فلسفه تعلیم و تربیت

فلسفه

فلسفه تعلیم و تربیت نظمى را ایجاد مى کند که از سویى نسبت به چیستى تعلیم و تربیت و مدارس، تصوراتى ارائه مى دهد و از سوى دیگر، انتقادات مربوط به تلاش هاى رایج، براى فهم این تصورات را تبیین مى نماید. در عصر جدید متقن ترین نمونه فلسفه تعلیم و تربیت از سوى جان دیویى و نیز از سوى پائولو فریره، کسى که به فلسفه تعلیم و تربیت به عنوان ابزارى براى بازسازى تجربیات انسان، مدارس و جامعه مى نگریست ـ ارائه شده است. فلسفه یکى از بى شمار رشته هایى است که با تعلیم و تربیت (که به تنهایى یک رشته محسوب نمى شود) ارتباط دارد. سایر رشته هاى مرتبط با آن عبارت است از: تاریخ، روان شناسى، جامعه شناسى، انسان شناسى، اقتصاد و زیست شناسى. «فلسفه» در اصلاح تعلیم و تربیت، به نظریه یا توصیف کاربردى در مقابل نظریه علمى گفته مى شود؛ در حالى که «نظریه علمى» پدیده ها را تبیین و پیش بینى مى کند، از نظریه کاربردى بیشتر انتظار مى رود تا هدایت اقداماتى از قبیل تعلیم و تربیت و قانون را بر عهده گیرد.

تاریخچه مختصرى از فلسفه تعلیم و تربیت

غالب فیلسوفان مشهور غرب در زمینه تعلیم و تربیت مطالبى نوشته اند. وقتى افلاطون تعلیم و تربیت را جزئى از سیاست مى پنداشت، ارسطو به آن به عنوان بخشى از سیاست و اخلاق مى نگریست. آگوستین از سنت افلاطونى پیروى مى کرد و علاقه مند بود بفهمد که چگونه یاد مى گیریم و معلمان چگونه تدریس مى کنند. توماس آکویناس، که در دانشگاه پاریس فعالانه به تربیت معلم مشغول بود، نظریه اى در خصوص تعلیم و تربیت ارائه داد به نام «تامیسم و نئوتامیسم» (Thomism & Neo-Thomism) که هنوز به نام خود اوست. متفکران عصر روشنگرى همانند آکوینیاس و پیش از آن همچون روسو و لاک آثارى سنتى در زمینه تعلیم و تربیت تألیف کردند.
روسو درباره تعلیم و تربیت جوانان آثارى نگاشت و بسیارى از فعالیت هاى تربیتى زمان خود را مورد انتقاد قرار داد. اندیشه هاى لاک نیز در زمینه تعلیم و تربیت، برداشت هاى ما را از مفاهیم تربیت کودک و تعلیم و تربیت متحول کرد. امانوئل کانت، فیلسوف بزرگ آلمان، سخنرانى هاى عمده اش را خطاب به معلمان در زمینه تعلیم و تربیت براى ما باقى گذاشت. سایر فلاسفه نیز که در زمینه تعلیم و تربیت آثارى نگاشتند، عبارت بودند از: جورج هگل و یوهان هربارت. از دیگر فلاسفه اى که موضوعات تربیتى را مطرح کرده اند مى توان از: ویلیام جیمز، جان دیویى، رابرت هوچینز و مورتیمر آدلر نام برد.
رشته فلسفه تعلیم و تربیت بیشتر اصول خود را مدیون تلاش جان دیویى و همکارانش در دانشگاه شیکاگو و دانشکده معلمان است. رویکرد عمل گرایانه دیویى نظام هاى دیگرى همچون واقع گرایى (رئالیسم)، آرمان گرایى (ایده آلیسم) و سپس وجودگرایى (اگزیستانسیالیسم) را ترغیب کرد تا به شیوه اى رسمى ظهور یابند. کار دیویى واکنش شدید مربیان علوم انسانى، که او را موجب نابودى شیوه سنتى و موجب ویرانى تعلیم تربیت مى دیدند، را در پى داشت.
در دهه 1950، در ایالات متحده و بریتانیا، نهضت تحلیلى در فلسفه، نفوذ و سلطه خود را بر فلسفه تربیتى آغاز کرد. سردمداران این نهضت در بریتانیا، آر. پیتر، پى. هرست و دردن و در ایالات متحده، آى. اسکفلر، ج. مک کللان، پى. کومیسار، ج. سولتیس، و تى. گرین بودند. این نهضت، که از جریانات منظم و با مبناى متافیزیکى دور شده بود، تلاش کرد تا زبان مورد استفاده در گفتارهاى روزمره را تحلیل کند. این فلسفه کار خود را از اثبات گرایى منطقى آغاز کرد. کار ریچارد پیترز، سرشناس ترین فیلسوف تعلیم و تربیت بریتانیا، به طور خاص، در شکل دادن به تفکر معاصر در این زمینه مهم بوده است. به عقیده پیترز فلاسفه تعلیم و تربیت باید با مهارت دستاوردهاى مشخص خود را عرضه کنند، و وظیفه آن ها صرفا تنظیم، کشف و انتقال اصول علمى تعلیم و تربیت نیست. او همچنین فلسفه را از مطالعه تاریخى اندیشه هاى تربیتى و کاربرد آن در تبیین مرضوعات تربیتى معاصر جدا مى دانست. می توان چهار حوزه کارى مهم براى فلاسفه تعلیم و تربیت پیشنهاد کرد:
1- تحلیل مفاهیم مختص به تعلیم و تربیت؛ 2- به کارگیرى اخلاق و فلسفه اجتماعى در فرضیات مربوط به محتوا و روش هاى تعلیم و تربیت؛ 3- بررسى و بازبینى الگوها و فرضیه هاى مفهومى که از سوى روان شناسان تربیتى به کار گرفته شده است؛ 4- بررسى ویژگى هاى فلسفى محتوا و نظام آموزشى و مسائل دیگرى در خصوص یادگیرى.

گرایش های فلسفه تعلیم و تربیت

1- فلسفه تعلیم و تربیت با گرایش عمومى و حرفه ای
فلسفه تعلیم و تربیت را می توان به طور کلی به دو گرایش عمومى و حرفه اى تقسیم کرد. «فلسفه تعلیم و تربیت عمومى» فلسفه اى است که وسیع ترین طیف از آثار مکتوب تعلیم و تربیت را شامل مى شود. این فلسفه نوشته هاى سیاستمداران، روزنامه نگاران، روشنفکران، شهروندان و مربیانى را که درباره تعلیم و تربیت مطلب مى نویسند، دربرمى گیرد. اما «فلسفه تعلیم و تربیت حرفه اى» رشته اى است که از سوى کسانى که صرفا در فلسفه آموزش دیده اند مورد استفاده قرار مى گیرد. این افراد منابع خود را از نوشته هاى موجود در زمینه فلسفه، تعلیم و تربیت و فلسفه تعلیم و تربیت انتخاب مى کنند.

2- فلسفه تعلیم و تربیت با گرایش دستورى و الهام بخش
یکى دیگر از تقسیم بندى هاى مفید تقسیم آن به فلسفه تعلیم و تربیت "الهام بخش" است. این فلسفه بر اساس هدف خود، به توصیف خواست هایى آرمانى در تعلیم و تربیت رسمى و غیر رسمى افراد مى پردازند تا طرحى را براى آنچه که «بهترین نمونه تعلیم و تربیت» عنوان گردیده است، برنامه ریزى کند. در این خصوص، مى توان از کتاب جمهورى افلاطون، «نیوآتلانتیس» باکون، «امیل» روسو، «نظام آموزش و پرورش» سامر هیل و «والدن تو» اسکینر نام برد. عده دیگر فلسفه هاى تعلیم و تربیت «دستورى» یا «فرمایشى» نام دارند. این فلسفه ها دستورالعمل هاى دقیق و روشنى براى فعالیت هاى تربیتى ارائه داده و بر تعهد به انجام آن ها تأکید دارند. براى انجام این کار، مى توان به متون تخصصى یا عمومى مراجعه کرد. کتاب «علم تعلیم و تربیت» اثر جان هربارت، «آموزش عالى در امریکا» اثر روبرت هاتچینس، و «تعلیم و تربیت بر سر دوراهى» اثر ژاک مارتین، از جمله این آثار است. فرانکنا این دسته از فلسفه هاى تعلیم و تربیت فرمایشى را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است. فلسفه هاى آرمانى یا اصلى توجیهاتى با ماهیت فلسفى یا دینى براى این اهداف و شیوه هاى تربیتى و نیز توجیهاتى براى کاربرد این شیوه ها ارائه مى دهند.

3- فلسفه تعلیم و تربیت با گرایش تحقیقاتى
رویکرد سومى نیز در فلسفه تعلیم و تربیت وجود دارد که مى توان آن را "تحقیقاتى'' نامید این رویکرد، سیاست و عملکردهایى را که بر مبناى توجیه و یا به عنوان بازسازى در تعلیم و تربیت پذیرفته شده است مورد تحقیق و بررسى قرار مى دهد. در این مورد، مى توان از آثارى مانند «دموکراسى و تعلیم و تربیت»، نوشته جان دیویى، و «اساس روش» نوشته ویلیام کیل پاتریک نام برد. آخرین رویکرد فلسفه تعلیم و تربیت «تحلیلى» نام دارد. این رویکرد تلاش دارد تا به کشف و تفسیر مفاهیم موجود در گفتار و کردار تربیتى بپردازد. نمونه هاى اساسى این رویکرد عبارت است از کتاب «اخلاق در تعلیم و تربیت» اثر ریچارد پیتر، «زبان تعلیم و تربیت» اثر اسرائیل شفلر (اسکفلر) و «فعالیت هاى تدریس» اثر توماس گرین.

4- فلسفه تعلیم و تربیت با گرایش نظرى و فلسفی
یکى دیگر از شیوه هاى فلسفه تعلیم و تربیت بررسى وظایف گوناگونى است که این فلسفه خود را موظف به انجام آن مى داند. فلسفه تعلیم و تربیت از منظر فلسفى یا نظرى، در بیان مسائل ناشى از تعلیم و تربیت، همانند تنظیم اهداف، برنامه ریزى، سازمان دهى، تعلیم و تعلم، روش شناختى تحقیق (روش تحقیق)، منطق نظرى تحقیق و مسائل اخلاقى، از یک نقش تربیتى برخوردار است. البته همه مسائل تربیتى از نوع فلسفى نیست، اما فلسفه مى تواند بخشى از موضوعات را بیان کند. براى انجام چنین مهمى، فلسفه باید تا حد امکان از به کار بردن زبان فنى اجتناب ورزد و اگر چنین زبانى را به کار مى برد، باید به دقت، توضیح دهد.

5- فلسفه تعلیم و تربیت با گرایش تحلیلى و نقادی
فلسفه تعلیم و تربیت در نقش تحلیلیش، مى تواند زبان و احتجاجاتى را که در نطق تربیتى به کار برده شده، روشن و شفاف کند. این فلسفه همچنین قادر است ابهام هاى موجود در اصطلاحات و معانى را از بین برده، معیارى براى قضاوت درباره ادعاهاى مطرح شده ارائه دهد. از فلاسفه انتظار مى رود که از دیدگاه ها و عقاید ثابت و معینى حمایت نکنند، بلکه بر منطق عقلانى و مستدل، آزادى سؤال و تحقیق، و انتقاد تأکید نمایند. شبیه به این نقش تحلیلى عملکرد نقادانه فلسفه تعلیم و تربیت است که از این طریق فلاسفه طرح ها و خط مشى هایى از قبیل لغو تبعیض نژادى در مدارس و مسؤولیت پذیرى را با دقت مورد ارزیابى قرار مى دهند و فیلسوف مى تواند به خط مشى در محدوده شرایط اجتماعى، اخلاقى و ایدئولوژى موجود نظر افکند. در نهایت، بعضى از فلاسفه تعلیم و تربیت یک عملکرد ترکیبى متشکل از مجموعه نظرات و احتجاجات مختصر، منظم و قابل فهم درباره تعلیم و تربیت را برگزیده اند که این عملکرد به طور کامل با فعالیت هاى تربیتى و با فلسفه زندگى ارتباط برقرار مى سازد.

شیوه های تدریس فلسفه تعلیم و تربیت

شیوه سنتى تدریس فلسفه تعلیم و تربیت به گونه اى بوده که رشته مزبور را از مکاتب فلسفى متمایز مى گرداند. متون درسى بسیارى وجود دارد که از این رویکرد استفاده مى کنند. مدارس وابستگى هاى زیادى به تحلیل هاى مکاتب فلسفى دارند. برخى از مکاتب گوناگون فلسفى عبارتند از: رئالیسم فلسفى، (کلاسیک، علمى، دینى، نئوتامیسم)، ایده آلیسم، پراگماتیسم (عمل گرایى)، اگزیستانسیالیسم (پدیدار شناختى)، رفتارگرایى، انسان گرایى، فلسفه تحلیلى و بازسازى گرایى. کار این رویکرد در واقع، مطالعه تاریخ فلسفه تعلیم و تربیت یا تاریخ اندیشه هاى تربیتى است. بحثى استدلالى و قوى نظیر بحث برودى (1981) مى تواند به دلیل اهمیت چنین مطالعه اى باشد؛ زیرا عده زیادى از دانشجویان تعلیم و تربیت زمینه قبلى در فلسفه عمومى ندارند.
این رویکرد میراث فرهنگى پربارى را که در تاریخ غرب برجسته تر بوده است، ارائه مى دهد. امروزه بحث درباره اهمیت میراث فرهنگى به دلیل تلاش هاى نو محافظه کارانى همچون ویلیام بنت، آلان بلوم، و اى. هرش بسیار است. این نظام هاى سنتى مى توانند زمینه اى فراهم کنند که از طریق آن، به تفکر درباره مسائل تربیتى روز پردازد. آن ها اندیشه هاى قدیمى را که امرزوه براى فلسفى کردن مورد نیاز است، تحت پوشش قرار مى دهد. بسیارى (به ویژه تحلیل گران) این رویکرد را مورد نقد قرار داده اند؛ زیرا مایلند به عنوان یک نظام یا مجموعه اى از علوم به تدریس فلسفه بپردازند و لذا دانش آموزان را (به معناى واقعى کلمه) درگیر آموزش فلسفه نمى کنند. فلسفه اى که بیانگر مجموعه اى از توضیح، استدلال، بحث، نقد، روشنگرى، تحلیل، ترکیب و مانند آن بوده است و نشان مى دهد که چگونه ما درباره جهان و اعمالمان در آن فکر مى کنیم. فلسفه تعلیم و تربیت در این رویکرد، تفکرى انتقادى درباره جنبه هاى مهم تعلیم و تربیت مى باشد.


منابع :

  1. پایگاه اصلاع رسانی حوزه

  2. جان الياس- ترجمه عبدالرضا ضرابى- مجله معرفت- شماره 54

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/112609