علم جدید و دگرگونی در طبیعت انسان

تکنولوژی

توسعه تکنولوژی به انسان این اجازه را می دهد که طبیعت خودش را هم دستکاری کند و این چیزی است که پدران علم جدید مثل بیکن و داروین به آن اشاراتی داشتند و از همان زمان این مسأله را مورد توجه قرار دادند. در رویکرد علم و تکنولوژی جدید، انسان مثل خاک کوزه گری در دستان دانشمندان است و آنها هرگونه دخل و تصرفی را در طبیعت بشری می کنند. این دخل و تصرف در حوزه گرایش طبیعی انسان به جنس مخالف، به گونه ای عمل کرده است که نیاز به جنس مخالف از بین رفته و متعاقب آن، اخلاقیاتی که مبتنی بر جدایی جنس های مذکر و مؤنث بوده اند، موضوعیت خود را از دست داده اند؛ چرا که اصولا زوجیت معنای سابق خود را ندارد. نتیجه چنین فرایندی رفتن به سوی پوچی است.

شیوع بزرگترین بحران اخلاقی
در عصری که بیشترین توصیفات برای مایع ظرفشویی و مایونز به کار می رود به سختی می توان توجه مردم را به نکاتی جدی و اساسی جلب کرد. هر چند دور از ذهن است، ولی به هر حال شاید ساده و مستقیم سخن گفتن باعث شود که کلمات قدرت خاص خود را به دست آوردند؛ و لذا، در این جا می خواهیم بگوییم: اکنون بزرگترین بحران اخلاقی، ما را فرا گرفته است. منظور ما در این جا کشتار فجیع و مداوم هزاران کودک در روز نیست؛ یا خودنمایی پایان ناپذیر اختراعات پرادا و اطوار شهوانی در میادین عمومی که برای معرفی و عرضه آن ها فریاد می زنند هم نیست. هر چند همه این ها کم و بیش در بحران اخلاقی موجود دخیل هستند.
بحران اخلاقی واقعی این است: ما از میان همه انسان هایی که تا کنون زیسته اند، با پایان اخلاق مواجه هستیم. سقط جنین و کودک کشی قبلا هم وجود داشته است. همجنس بازی و کودک آزاری هم بوده است. تک همسری مادام العمر دو جنس مخالف نیز تا حدود زیادی تنها یک تعهد مسیحی بوده است. اگر این ناخوشی ها ما را به ستوه آورده است، تنها بدین خاطر است که با یک بازگشت وقیحانه به درون تاریکی الحاد مواجه هستیم. اما در ذیل این ناخوشی ها، نوعی تاریکی خوابیده است که حتی تاریکی الحاد هم در مقابل آن، روشنایی محسوب می شود و آن، دست رد زدن انسان بر سینه طبیعت خویش و در نتیجه، دست رد زدن بر سینه همه اخلاقیات است.

تاریکی واقعی

مشکل است زمانی که چشمانمان مترصد امواج جدید تاریکی اخلاقی است، از ما خواسته شود، بر قلب تاریکی متمرکز شویم، چرا که طبیعتا چشمان ما با همان نور باقی مانده موجود، اشیا را تشخیص می دهد. لذا، احتمالا مشکلی که وجود دارد این است که باید روی چیزی متمرکز شویم که مغایر طبیعت بشری است. اخیرا دانشمندانی که توسط ترموهیرو کونو، زیست شناس دانشگاه کشاورزی توکیو رهبری می شدند، بچه موشی را به وجود آوردند که دارای اسپرم معرف نبود. آن ها این کار را با استفاده از دو تخمک جنس ماده انجام دادند و از طریق «حقه» ژنتیکی کاری کردند که یکی از آن ها بر اساس کارکرد ژن های خود از اسپرم خارج شود. آن ها به 457 تخمک «بازسازی شده» دست یافتند؛ 371 مورد از آن ها برای لقاح در جنس های مؤنث زنده ماندند و 10 تخمک هم پس از بارور شدن انتقال یافتند. تنها یک تخمک که «کایوگا» نام گرفت، بزرگ شد. این تخمک پس از آن که به طور موفقیت آمیزی با اسپرم نر جفت شد، تعجب همه را برانگیخت. این تخمک بارور شده، به همان شیوه قدیمی زایمان شد. معمولی ترین عنوانی که برای قضیه کایوگا می توان گذاشت، چیست؟ «پایان کار جنس مذکر».
می بینید که تاریخ خیلی کوتاه رشد تکنیک باروری درون شیشه آزمایشگاهی را نمی توانید درک کنید؛ تاریخی که از موش آغاز شد و اکنون در میان ما امری پیش پا افتاده است. در حقیقت، در لقاح آزمایشگاهی همان چیزهای مشابهی که روی موش صورت می گرفت، با انسان آزمایش می شود. نفی جنس مذکر، پایان جدایی های اخلاقی مبتنی بر جنسیت را بازگو می کند. در طول تاریخ بشری، جدایی میان جنس های مذکر و مؤنث، امری کاملا طبیعی و ابتدایی بوده است و همین، زمینه هر گونه جدایی مرتبط با جنسیت و ازدواج بود. اگر جنس نر و ماده، به عنوان یک چیز طبیعی و جدایی ضروری میان آن ها بر افتد، در این صورت، همة جدایی های اخلاقی مبتنی بر آن ها هم به گونه ای دیگر از بین می روند. دیگر ممنوعیت ازدواج دو مرد ضرورت ندارد؛ خود ازدواج هم به سرعت ناپدید می شود و به سرنوشت کاغذهای پوستی، کالسکه های اسب کش، عکاسی و تلفن های شماره ای دچار می شود.
در پی این واقعه، آن چه را که ما با آن مواجه خواهیم شد، قرار گرفتن سریع سؤالات تکنیکی به جای سؤالات اخلاقی است، به طوری که این سؤال اخلاقی: «آیا ما باید این کار را انجام دهیم؟» تبدیل به سؤال صرفا تکنیکی: «آیا ما می توانیم این کار را انجام دهیم؟» می شود و «توانستن ها» بیشتر تأثیرات تکنیکی می شود و «بایدها» و «نبایدها» هم آن جذابیت خود را از دست خواهد داد و پژمرده و بالاخره محو می شوند.

پیدایش شرایط خنثی و پوچ
آن چه را که ما داریم از طریق قدرت تکنولوژیکی برتر، برای رسیدن به آن می کوشیم، عبارت از تخریب کامل چیزی است که خداوند آن را قویا در خلقت مقدر کرده است، اما اکنون از آن جا که ما به لحاظ تکنیکی موفق بوده ایم، می بینیم که حساب و کتاب خلقت رو به عقب می رود، شکل به سمت قهقرا و بی شکلی روان است؛ جداسازی مذکر و مؤنث به امری پوچ تبدیل شده است و روشنایی به نفع تاریکی عقب نشینی می کند. به مثال خودمان (در انجیل) برگردیم: همه جدایی های اخلاقی بر حسب جنسیت، ریشه در خود جنس دارد، ظرفیت طبیعی حفظ خلقت به گونه ای است که با وحدت یافتن یک مذکر و یک مؤنث، همه «تبدیل به یک جسم می شویم.» (پیدایش 24/2) از این جدایی بنیادین، تنها امر کاملا تعریف شده ازدواج و لوازم آن نشأت نمی گیرد، بلکه منع زنا، ارتباط جنسی قبل از ازدواج، همجنس بازی، جلوگیری از آبستنی، زنای با محارم، استمناء، حیوان صفتی و توصیف مسائل شهوت انگیز به وسیله عکس ها؛ نقاشی ها و نوشته ها را نیز شامل می شود. این ممنوعیت ها شامل انواع و اقسام انحرافات و پشت کردن به جدایی بنیادین و طبیعی جنسی می شود.
در صورت نبود این جدایی، هیچ جدایی اخلاقی نیز بروز پیدا نمی کند. فرشتگان با روح پاکی که دارند، به مذکر و مؤنث تقسیم نمی شوند. آن ها از زنا منع نمی شوند، زیرا نمی توانند آن را مرتکب شوند. آن ها نمی توانند از قصور در ازدواج تأسف بخورند، زیرا ازدواج نمی کنند. بدبختی های مرتبط با همجنس بازی متوجه آن ها نیست، چرا که اصولا جنس نیستند.
تکنیک با خمیره جنسیت انسان، مثل خاک کوزه گری عمل می کند. از طریق عمل جراحی فرا جنسیتی، مرد بی نیاز از زن و زن بی نیاز از مرد را شکل می دهد یا می توانند «همان استخوانی که متعلق به من است و بدنی که متعلق به خودم است» را از طریق تولید مثل غیر جنسی به وجود آورد؛ و یا همه آن چیزهایی را که متعلق به فرد است، از طریق دستکاری ژنتیک تخمک «سودمند و چند برابر گرداند». و بدین ترتیب، جدایی طبیعی میان نر و ماده تماما زدوده می شود. به نظر ما، نتیجه نهایی این تکنیک، خلق ارواح پاک نیست، بلکه شیاطین جنسی بدون تذکیر و تأنیث خلق می شوند، مثل ماریلین مانیسون، آوازخوان راک و کسی که لذت جنسی زن و مرد را در وجود خود در هم آمیخت و آن را به یک شهوت بی شکل که نافی نظم خلقت است، تبدیل کرد. دو جنسیتی بودن، خود نفی جنس و انکار ویرانگرانه جدایی مقدر الهی میان مذکر و مؤنث است. ما در این مسیر، به بیراهه رفته و دست به شورش علیه کائنات زده ایم. این انحراف، آن چه را که طبیعی است از شکل می اندازد.
فعالان همجنس باز اکنون در صدد هستند که نام از یکدیگر بگیرند و در ازدواج آن ها یکی نقش مذکر و دیگری نقش مؤنث را داشته باشد. آن ها این اقدام خود را بر این پیش فرض قرار می دهند که ازدواج یک وحدت دایمی و انحصاری میان دو انسان است؛ اما همین چارچوب ریشه در این حقیقت دارد که موجود واحد زنده کاملا دایمی و ماندگار، یعنی کودک است. تدبیر مقدر ضرورت جنسی در شکل مذکر و مؤنث، به تولد کودک می انجامد و در مقابل، مبهم کردن، آلودن و به هم زدن تذکیر و تأنیث، مثل نقاشی های خیلی در هم و بر هم می ماند و ازدواج به عنوان یک ساختار اخلاقی، تنها از طریق پشت کردن به آن است که دچار زوال می شود. اینک، پایان ازدواج (حتی در شکل منحرف ازدواج همجنس بازان) را نظاره کنید.
این مورد را تنها نمی توان یک انحراف دانست، بلکه آن را شورش مستقیم علیه نظام کائنات می بینیم. چرا که همجنس بازی در دوران قدیم، مثل آن چه که در میان یونانیان وجود داشت، بدین صورت بوده است که لذت جنسی میان دو مذکر، عالی تر از لذت جنسی میان مذکر و مؤنث دانسته می شد؛ اما انسان آن روزی، هم چنان به مقاربت با جنس مخالف جهت تولید مثل، طبق اوامر طبیعت تکیه داشت؛ مرد و زن منحرف می شدند، اما تخریب نمی شدند. در عوض، ما در شورش خود علیه طبیعت، داریم برای تخریب جنس مذکر و مؤنث هم تلاش می کنیم. همه مواردی که بر این موضوع مترتب است، نشانه ای از پایان کار اخلاق بوده و نشان از تاریکی ای است که ما داریم به سمت آن و به سمت جدایی های جنسیتی، مسابقه می دهیم.

بررسی وضعیت بحرانی اخیر در افکار پیشگامان تفکر علمی عصر جدید

برای بررسی این وضعیت باید به افکار پیشگامان تفکر علمی عصر جدید رجوع کرد. بیکن یکی از بزرگترین بنیان گذاران علم جدید است؛ اما، از آن جا که او شخصا هیچ آزمایشگاهی نداشته و هیچ کشفیاتی را انجام نداده است، دقیق تر آن است که وی را بنیان گذار وجه پرومیتوسی روح علمی جدید بخوانیم. وی تأکید کرد که فلسفه و علم هر دو تا کنون تماما غیر مؤثر و عقیم بوده اند؛ زیرا بشریت به شیوه ای احمقانه، طبیعت را آن طور که نمود داشته می گرفت و آن را ملاک تفکر و عمل خویش قرار می داد. بیکن در برابر این شیوه موجود، استدلال کرد که «یک راه دریافت جدید می بایست در مقابل بشر گشوده شود تا به کلی متفاوت از آن چیزی باشد که تا کنون درک شده است.» اما این رویکرد جدید به طبیعت چه بود؟ پذیرش انفعالی نظم طبیعی را بردارید و آزمون فعالانه و شکل دهی دوباره طبیعت را جای آن بگذارید که «با هنرمندی انسان و دستان وی، این طبیعت متشخص از وضعیت طبیعی خودش به زور خارج و چلانده شده و دوباره شکل می گیرد.»
بنابراین در نزد وی، حقیقت ریشه در پذیرش و تعمق در طبیعت ندارد؛ حقیقت بیشتر آن چیزی است که ما می سازیم. طبیعت تبدیل به خاک رس کوزه گری می شود؛ دانشمند نیز به عنوان گونه ای از یک موجود شبه خدا، تبدیل به کوزه گر می شود و بر اساس اراده خود، طبیعت را دوباره شکل می دهد.
بیکن، با جارو کردن و کنار نهادن همه بحث و جدل های فلسفی و الهیاتی، به مریدان خود چنین اطمینان می دهد که «من تلاش می کنم تا بنیادی را، نه به خاطر هرگونه مسلک و یا عقیده ای، بلکه به خاطر سودمندی و قدرت بشریت به وجود آورم.» در سودمندی و قدرت، آن طور که نیچه چند قرن بعد آن را مورد ملاحظه قرار داد، این سؤال پیش نمی آید که «چه چیزی خیر و یا شر است؟» بلکه اغلب می پرسد: «من چه می خواهم؟» این چارچوب مبتنی بر ارادۀ معطوف به قدرت، به ورای خیر و شر توجه دارد و از طریق قدرت تکنیکی خود، یک حالت سلطه ای بزرگ تر از آن چه که تا کنون بوده را بر طبیعت ایجاد می کند. دیگر این سؤال وجود ندارد که چه چیزی باید انجام شود، بلکه این سؤال وجود دارد که چه کار می تواند صورت گیرد.
در زمانی که «بیکن» به طور کلی با ارتش جدیدی از کوزه گران پرومیتوسی، روح نامحدود دستکاری تکنیکی طبیعت را برانگیخت، این داروین بود که به ویژه روی شکل ناپذیری بی پایان طبیعت بشر متمرکز شد. او این استدلال را ثابت نمود که در زیر این ظاهر ماندگار طبیعت بشری، ما بالاخره به یک خاک کوزه گری شکل ناپذیر می رسیم که هزاران بار مکررا توسط تخیلات انتخاب طبیعی، حالت می گیرد.
داروین شخصا نسبت به طبیعت هشدار آمیز تئوری خود آگاه بود و از هر گونه قضاوت در مورد طبیعت بشری، در نخستین و بزرگ ترین اثرش، منشأ انواع (1859) اجتناب ورزید. سکوت وی با نوشتن کتاب هبوط انسان که دوازده سال بعد از نخستین مرحله چاپ منشأ منتشر شد، خاتمه یافت. داروین در کتاب هبوط خود کاملا روشن کرد، همه ما که مخصوصا خود را بشر می خوانیم، می توانیم به عنوان حاصل و نتیجه انتخاب بشری نیز توضیح داده شویم. تعقل، اخلاق، وجدان، دین، موسیقی، هنر و حتی جدایی میان جنس مذکر و جنس مؤنث، همه آن ها برای موجودیت پیدا کردن، همان روندهای اتفاقی را طی کرده اند که انواع و اقسام منقارهای سهره در جزایر «گالاپاگوس» طی کرده است.
اما آن چه را که طبیعت از طریق اتفاق شکل می دهد، ممکن است که انسان هم شکل دهد و پایان کار خود را رقم زند. داروین بالاخره به خواننده تذکر می دهد که چنین شکل دهی دوباره خاک کوزه گری طبیعت، اغلب توسط پرورش دهندگان حیوانات و از طریق انتخاب مصنوعی رخ می دهد. اما اگر ما چنین «مراقبت دقیقی» را نسبت به «اسب ها، رمه ها و سگ های» خود روا می داریم، چرا نباید علم انتخاب مصنوعی را در مورد انسان ها هم به کار گیریم؟ داروین معتقد است که ما برای اصلاح نژاد، باید روند تکامل خود را خودمان در دست بگیریم. بدین ترتیب، داروین آشکارا و کاملا از علم اصلاح نژاد انسان طرفداری می کند؛ هرچند پسر عموی وی فرانسیس گالتون، که شیفته منشأ انواع شده بود، این اصطلاح را درست کرد.
در جامعه کنونی ما شکاف بزرگی به وجود آمده است، میان آنهایی که به خاطر وحشتی که از دست کاری بسیار خوفناک طبیعت بشری دارند، از آن عقب می نشینند و آن را اقدامی غیر طبیعی می دانند و آنهایی که از این دستکاری های مشابه به وجد می آیند و آن ها را علامت آزادی انسان از بند طبیعت می دانند. شکاف بین آن هایی که اعتقاد دارند، سرنوشت و تقدیرمان در این است که بر علم زیست شناسی کاملا تسلط داشته باشیم. بالاخره باید گفت این نبرد کوچکی نیست؛ در واقع، مشکل است که ببینیم، کدام یک در نبرد فائق می شوند.

پایان اخلاق کاتولیک

اخلاق کاتولیکی بر مبنای قانون طبیعی قرار دارد. قانون طبیعی نیز همان قانون «بودن» ماست؛ یعنی یک سری از «بایدهای» اخلاقی که از طبیعت خاص ما نشأت می گیرد. طرح بیکنی- داروینی که با طبیعت بشر از طریق شیوه هایی مثل جراحی پلاستیک و دستکاری ژنتیک رفتار کرده است و در صدد تغییر شکل آن بر می آید، حمله مستقیمی به قانون طبیعی است، زیرا طرح مذکور حمله مستقیم به طبیعت است. برخی از استادان مغرور در حالی که پوزخند می زنند، از «افکار کاتولیک ها در مورد این که طبیعت انسان خود گونه ای از یک امر معین ابدی است و این طبیعت دارای نوعی از محدوده غیر قابل عبور می باشد و این که ریشه در موهبت های جاودانی دارد» سخن خواهند گفت و در حالی که در دل می خندند! و با چهره ای حق به جانب می گویند: «از آن جا که آن ها تنها می توانستند از طریق اقدام حیوانی مقاربت میان نر و ماده تولید مثل کنند (روندی که خود نوعی از اتفاق زیست شناسی است!) به همین خاطر، هر نوع دیگری از تجلی جنسی را محکوم کردند و با شکنجه و کشتن و حمله، پاسخ دادند. همه ما باید شاکر باشیم که آن روزها به سر آمده است.»

داستان های علمی ـ تخیلی؟
اثر کلاسیک ضد اتوپیایی دنیای متهور نو «رید آلدوس هاکسلی» یک طنز علمی- تخیلی پیشگویانه است که در سال 1932 نوشته شده است. هاکسلی کوشید تا دنیایی ترسناک را ترسیم کند که در آن به خاطر استفاده از لوله آزمایشگاهی برای تولید انسان و جلوگیری از آبستنی، لذت جنسی بر اساس عشق تماما محو شده است. این داستان برای 600 سال آینده تنظیم شده است، اما افسوس که تا پایان قرن بیستم، بسیاری از پیش گویی ها به واقعیت تبدیل شد و به همین خاطر، این پیش گویی ها تقریبا هیچ تأثیری بر خوانندگان ندارد؛ ولی البته هر آن چه که بیم داده شد، اکنون به نظر می رسد که خیلی ظریف صورت گرفته است.
«هاکسلی» تصور کرد که تولید کارخانه ای انسان که بدون وجود عشق صورت می گیرد، جنس را صرفا به یک فعالیت باز تولید پیش پا افتاده تبدیل خواهد کرد، اما تصور وی از وضعیت کاملا آزاد جنسی نیز به گونه ای است که در آن، علاقه به جنس مخالف وجود دارد! او برای ارایه تکنیکی شدن اشیاء حتی سعی می کند طبقات فرودست را هم از شبح تولید کودک در لوله های آزمایشگاهی بترساند. آیا او این کار را تنها بدین خاطر انجام می دهد که دریابد، تعداد فزاینده ای از خود دانشجویان، به گونه ای محصول و تولید مثل شده آزمایشگاه هستند؟ بنابراین، با توجه به تخریب مرزهای اخلاق، حقیقت علم از داستان علمی- تخیلی پیشی می گیرد. برای روشن شدن این موضوع، می توان به فاصله زمانی که افسانه های علمی در نیم قرن گذشته، تبدیل به حقایق علمی شدند، توجه کرد.

پایان پایان
بر اساس طرح بیکنی- داروینی، بشر تنها یک شکل فانی از خاک کوزه گری است. اکنون که شاخه ای از سقط جنین یک صنعت تمام و کمالی است که از این «بافت های به دست آمده از راه نادرست، برای اهداف پزشکی استفاده می کند.» اگر ما به عقب و به درون پوچی بیشتر و به درون قلمروهای خاکستری تر بلغزیم، این اهداف پزشکی، به زودی مسایل بهداشتی و زیبایی را هم دربر خواهند گرفت، به طوری که این آدم خواری تکنیکی، آن قدر گسترده می شود که همه داروخانه های بومی هم آن را تولید کنند. همان طور که تقاضا رشد می کند، به ویژه برای کالاهای شهوانی پیشرفته، نه تنها به زنان پول پرداخت می شود تا «بافت جنینی» را رشد دهند، بلکه آزمایشگاه های داروخانه ای نیز کشت های جنینی را پوشش خواهند داد. کشتن و نکشتن، بشر و نابشر، زیستن و نزیستن، نور و تاریکی، همه مفارقت هایی که در زمان پیدایش ظاهر شده اند، پس خواهند رفت و به پوچی خواهند رسید، پوچی ای که در ورای همه خیرها و شرها قرار دارد.


منابع :

  1. باشگاه اندیشه

  2. ماهنامه سیاحت غرب- 1384- شماره‌ی 30

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/112456