یکی از مهمترین اعتقادات مسیحیان اعتقاد به الوهیت مسیح است ایشان معتقدند که مسیح صد در صد خداست و یکی از اقانیم ثلاثه الهی می باشد در عین حال لباس جسم پوشید و به میان بشر آمد تا آنجا که وی را مساوی و همذات خدای متعال دانسته و تمام صفات الوهی را برای وی نیز قایل هستند.
بسیاری بر این اعتقادند که الوهیت مسیح آموزه کتاب مقدس است و در این کتاب به پیروانش آموزش داده شده تا مسیح را خدا بدانند در حالی که این باوری ناصحیح است و در هیچ کجای کتاب مقدس صراحتی بر الوهیت مسیح وجود ندارد. در اینجا ممکن است بپرسید: «اگر خدا بودن مسیح آموزش کتاب مقدس نیست، پس چگونه به یکی از اعتقادات جهان مسیحیت مبدل شده است؟» برخی تصور می کنند که این اعتقاد در شورای نیقیه در سال 325 د. م. تدوین شد. ولی این نظر کاملا صحیح نیست. البته شورای نیقیه اظهار کرد که مسیح و خدا از یک جوهرند، و همین امر اساس را برای الهیات تثلیثی آتی فراهم کرد و عموم مومنان مسیحی و کشیشان مسیح را یک پیامبر می دانستند و هیچ شأن الوهی برای وی قائل نبودند.
سالهای بسیار، مخالفتهای فراوانی بر پایه کتاب مقدس با نمو و توسعه این عقیده که عیسی خداست صورت گرفت. دو شخصیت مهم این نزاع یکی آریوس اسقف اعظم لیبی بود که معتقد بود مسیح خدا نیست بلکه انسانی با خصوصیات ویژه و منحصر به فرد است و در طرف مقابل آثانیوس اسقف مصر بود که بر خدا بودن مسیح پای فشاری می کرد، کنستانتین امپراتور روم در تلاشی برای حل و فصل مشاجرات، تمامی اسقفها را به نیقیه فراخواند. 300 نفر از آنها که تنها بخش کوچکی را شامل می شدند، در آنجا حضور یافتند. پس از روزها بحث و گفتگو و نزاع میان دو جناح طرفدار عیسی خدایی به رهبری اتاناسیوس و جناح مخالف عیسی خدایی به رهبری آریوس اسقف لیبی, سرانجام با دخالتهای کنستانتین (که اعتقاد عیسی خدایی را برای بت پرستانی که عادت به پرستش خدای محسوس داشتند را بهتر می دید) دیدگاه آتاناسیوس به مثابه رأی رسمی کلیسا پذیرفته شده و بنا گذاشته شد که مسیح به عنوان خدا و همذات با خدا به عنوان اقنوم دوم در کنار خدای پدر به عنوان خدا پرستش شود.
و کنستانتین امپراطور رم که خود هدایت مستقیم جلسات را به عهده داشت و توانست با نفوذ خود اعتقاد عیسی خدایی را تثبیت کند بعد از شورای نیقیه حکم کرد که هر کس کتابهای آریوس را داشته باشد کشته می شود. ولی آنچه جالب توجه است در گفتار پدران کلیسا در قبل از شورای نیقیه هیچ آموزه ای مبنی بر الوهیت مسیح وجود ندارد و اندیشمندان سرشناس مسیحی چنین چیزی را آموزش نمی دادند. بنابراین، کنستانتین نقش بسیار حساسی ایفا کرد. پس از دو ماه مناظره داغ مذهبی، این سیاستمدار بت پرست مداخله کرد و تصمیمی موافق آنانی که می گفتند عیسی خدا است اتخاذ کرد. اما چرا؟ به طور حتم نه به دلیل اعتقاد به کتاب مقدس. در تاریخچه اعتقادات مسیحی آمده است: «کنستانتین اساسا هیچ گونه درکی از مسائلی که در علم الهیات یونانی مطرح بود نداشت.» آنچه که او به خوبی می دانست آن بود که اختلافات مذهبی برای امپراطوری وی تهدیدی به شمار می رفت. وی در پی یکپارچه و مستحکم کردن قلمرو خود بود. با این وجود بسیاری با آن مخالفت کردند و با اینکار شکنجه و آزار را به جان خریدند.
اولین مشکلی که در برخورد با الوهیت مواجه است منافات آن با عقلانیت است حتی خود اندیشمندان مسیحی هم منافات آن با عقلانیت را انکار نمی کنند و می گویند این مسأله ای فرای عقل بشری است و به مثابه یک راز است بسیاری از معتقدان صادق آن را مغشوش کننده، خلاف منطق طبیعی، بی شباهت به هر آنچه تا کنون تجربه کرده اند، می دانند. ولی آیا می توان به چنین مسأله ای ایمان آورد و چگونه خدایی را بپرستیم که عقلمان آن را نفی می کند. آموزه تثلیث، با عقل آدمی سر ناسازگاری دارد. آنها هنگامی که با اشکالات عقلی روبرو می شوند, ابراز می دارند که این حقایق, اموری غیبی بوده و خرد را, راهی برای وصول به آنها نیست.. و مسیحیان در این باره می گویند تثلیث را نمی توان با عقل فهمید و این راز و از اسرار کلیسایی است و به ناچار مجبور به تعریف ناصحیحی از ایمان می شوند. تردیدی در این نیست که الوهیت مسیح به هیچ وجه با عقل بشری سازگاری ندارد حتی خود مسیحیان هم چنین مساله ای را انکار نمی کنند. اسقف یوجین کلارک می گوید: «ما توانایی درک آن را نداریم، بنابراین فقط آن را می پذیریم.» مسیحیان بر آنند که تثلیث و الوهیت مسیح به مثابه یک راز است که جز با ایمان پایدار و حقیقی به مسیح, از راه دیگری نمی توان فهمید.
اینجا این سؤال پیش می آید که آیا حضرت عیسی (ع) با خداوند یکی می باشد. بدان معنا که آیا یک وجود هستند و یا دو وجود؟! اگر یکی باشند، آیا مرکب هستند یا نه؟ اگر مرکب باشد، لازم می آید که ذات خداوند محتاج به غیر باشد. و آن محال است. چون او علت العلل است. و اگر دو تا باشند. حلول و یگانگی معنا ندارد. چون در دوئیت باید یک اشتراک و امتیازی باشد. تا تحقق یابد و اگر امتیازی بود یگانگی نیست. و لفظ مولود نسبت به حضرت عیسی (ع) می رساند که ممکن الوجود است نه واجب الوجود با لذات. که اگر واجب الوجود با لذات باشد، اولا دو تا واجب الوجود با لذات لازم می دید و ثانیا چون ممکن الوجود محدود است و هر محدودی نیاز به نامحدود برای وجود خود دارد. اصلا نمی تواند واجب الوجود باشد. و اما ازلی و ابدی بودن مخصوص صفات ذات خداوند است. که هر یک عین ذات اقدس اوست نه زائد و قائم، که در وجودش محتاج به غیر باشد. زیرا هر چه به ذات خود موجود باشد و در وجود محتاج به غیر نباشد و به عبارت اخری ذاتش در تحقق مستقل به خود باشد فنا و عدم در آن راه ندارد پس چون این معنی را که فنا و عدم در آن راه ندارد اگر نسبت به زمان گذشته و سابق دهی و گویی هرگز فانی و معدوم نبوده تعبیر از آن به ازلی شود و چون همین معنی را به زمان آینده نسبت دهی و گویی فنا و عدم هرگز بر آن راه نخواهد یافت تعبیر از آن به ابدی می گردد و اینکه ازلیت و ابدیت عین ذات اقدس اوست به سبب همان است که وجود عین ذات اقدس او باشد و اما این که غیر از ذات اقدس او کسی ازلی و ابدی نیست به سبب آنست که همه در وجود محتاج به غیر یعنی مفتقر به واجب الوجودند زیرا که ممکن الوجود آنست که وجود و عدمش هر دو خارج از ذاتش بوده باشد.
یعنی در حد ذات خود نه وجود داشته باشد و نه عدم پس وجود و عدم هر یک نسبت به ذات وی مانند دو کفه میزان متساوی باشد و هیچ یک ترجیح بر دیگری نداشته باشد و از آنجائی که عدم و نیستی محتاج به علت نیست پس نفس عدم علت وجود مرجع عدم باشد یعنی مادامی که سبب و علت وجودی پیدا نشده در کتم عدم باقی است پس چون علت وجودش تحقق یافت موجود می شود و این معنی را حضرت عیسی (ع) در تمام ظهور و بروز آشکار فرموده است. خلاصه اگر حضرت عیسی (ع) مخلوق و انسان نباشد، و خدا باشد یا در ذات خداوند است یا خارج از آن اگر خارج باشد خداوند محدود می شود و اگر داخل ذات خداوند باشد واجب الوجود می شود و هر دو بیانگر احتیاج است که علتی قوی تر باید احتیاج خدا را بر طرف کند و احتیاج یعنی ممکن الوجود. و اگر در ذات و خارج نباشد. و مخلوق باشد خداوند خالق او است بنابراین حضرت عیسی (ع) نیز مخلوق خداوند است نه پسر او و نه محل حلول خداوند..... در پایان خداوند نه روح است و نه جسم و نه جوهر و نه عرض که جمیع اینها مخلوقات اوست و هیچ یک از اجسام و جواهر و اعراض نه ازلی می باشد و نه ابدی بلکه جمیع حادث می باشند. و هر حادثی به محدث نیازمند است.
لذا حضرت عیسی (ع) حادث و ممکن الوجود است و امکان ندارد او نیز قدیم بالذات باشد. چون قدیم بالذات یعنی کمال مطلق، و حادث یعنی ناقص. پس چگونه ممکن است ناقص در عین اینکه ناقص و محدود است کامل و نامحدود هم باشد و یا نامحدود، محدود و ناقص باشد. این اجتماع نقیضین خواهد بود که محال است. تحقق یابد. که اگر خداوند در حضرت عیسی (ع) حلول کند اولا او باید در حد حضرت عیسی (ع) کوچک و محدود شود و دوما سایر اماکن و اشیاء دیگر از او خالی می مانند و از فیض او محروم می شوند یعنی اماکنی و اشیایی وجود دارد که خداوند از آنان خالی و نسبت به آنان بی توجه است که با فلسفه خلقت سازگاری نخواهد داشت.
همه می دانیم که خداوند نامحدود لایتناهی است و نیز می دانیم جسم ما انسانها محدود و دارای اندازه است و همچنین و می دانیم محال است شیء کوچکتر نمی تواند شیء بزرگتر را در خود جای دهد به عنوان مثال نمی توان دو لیتر آب را در ظرف یک لیتری جا داد لذا ممکن نیست جسدی محدود (جسد مسیح) بتواند روحی غیر محدود یا قدرت غیر محدود (خدای) را در خود جای دهد. این حرف خیلی شبیه این است که بگوئیم کره زمین را در استکانی بچپانیم به نحوی که نه کره زمین کوچک شود و نه استکان بزرگ شود؛ این عقلا محال است و ما می دانیم قدرت خداوند به محالات تعلق نمی گیرد.
مسیحیان معتقدند سه شخصیت تثلیث یعنی پدر و پسر و روح القدس سه وجود مستقل و متمایز هستند و در عین حال یک ذات دارند سخن اینجاست که هر شخصیتی برای شناخته شدن دارای ویژگی های منحصره ای است که دیگری ندارد حال باید ببینیم چگونه این سه شخصیت تثلیث از هم شناخته می شوند آیا این سه کاملا کپی یکدیگر هستند و یکسان هستند که در این صورت سه شخصیت نیستند بلکه یک شخصیت واحد هستند باید دید وجه تمایز این سه شخصیت از هم چیست یعنی چه تفاوتی این سه با هم دارند که یکی پدر شد و یکی پسر و یکی روح القدس اگر تفاوت در یکی از صفات الهی باشد یعنی یکی دارای صفتی است که دیگری ندارد در این صورت یکی دارای صفتی است که دیگر شخصیتهای تثلیث ندارند و این مستلزم نقص در ذات الهی است یعنی خدایی را میپرستیم که ناقص است زیرا یک صفت کمال الهی را ندارد و نقص در ذات الهی محال است.
برای هر موجودی سه حالت متصور است یا وجود برایش ضرورت دارد و خود به خود موجود است و به اصطلاح واجب الوجود است یا وجود برایش ضرورت ندارد و مرهون دیگری است و به اصطلاح ممکن الوجود است و یا وجودش محال می باشد. و هرگز وجود نخواهد یافت. بنابراین مفهوم ممکن الوجود این خواهد بود که معلول و نیازمند به علت است هم در وجود و هم در بقاء و واجب الوجود هم ویژگی خاص و ذیل را خواهد داشت:
ازلی و ابدی بودن: یعنی سابقه عدم نداشته و معدوم نخواهد شد زیرا هر موجودی که سابقه عدم یا امکان زوال داشته باشد واجب الوجود نخواهد بود.
بساطت و مرکب نبودن از اجزاء: هر مرکبی نیازمند به اجزائش می باشد و واجب الوجود از هر گونه نیازمندی منزه و مبری است.
با توجه به مقدمه فوق معلوم می شود که انسان ممکن الوجود بوده و ویژگی های واجب الوجود را دارا نیست و یکی از اصلی ترین ویژگی هایش نیازمندی، فقر و حاجت است هم در ثبوت و به وجود آمدن و هم در بقاء. بنابراین انسان ممکن الوجود نمی تواند واجب الوجود و خدا تلقی شود و حضرت عیسی (ع) که به عنوان انسان در انجیل ها معرفی شده نمی تواند مقام الوهیت داشته باشد برای بررسی این مطلب ویژگی های انسانی او را از کتاب انجیل لوقا نقل می کنیم. لوقا در بیان واقعه تولد حضرت مسیح و حوادث زندگی وی چنین گزارش می دهد.
1. پس از زائیدن نخستین پسر خود (عیسی) او را در قنداقه پیچید و در آخور خوابانید زیرا که نبود در اندرون کاروانسرا مکانی برای آنها.
2. و چون هشت روز ایام ختنه طفل به اتمام رسید او را عیسی نامیدند.
3. و عیسی از روح القدس مملو بوده از رود اردن مراجعت فرموده به قوت روح در بیابان روان گشت و مدت چهل روز ابلیس او را ممتحن می ساخت و در آن اوان مطلقا نمی خورد و چون آن ایام با تمام رسید در آخر گرسنه گشت.
4. در آن روز شنبه که روز بزرگ است چنین اتفاق افتاد که چون از میان زراعت ها عبور می نمود شاگردان (عیسی) خوشه ها را چیده به دست ها مالیده می خوردند و در آن ایام چنین اتفاق افتاد که به سوی کوه به قصد نماز بیرون رفت و در دعای خدا شب را به سر برده است. در انجیل لوقا خیلی از ویژگی های انسانی برای حضرت عیسی (ع) ذکر شده است که همگی نشان می دهد عیسی (ع) مثل سایر انسان ها متولد شده و غذا خورده، دعا و نماز خوانده و راز و نیاز کرده است که همگی بر نیازمندی و فقر و محتاج بودن حضرت عیسی (ع) به خداوند که خالق و رب و اله است دلالت می کند و ادعای هر گونه الوهیت و واجب الوجود بودن را منتفی می سازد.
خلاصه سخن اینکه با ویژگی های انسانی که برای مسیح (ع) و سایر انسان ها برشمردیم محال است که مسیح در عین اینکه انسان است و ویژگی های انسانی دارد در همان حال اله هم باشد و این یک تناقض آشکاری است که مسیحیت بدان گرفتار است.
برخی بر این باورند که الوهیت مسیح آموزه ای از کتاب مقدس است و در کتاب مقدس ایاتی وجود دارد که اثبات می کند مسیح خدا است در حالی که به هیچ وجه اینگونه نیست و در کتاب مقدس هیچ آیه ای برای اثبات الوهیت مسیح وجود ندارد. در مقابل آیات بسیار هم در عهد عتیق و هم در عهد جدید وجود دارد که الوهیت مسیح را نفی می کند و مسیح را یک انسانی دارای جهل و ناتوانی می داند و صفاتی را به مسیح نسبت می دهد که با الوهیت وی جور در نمی آید. در خود انجیل هم تاکید شده است که خدا به معنای حقیقی بیش از یکی نیست و عیسی خدا را «خدای واحد حقیقی» خواند. (یوحنا 17: 3)
عیسی بارها نشان داد که آفریده ای جدا از خدا است و خدایی در بالای سر خود دارد، خدایی که او را می پرستد، خدایی که او را «پدر» خطاب می کند. او به مریم مجدلیه گفت: «نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما می روم.» (قرنتیان 1: 3). عیسی با گفتن این مطلب که «چرا مرا نیکو گفتی و حال آنکه کسی نیکو نیست جز خدا فقط»، پیشتر نشان داد که او از خدا جدا است. (مرقس 10: 18) بنابراین عیسی می گفت که هیچکس و حتی خود وی به نیکویی خدا نیست. نیکویی خدا آن چنان است که او را از عیسی جدا می کند.
عیسی مسیح بارها اظهاراتی این چنین بیان کرد: «پسر از خود هیچ نمی تواند کرد مگر آنچه بیند که پدر به عمل آرد.» (یوحنا 5: 18) «از آسمان نزول کردم نه تا به اراده خود عمل کنم بلکه به اراده فرستنده خود.» (یوحنا 6: 38) «تعلیم من از من نیست بلکه از فرستنده من» (یوحنا 7: 16) آیا فرستنده برتر از فرستاده نیست؟ پیروان عیسی همیشه به او به عنوان خادم مطیع خدا می نگریستند، نه به عنوان کسی مساوی با خدا. آنها در مورد «بنده قدوس تو عیسی که او را مسح کردی به خدا دعا می کردند» (اعمال 4: 23، 27، 30)
پطرس حواری هم درباره وی می فرماید «ای مردان اسرائیلی این سخنان را بشنوید، عیسی ناصری مردی که نزد شما از جانب خدا مبرهن گشت به قوات و عجایب و آیاتی که خدا در میان شما از او صادر گردانید، چنانکه خود می دانید.» (اعمال رسولان 2: 22) و مسیح می گوید کسی من را دارای قدرت کرده است. «پس عیسی پیش من آمده، بدیشان خطاب کرده، گفت: تمامی قدرت در آسمان و بر زمین به من داده شده است.» (انجیل متی 28: 18) و به صراحت تاکید می دارد که از پیش خود هیچ اختیاری ندارد. «من از خود هیچ نمی توانم کرد.» (یوحنا 5: 30)
حضرت عیسی هنگام نبوت درباره خود، بیان داشت: «ولی از آن روز و ساعت غیر از پدر هیچ کس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم.» (مرقس 13: 32) اگر عیسی به عنوان پسر، جزئی مساوی در ذات الهی بود، در این صورت او نیز می بایست از هر آنچه پدر بدان واقف بود خبر می داشت. اما عیسی از آن خبر نداشت، زیرا با خدا برابر نبود. به همین نحو، در عبرانیان 5: 8 می خوانیم که عیسی «به مصیبتهائی که کشید اطاعت را آموخت.»
آیا می توان تصور کرد که خدا می بایست چیزی بیاموزد؟ خیر، اما عیسی آموخت، زیرا همه آنچه را که خدا می دانست، او نمی دانست. و او می بایست چیزی را فرا می گرفت که خدا هرگز نیاز به فراگیری آن ندارد، اطاعت. خدا هیچگاه مجبور به اطاعت از کسی نیست.
در موارد فراوانی حضرت عیسی (ع) اظهار عجز و ناتوانی کرده است که این خصوصیات با الوهیت او سازگاری ندارد. همچنین در مقابل جسارتها و ظلم های دیگران هیچ عکس العملی نمی تواند نشان دهد. «نزدیک به ساعت نهم، عیسی (بر بالای صلیب) به آواز بلند صدا زده گفت: إیلی إیلی لما سبقتنی: یعنی الهی الهی مرا چرا ترک کردی.» (متی27: 46) و هنگامی که به کوه بالا می رفت خسته شد و فرشته ای آمد و وی را تقویت کرد «و بر حسب عادت بیرون شده به کوه زیتون رفت و شاگردانش از عقب او رفتند... دعا کرده و گفت... و فرشته ای از آسمان بر او ظاهر شده، او را تقویت می نمود، پس به مجاهده افتاده، به سعی بلیغ تر دعا کرد، چنانکه عرق اومثل قطرات خون بود که بر زمین می ریخت.» (لوقا 22: 39-45)
آیا خدا (مسیح) نیاز به تقویت شدن از طرف فرشته ها را دارد و وی در طول سفر از فرط خستگی می نشست و نمیت وان گفت که خدا خسته و درمانده می شود. «پس عیسی از سفر خسته شده همچنان بر سر چاه نشسته بود.» (یوحنا 4: 6) خستگی و تعب از صفات انسانی و بشری است و با صفات خداوند سازگاری ندارد و وی بارها از شهری به شهر دیگر فراری بود.
در متی 4: 1 گفته می شود که ابلیس عیسی را (تجربه می نماید). شیطان پس از آنکه «همه ممالک جهان و جلال آنها را» به عیسی نشان داد، گفت: «اگر افتاده مرا سجده کنی همانا این همه را به تو بخشم.» (متی 4: 8، 9) شیطان سعی می کرد عیسی را وادار کند که وفاداریش نسبت به خدا را زیر پا گذارد. اما اگر عیسی خود خدا می بود، این چه آزمایش وفاداریی می توانست باشد؟ آیا خدا می توانست بر ضد خود شورش کند؟ خیر، اما فرشتگان و انسانها می توانستند بر ضد خدا شورش کنند و کردند. وسوسه عیسی فقط در حالی می توانست مفهوم داشته باشد که او خدا نباشد بلکه فردی جدا و دارای اراده آزاد، فردی که اگر می خواست می توانست بی وفا باشد، همانند یک فرشته و یا یک انسان. عیسی چون خدا نبود، می توانست وفادار نماند. اما وفادار باقی ماند و می گوید: «دور شو ای شیطان زیرا مکتوب است که خداوند خدای خود را سجده کن و او را فقط عبادت نما.» (متی 4: 10)
دعاهای عیسی خود مثال قدرتمندی است از این که او از مقام پایین تری برخوردار بود. عیسی در هنگام مرگ با دعای خود نشان داد که چه کسی مقام برتر از او داشت: «ای پدر اگر بخواهی این پیاله را از من بگردان لیکن نه به خواهش من بلکه به اراده تو.» (لوقا 22: 42) او به چه کسی دعا می کرد؟ به بخشی از خودش؟ خیر، او به کسی کاملا جدا، به پدرش یعنی به خدا دعا می کرد، که اراده او برتر و با اراده عیسی متفاوت بود. تنها کسی که قادر بود (پیاله را بگرداند). سپس، وقتی که عیسی به مرگ نزدیک می شد، فریاد زد: «الهی، الهی، چرا مرا واگذاردی؟» (مرقس 15: 34) عیسی به چه کسی فریاد می کند؟ به خودش یا به بخشی از خودش؟ مطمئنا، آن فریاد «الهی» از کسی که خویشتن را خدا می دانست برنیامد. و اگر عیسی خدا بود، در این صورت چه کسی او را ترک کرده بود؟ خودش؟ چنین چیزی بی معنی می بود. عیسی همچنین گفت: «ای پدر به دستهای تو روح خود را می سپارم.» (لوقا 23: 46) اگر عیسی خدا بود، به چه دلیلی می بایست روح خویش را به پدر می سپرد؟
موضع کتاب مقدس روشن است. یهوه خدای قادر مطلق، نه فقط شخصیتی جدا از عیسی است بلکه در تمام زمانها برتر از اوست. عیسی همیشه به عنوان یک شخص جدا، پایین تر و خادم متواضع خدا معرفی می شود. و به این دلیل است که خود عیسی گفت: «پدر بزرگتر از منست.» (یوحنا 14: 28)