شبهه لغزش حضرت آدم علیه السلام طبق سوره بقره

اصل شبهه

بزرگترین دستاویز قائلان به عدم عصمت انبیاء، همین داستان آدم است. برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت آدم (ع) ذکر نموده اند که خداوند در سوره بقره می فرماید: «فأزلهما الشیطان عنها فأخرجهما مما کانا فیه و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الأرض مستقر و متاع إلى حین؛ پس شیطان آن دو را درباره آن [درخت] منحرف نمود و از آنچه در آن بودند بیرونشان کرد، و گفتیم: پایین روید، شما دشمن یکدیگرید و تا مدتى در زمین قرارگاه و معیشتى خواهید داشت.» (بقره/ 36) آنها در بیان کیفیت عمل آدم و حوا طبق جمله «فأزلهما الشیطان» می گویند: حضرت آدم (ع) دچار لغزش شده است و این چگونه با عصمت ایشان سازگار است.

عناصر منطقی شبهه:
1- طبق اعتقاد مسلمانان حضرت آدم (ع) معصوم بوده است.
2- ولی طبق آیه 36 سوره بقره وی دچار لغزش شده است.
3- و لغزش با عصمت ایشان سازگار نیست.

پاسخ شبهه

علامه طباطبایی در مورد جمله «فأزلهما الشیطان» می فرماید ظاهر از این جمله، مانند نظائرش، این است که شیطان آدم را گول زد، و هرچند که این عبارت بیش از این دلالت ندارد، که گول زدن آدمش مانند گول زدن ما فرزندان آدم از راه القاء وسوسه در قلب بوده، بدون اینکه خودش را به طرف نشان دهد، هم چنان که ما را هم گول مى زند، و ما تا کنون خود او را ندیده ایم. لکن از امثال آیه: «فقلنا یا آدم إن هذا عدو لک و لزوجک؛ پس گفتيم اى آدم در حقيقت اين [ابليس] براى تو و همسرت دشمنى [خطرناك] است.» (طه/ 117) که خداوند با کلمه (هذا) اشاره به شیطان کرده، فهمیده می شود که خدا وى را به آدم و همسرش نشان داده بود، و معرفیش کرده بود، معرفى به شخص او، و عین او، نه معرفى به وصف او، و همچنین آیه «یا آدم هل أدلک على شجرة الخلد؛ اى آدم آيا تو را به درخت جاودانگى و ملكى كه زايل نمى‏شود راه نمايم.» (طه/ 120) که حکایت کلام شیطان است، که قرآن کریم آن را به صورت حکایت خطاب آورده، و این دلالت دارد بر اینکه گوینده آن که شیطان است، در برابر آدم ایستاده، و با او صحبت مى کرده است.
خلاصه سخن، سخن کسى است که شنونده او را مى دیده و همچنین آیه «و قاسمهما إنی لکما لمن الناصحین؛ و براى آن دو سوگند ياد كرد كه من قطعا از خيرخواهان شما هستم.» (اعراف/ 21) که در سوره اعراف است، چون قسم خوردن از کسى تصور دارد که دیده شود. و همچنین آیه «و ناداهما ربهما أ لم أنهکما عن تلکما الشجرة و أقل لکما إن الشیطان لکما عدو مبین؛ پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد مگر شما را از اين درخت منع نكردم و به شما نگفتم كه در حقيقت ‏شيطان براى شما دشمنى آشكار است.» (اعراف/ 22) که آن نیز دلالت دارد بر اینکه شیطان براى آدم و همسرش دیده می شد، و او را مى دیده اند، و اگر حال آن دو نیز نسبت به شیطان، مثل حال ما بوده، که او را نمى بینیم، و تنها وسوسه اش به ما مى رسد، می توانستند بگویند ما که شیطانى ندیدیم، و خیال کردیم این وسوسه ها از افکار خودمان بوده، و هیچ احتمال ندادیم که از ناحیه او باشد، و ما هیچ قصد مخالفت با سفارشى که در خصوص هوشیارى از وسوسه شیطان کردى نداشتیم.
سخن کوتاه اینکه آدم و همسرش شیطان را مى دیدند، و او را مى شناختند، هم چنان که انبیاء با اینکه به عصمت خدایى معصومند، او را مى دیدند و هنگامى که می خواست متعرض ایشان بشود، مى شناختند، هم چنان که روایات وارده درباره نوح، و ابراهیم و موسى، و عیسى، و یحیى، و ایوب، و اسماعیل، و محمد (ص)، بر این معنا دلالت دارد. همچنین ظاهر آیات این داستان، از قبیل آیه «ما نهاکما ربکما عن هذه الشجره»، که به روشنى مى رساند شیطان با آن دو تن در برابر درخت نامبرده ایستاده بود، و قبلا خود را به بهشت در انداخته، و طرح دوستى با آن دو ریخته، و با وسوسه خود فریبشان داده، و اگر گفته شود، شیطان که داخل بهشت نمی شود؟ در پاسخ باید گفت این اشکال وقتى وارد است که بهشت مورد بحث، بهشت خلد باشد، و چنین نبوده، بلکه این جریان در بهشتى دیگر صورت گرفته، به دلیل اینکه همگى آنها از آن بهشت بیرون شدند، و اگر بهشت خلد بود، با بیرون شدن نمى ساخت.
اما این خطاب که خداى تعالى به ابلیس کرد که: «فاهبط منها، فما یکون لک أن تتکبر فیها، فاخرج؛ از این بهشت فرود آى، که در اینجا نمى توانى تکبر کنى، پس از آن بیرون شو.» (اعراف/ 13) که به ظاهر فرمان بیرون شدن ابلیس از بهشت است، ممکن است بگوئیم مراد از آن بیرون شدنش از میانه ملائکه، و یا از آسمان، و مقام قرب و تشریف است.
«و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو» از ظاهر سیاق بر مى آید که خطاب در این آیه متوجه آدم و همسرش و ابلیس همگى است، ولى در سوره اعراف خطاب را متوجه خصوص ابلیس کرد، و فرمود: «اهبط منها، فما یکون لک أن تتکبر فیها؛ فرمود از آن [مقام] فرو شو تو را نرسد كه در آن [جايگاه] تكبر نمايى پس بيرون شو كه تو از خوارشدگانى.» (اعراف/ 13) و این از آن جهت است که در حقیقت خطاب در آیه مورد بحث، نظیر جمع بین دو خطاب است، تا آنچه خدا قضائش را رانده حکایت کند، مانند عداوت میانه ابلیس ملعون، و آن دو و ذریه آنان، و نیز مانند زندگى کردن آدمیان در زمین، و مردنشان در همانجا، و مبعوث شدنشان از آنجا.

گناه انبیاء

عده ای می گویند خطیئه و گناه آدم، چه معنا دارد؟ مگر پیامبر هم گناه مى کند؟
آنچه در بدو نظر از آیات ظاهر می شود، این است که آن جناب رسما گناه کرده، مانند جمله «و لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین؛ زنهار از این درخت نخورید که از ستمگران می شوید.» (بقره/ 35، اعراف/ 19) و نیز جمله: «و عصى آدم ربه فغوى؛ آدم پروردگار خود را نافرمانى کرد، و در نتیجه گمراه شد.» (طه/ 121) و نیز مانند اعترافى که خود آن جناب کرده، و قرآن آن را حکایت نموده فرموده: «ربنا ظلمنا أنفسنا، و إن لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنکونن من الخاسرین؛ پروردگارا به خود ستم کردیم، و اگر ما را نیامرزى، و رحم نکنى، از زیانکاران خواهیم بود.» (اعراف/ 23) این آن مطلبى است که از نظر خود این ظواهر، و قطع نظر از رسیدگى به دقت همه آیات داستان، به نظر مى رسد، و اما اگر در همه آیات داستان تدبر کنیم، و نهى از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهیم، یقین پیدا مى کنیم که نهى نامبرده نهى مولوى نبوده، تا نافرمانیش معصیت خدا باشد، بلکه تنها راهنمایى و خیر خواهى، و ارشاد بوده، و خداى تعالى خواسته است مصلحت نخوردن از درخت، و مفسده خوردن آن را بیان کند، نه اینکه با اراده مولوى آدم را به عبث، وادار به نخوردن از آن کند.
دلیل این معنا چند چیز است، اول اینکه خداى تعالى هم در سوره بقره، و هم در سوره اعراف، ظلم را متفرع بر مخالفت نهى کرده، و فرموده: «لا تقربا هذه الشجرة، فتکونا من الظالمین»، و آن گاه در سوره (طه) این ظلم را به شقاوت مبدل نموده، و فرموده «مواظب باشید شیطان شما را بیرون نکند، وگرنه بدبخت می شوید.» آن گاه این بدبختى را در چند جمله که به منزله تفسیر است، بیان کرده، و فرموده: «تو در این بهشت نه گرسنه می شوى، و نه تشنه، و نه عریان، و نه گرمازده.» و با این بیان روشن کرده که مراد از شقاوت، شقاوت و تعب دنیوى است، که از لوازم جدا ناشدنى زندگى زمینى است، چون در زمین است که انسان به گرسنگى، و تشنگى، و لختى، و امثال آن گرفتار می شود. پس معلوم است خدا آدم را نهى کرد تا گرفتار اینگونه عوارض نشود، و هیچ علت دیگرى که باعث نهى مولوى باشد، بیان نکرد، پس به این دلیل نهى نامبرده ارشادى بوده، و مخالفت نهى ارشادى گناه نیست، و مرتکب آن را خارج از رسم عبودیت نمى شمارند. بنابراین ظلم در آن چند جمله به معنای نافرمانى و معصیت نیست بلکه مراد از آن، ظلم به نفس، و خود را گرفتار تعب و هلاکت کردن است، نه ظلم به حقوق خدا، که در باب مسئله ربوبیت و عبودیت، از منافیات شمرده می شود، و این خیلى روشن است.
دلیل دوم مسئله توبه آدم است، چون توبه به معناى رجوع، و برگشتن بنده به خداست، که اگر از ناحیه خدا قبول شود، گناه به کلى محو و نابود مى گردد، و گناهکار تائب، مثل کسى می شود که اصلا گناهى نکرده، و با چنین کسى معامله بنده مطیع و منقاد را مى کنند، و در خصوص مورد عملى که کرده، معامله امتثال و انقیاد را می نمایند و اگر نهى از خوردن درخت نهى مولوى بود، و توبه آدم هم توبه از گناه عبودى، و رجوع از مخالفت نهى مولوى مولى بود، باید بعد از توبه دوباره به بهشت برمى گشت، چون توبه مخالفت او را از بین برده بود، زیرا صریح قرآن است که خدا توبه آدم را پذیرفت، و حال آنکه مى بینیم بعد از توبه هم در زمین باقى ماند، و به بهشتش برنگرداندند. از اینجا معلوم می شود که بیرون شدن از بهشت، به دنبال خوردن از درخت، یک اثر ضرورى، و خاصیت تکوینى آن خوردن بوده، عینا مانند مردن به دنبال زهر خوردن، و سوختن به دنبال در آتش افتادن، هم چنان که در همه موارد تکلیف ارشادى، اثر، اثر تکوینى است، نه اثر مولوى، مثلا مجازات، در مورد تکلیف مولوى است، مانند سوختن در آتش دوزخ، در برابر ترک نماز، و استحقاق مذمت، و دورى از خدا در برابر مخالفت هاى عمومى، و اجتماعى.

تشریع دین

سوم اینکه در آن روز که این مخالفت سر زد، اصلا دینى تشریع نشده بود، و بعد از هبوط آدم دین خدا نازل شد، به شهادت اینکه در آیات همین داستان فرمود: «همگى از بهشت هبوط کنید، و فرود شوید، پس هرگاه از ناحیه من دینى، و هدایتى برایتان آمد، هر کس هدایتم را پیروى کند، ترسى بر آنان نیست، و دچار اندوهى نیز نمی شوند، و کسانى که پیروى آن نکنند، و کفر ورزیده، آیات ما را تکذیب نمایند، آنان اصحاب آتش، و در آن جاودانه اند.» این دو آیه کلامى است که تمامى تشریع ها و قوانینى را که خداى تعالى در دنیا از طریق ملائکه، و کتابهاى آسمانى، و انبیایش مى فرستد، شامل است، و خلاصه این آیه اولین تشریع و قانونى را که خداى تعالى در دنیاى آدم، و براى بشر مقرر کرده، حکایت مى کند، و به طورى که خدا حکایت کرده، این قضیه بعد از امر دومى هبوط واقع شده، و واضح است که امر به هبوط، امرى تکوینى، و بعد از زندگى آدم در بهشت، و ارتکاب آن مخالفت بوده، پس معلوم شد که در آن روز، و در حین مخالفت آن دستور، و خوردن از درخت، هیچ دینى تشریع نشده بود، و هیچ تکلیف مولوى و خطابى مولوى از خداى تعالى صادر نشده بود.
بنابراین در پاسخ این شبهه باید گفت همان گونه که مخالفت با نهی مولوی، لغزش حساب می شود، مخالفت با نصیحت ناصح نیز، لغزش قلمداد می شود. لغزش هیچ گاه ملازم با «ذنب» و «گناه» نیست، آنجا که انسان به سخن ناصح مشفق گوش فرا ندهد و دچار مشقت زحمت در زندگی گردد، نیز «لغزش» صدق می کند، لغزش در زندگی منحصر به مخالفت با اوامر مولوی نیست، بلکه آنجا که دستور بزرگتر را که جنبه ارشادی و عنوان پند و اندرز دارد، گوش ندهد و با ضررهائی روبرو گردد، نیز لفظ لغزش صدق می کند. بنابراین هیچ منافاتی با عصمت ندارد.


منابع :

  1. واحد پاسخ به سوالات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه- پرسمان عصمت- قم- ویراست اول- تابستان 1386

  2. سید محمدحسین طباطبایی- تفسیر المیزان- جلد 1 صفحه 202 و 137ـ 136 و 208-210

  3. جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 70- 85

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/112833