هایدگر در آغاز کتاب بزرگ خود با نام نیچه که باید آن را (شاهکار) magnum opous هایدگر به شمار آورد می نویسد: «مواجهه با نیچه هنوز آغاز نشده و حتی مقدمات آن نیز فراهم نگردیده. مدت های مدید است که نیچه را یا مورد تجلیل و تقلید قرار داده اند، و یا به او ناسزا گفته و از وی سوء استفاده کرده اند. فکر و سخن نیچه برای ما هنوز بسیار معاصر است. از لحاظ تاریخی ما از او هنوز به اندازه کافی فاصله نگرفته ایم. ما فاقد آن فاصله لازم برای تحسین قوت تفکر یک متفکر هستیم. مواجهه (confrontation) یعنی همان نقد اصیل و حقیقی. مواجهه عالی ترین روش و در واقع تنها روش شناختن یک متفکر است. در مواجهه است که مسئولیت تدقیق و تامل در تفکر او را به عهده می گیریم و نیروی موثر و نه ضعف های او را پی جویی می کنیم. برای چه؟ برای اینکه از طریق "مواجهه" است که خواهیم توانست آزادی لازم برای فکر کردن را به دست آوریم.»
این سخنان که روزی هایدگر درباره نیچه گفته بود اکنون به نحو شگفت آوری در مورد خود او صادق است. یکی از اموری که مانع مواجهه ما با هایدگر و یا هر فیلسوف دیگری می شود این است که پیش از سیر در طریقت فکری او، با وی از در چون و چرای سیاسی برآییم. از این رو لازم است که به طور مختصر و فشرده چند نکته در مورد رابطه هایدگر با ناسیونال سوسیالیسم آلمان که به گفته های مقلدانه برخی، افراد را از مطالعه آثار هایدگر باز داشته، اشاره شود:
الف- هایدگر در زمان حکومت نازی ها (1933) فقط مدت ده ماه ریاست دانشگاه فرایبورگ را به عهده گرفت. ضمنا او را از جانب مقامات بالای حزب بدین سمت منسوب نکردند، بلکه طبق سنت دانشگاهای آلمان با رای و تاکید «کلیه اعضا» سنای دانشگاه بدین سمت برگزیده شد.
ب- او در طی مدت ریاست خود بر دانشگاه، هیچ یک از اساتید، کارمندان و دانشجویان را نه معزول کرد و نه اخراج نمود و نه مورد توبیخ قرار داد.
ج- در نوشته ها و سخنان هایدگر، چه تلویحا و چه تصریحا هیچ نشانی از "ضدیت با یهود" یا "تعصبات نژادی" وجود ندارد.
د- در طرز تفکر هایدگر به طور کل، و در برخی از آثارش نظیر "درآمدی به مابعدالطبیه"، تفکر ما را به چه می خواند و نیچه به طور اخص، شواهد کافی و کامل در نفی نازیسم، کمونیسم و آمریکانیسم وجود دارد.
ه- مقامات آلمان هیتلری به دلیل تعارض فکر هایدگر با ایدئولوژی نازیسم و عدم تمکین او به خواسته های حزب، وی را از ریاست دانشگاه «معزول» کردند.
و- از هایدگر ایراد گرفته اند که چرا پس از جنگ جهانی دوم در مقابل ناسیونال سوسیالیسم و بالاخص کشتار یهودیان سکوت کرده است. کسانی که از این جهت بابت از هایدگر انتقاد می کنند باید بدانند نحوه تفکر او و کتابها و رسالات و دروس و سخنرانی هایش بلندترین و دامنه دارترین "فریاد " علیه تفکری است که کشتار یهودیان تنها یکی از ثمرات نامبارک آن است و اگر کسی «گوش شنیدن» چنین بانگ رسایی را نداشته باشد و انذار و اخطار صریح آن جدی نگیرد، در آن صورت گفتن و نوشتن چند جمله در مذمت یکی از صدها هزار مظاهر زشت آن چه فایده ای در بر خواهد داشت؟ هایدگر دو هزار سال تاریخ غرب را از افلاطون تا زمان حاضر با نام «متافیزیک» می نامند که فهم آن محتاج مطالعه آثار هایدگر است، اما اجمالا باید گفت "نیست انگاری" و "خود بینایی" از لوازم ذاتی تفکر متافیزیکی است و آنچه هیتلر در آلمان مرتکب شد تنها از مظاهر بی شماری خود بنیادی و نیست انگاری بود و چنین نبود و نیست که مخالفان نازیسم تا آنجا که در ذیل حوالت تاریخی متافیزیک قرار دارند از خود بنیادی و نیست انگاری منزه باشند.
هایدگر صریحا گفت و نوشت که دو هزار سال متافیزیک نیست انگار، انسان را از خانه ذات خود خارج کرده و مادام که آدمی به حقیقت ذاتی خود که "قرب به وجود" است بازنگردد بیاید منتظر مصائب و سیه روزی هایی بیش از این باشید. پس از جنگ جهانی دوم تفکر نیست انگارانه مصائبی به بار آورده که به مراتب زشت تر و ننگین تر از نازیسم بوده و اغلب کسانی که از هایدگر به خاطر سکوت او انتقاد کردند در برابر نتایج صریح و روشن آن، یا سکوت پیشه کردند و یا به تایید آن پرداختند. طی پنجاه سال، از جنگ جهانی دوم تا کنون، صدها جنگ نکبت بار منطقه ای در آفریقا، آسیا، آمریکای لاتین، اروپا و اخیرا در خاورمیانه برپا شده که میزان تلفات آن روی هم رفته چندین برابر تلفات یهودیانی بود که قربانی نازیسم شدند، اما نوحه گران داخائو و آشوتیش اگر نگوییم که عامل و مشوق آن بوده اند لااقل بی اعتنا از کنار همه آنها گذشتند و می گذرند، آنچنان که گویی غیر یهودی درخور رحم و شفقت نیست.
تفکر هایدگر نه تنها با "حفظ وضع موجود" سازگاری ندارد، بلکه "اساس" آن را نفی می کند. در تفکر هایدگر زمینه های فلسفی برای "نسخ" حوالات تاریخی متافیزیک فراهم آمده و بی جهت نیست که نویسنده ای مانند پوپر منتقدان تمدن غرب را دشمن عقل و جامعه باز می ماند. او تمام کسانی را که درباره تاریخ و سنت ها حاکم بر تاریخ سخن گفته اند به نام "تاریخ انگار" (HISTORIICIST) می کوبد و کنار می گذارد. هایدگر می گوید: «تفکر، تازه وقتی شروع می شود که به تحقیق آزموده باشیم عقلی که در طی قرنها ستوه آمده، خود سرسخت ترین دشمن (ANTAGONIST) تفکر است؟»
یکی از خصوصیات تفکر هایدگر این است که هیچ کس را بندگی غرب و عقل منسوخ غربی دعوت نمی کند و به همین جهت در میان کشورهای شرقی، از هند و ژاپن و چین گرفته تا کره و تایلند، علاقه مندان فراوانی دارد. "جاروا لعل مهتا" که یکی از هایدگر شناسان بزرگ جهان و اهل هند است می نویسد: «با مطالعه در آثار هایدگر بود که آموختم برای ما اثر و ودایع تاریخی خود، که همچون دینی بر گردن من است. احترام تازه ای قائل شوم».
تا کنون ده ها کتاب و رساله درباره هم سخنی و همدلی میان هایدگر و تفکرات شرقی نوشته شده، در حالی که هیچ کس به قرابت و هم سخنی پوپر با معرف شرقی اشاره ای نکرده است. در آثار هایدگر کینه توزی متفرعنانه نسبت به ملل و اقوام دیگر آنچنان که در آثار هوسرل و پوپر و اذناب آنها به چشم می خورد وجود ندارد.
تفکری که هایدگر ما را به آن می خواند «تفکر قلبی» است نه تفکر قالبی علم فیزیک. هر قلبی مستعد تفکر نیست مگر آنکه اول از سرسخت ترین مانع تفکر یعنی خودبینی و خودرایی (سوبژکتیویته) پیراسته شده باشد. با خرد نقاد خود بیناد هم سخنی و مدارا ممتنع است و انسانها چون دیوار و بلکه چون سد سکندر و در مقابل یکدیگر خواهند ایستاد و خون یکدیگر را بی رحمانه خواهند ریخت، چنان که ریخته اند.
اگر قرار است میان ملل و اقوام روی زمین گفتگویی برقرار شود، تفکر هایدگر واسطه خوبی برای این گفتگو است. شاگرد چینی هایدگر می گوید: «وقتی رفتار غیر منصفانه متفقین را با هایدگر دیدم به او گفتم: منکیوس می گوید: وقتی آسمانیان اراده می کنند که تکلیف سختی را بر عهده کسی بگذارد، نخست قلب او را از تلخی اندوه آکنده می کنند، رگ و پی و استخوانیهای او را می پوسانند و کالبدش را به مشقت دچار می کنند و اعمال و آثارش را با بی حرمتی می کنند تا آنکه قلبش مهبط الهام شود و طبیعتش انگیخته گردد و نقایصش جبران شود..... و از این همه، می آموزیم که حیات حقیقی از شور و اشتیاق و محنت و حرمان نشات می گیرد و از طرف دیگر مرگ حاصل بی دردی و لذت و تن آسایی است.»