه» نوعی فرا رفتن از مرزهای زبان فلسفه نیست؟ مارسل در بخشی از پاسخ خود می گوید: «من بدون هیچ دینی بزرگ شدم اما از لحظه ای که تفکر فلسفی را شروع کردم به نظرم می رسید به طرز مقاومت ناپذیری به تفکر در راستای مسیحیت سوق پیدا کرده ام.» و در بخش دیگری از مصاحبه می گوید: «من خودم را همواره «فیلسوف آستانه» محسوب کرده ام فیلسوفی که خود را به نحوی بیقرارانه در حد فاصل میان معتقدان و نامعتقدان نگاه داشته است به طوری که می تواند رابطه خوبی با معتقدان داشته باشد و همچنین با نامعتقدان هم سخن بگوید و خودش را به آنان بفهماند و یاریشان کند. اما فکر نمی کنم که این دلمشغولی از نوع مدافعه گرایانه باشد. در هرحال این نگرش همدلانه در آن حد فاصل، نقش بسیار مهمی در سیر فکری من داشته است.»
بحث بعدی وجوه تفاوت و تشابه میان مارسل و هایدگر است. مارسل در بخشی از آن می گوید: «من فکر می کنم که دیدگاه هایدگر و دیدگاه من در خصوص معنای مقدس وجود با یکدیگر وجه اشتراک دارند یعنی عقیده به اینکه وجود واقعیتی قدسی است. این موضوع به نظرم فوق العاده مهم می رسد و معتقدم هرگونه پندار احتمالی در مورد نزدیکی میان اندیشه های هایدگر و سارتر را برطرف می سازد.»


منابع :

  1. باشگاه اندیشه

  2. روزنامه ایران

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/112427