شکر نعمت و انجام عمل صالح از دیدگاه حضرت سلیمان علیه السلام

شکر نعمت

خداوند در سوره نمل می فرماید: «فتبسم ضاحکا من قولها و قال رب اوزعنى ان اشکر نعمتک التى انعمت على و على والدى و ان اعمل صالحا ترضاه و ادخلنى برحمتک فى عبادک الصالحین؛ (سلیمان) از سخن او تبسمى کرد و خندید و گفت: پروردگارا شکر نعمتهایى را که بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى به من الهام کن و توفیق ده تا عمل صالحى که موجب رضاى توست انجام دهم و مرا به رحمت خود در زمره بندگان صالحت وارد کن.» (نمل/ 19)
ظاهر آیه شریفه حامل چند نکته است:
1) تبسم حضرت سلیمان از شنیدن صداى مورچه. [و تدبر در علت تبسم]
2) یادآورى نعمتهاى که خداوند به سلیمان و پدرش داده است.
3) تقاضاى توفیق شکر نعمتها و انجام عمل صالحى که مورد رضاى خدا باشد و داخل شدن در زمره بندگان صالح خدا.

علت تبسم حضرت سلیمان (ع)

در اینکه چه چیز سبب خنده سلیمان شد مفسران سخنان گوناگونى دارند: ظاهر این است که نفس این قضیه مطلب عجیبى بود که مورچه اى همنوعان خود را از لشکر عظیم سلیمان بر حذر دارد و آنها را به عدم توجه نسبت دهد، این امر عجیب سبب خنده سلیمان شد. بعضى نیز گفته اند این خنده شادى بود چرا که سلیمان متوجه شد حتى مورچگان به عدالت او و لشکریانش معترفند و تقواى آنها را مى پذیرند! برخی گفته اند سلیمان از سخن مور تعجب کرد و خندید. زیرا انسان از دیدن هر چیز تازه اى تعجب مى کند. و نیز گفته اند خنده سلیمان از این بود که موران هم به عدالت گسترده سلیمان پى برده بودند. و برخى گفته اند از فاصله سه میل، باد صداى مور را به گوش سلیمان رسانید. موقعى که به آنجا رسید مور دستور مى داد که موران عجله کنند و خود را به لانه برسانند و سلیمان از ترسیدن آنها خنده اش گرفت. سپس از خداوند خواست که به او الهام کند شکر نعمتهایى را که به او و به پدر و مادرش داده است و نیز به او توفیق دهد که کارهایى را انجام دهد که مورد پسند او باشد و نیز تقاضا کرد که خداوند به رحمتش او را داخل در زمره بندگان صالحش نماید.
بعضى گفته اند شادى او از این جهت بود که خداوند چنین قدرتى به او داده بود که در عین شور و هیجان عظیم لشکر از صداى مورچه اى نیز غافل نمى ماند! به هر حال در اینجا سلیمان رو به درگاه خدا کرد و چند تقاضا نمود.
نخست اینکه عرضه داشت پروردگارا راه و رسم شکر نعمتهایى را که بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى به من الهام فرما «و قال رب أوزعنی أن أشکر نعمتک التی أنعمت علی و على والدی» تا بتوانم این همه نعمتهاى عظیم را در راهى که تو فرمان داده اى و مایه خشنودى تو است به کار گیرم و از مسیر حق منحرف نگردم که اداى شکر اینهمه نعمت جز به مدد و یارى تو ممکن نیست. دیگر اینکه مرا موفق دار تا عمل صالحى به جاى آورم که تو از آن خشنود مى شوى «و أن أعمل صالحا ترضاه» اشاره به اینکه آنچه براى من مهم است بقاى این لشکر و عسکر و حکومت و تشکیلات وسیع نیست، مهم این است که عمل صالحى انجام دهم که مایه رضاى تو گردد، و از آنجا که "اعمل" فعل مضارع است دلیل آن است که او تقاضاى استمرار این توفیق را داشت. و بالاخره سومین تقاضایش این بود که عرضه داشت پروردگارا! مرا به رحمتت در زمره بندگان صالحت داخل گردان. «و أدخلنی برحمتک فی عبادک الصالحین»

سلیمان و الهام شکر پروردگار

یکى از بهترین نشانه ها براى شناخت حاکمان الهى از حکمرانان جبار، این است که دسته دوم به هنگام رسیدن به قدرت، غرق غرور و غفلت مى شوند و همه ارزشهاى انسانى را به دست فراموشى سپرده، در خودکامگى، سخت فرو مى روند. اما حاکمان الهى به هنگام نیل به قدرت، بار سنگینى از مسئولیتها را بر دوش خود احساس مى کنند، بیش از همیشه به درگاه خدا روى مى آورند، و توانایى بر اداى رسالت خویش را از او مى طلبند، همانگونه که سلیمان بعد از آن همه قدرت مهمترین چیزى که از خدا تقاضا مى کند اداى شکر او و استفاده از این مواهب در مسیر رضاى او و آسایش بندگان خدا است. جالب اینکه با جمله "اوزعنى" این تقاضا را شروع مى کند که مفهومش الهامى از درون و جمع کردن تمام نیروهاى باطنى براى انجام این هدف بزرگ است یعنى خدایا آن چنان قدرتى به من عنایت کن تا تمام نیروهاى درونیم را براى اداى شکر و انجام وظیفه بسیج کنیم، و راه را نیز تو به من نشان ده که راهى است بسیار سخت و طولانى و پر خوف و خطر، راه اداى حقوق همه مردم، در چنان حکومت وسیع و گسترده! او نه تنها تقاضاى توانایى بر شکر نعمتهایى که به خود او داده شده است مى کنند، بلکه در عین حال تقاضا دارد که اداى شکر مواهبى که بر پدر و مادرش ارزانى شده بود انجام دهد، چرا که بسیارى از مواهب وجود انسان از پدر و مادر به ارث به او مى رسد، و بدون شک امکاناتى که خداوند به پدر و مادر مى دهد کمک مؤثرى براى فرزندان در راه نیل به هدفها مى کند.

سلیمان و عمل صالح

جالب اینکه سلیمان با داشتن آن قدرت و حکومت بى نظیر، تقاضایش از خدا این است که عمل صالح را به طور مداوم انجام دهد، و از آن بالاتر در زمره بندگان صالح خدا باشد. از این تعبیر روشن مى شود که اولا هدف نهایى به دست آوردن قدرت، انجام عمل صالح است، عملى شایسته و ارزشمند، و بقیه هر چه هست مقدمه اى براى آن محسوب مى شود. عمل صالح نیز مقدمه اى است براى جلب خشنودى و رضاى خدا که هدف نهایى و غایة الغایات همین است.
ثانیا داخل بودن در زمره صالحان مرحله اى است فراتر از انجام عمل صالح که اولى صلاح ذاتى است و دومى صلاح عمل. به تعبیر دیگر گاه انسان عمل صالحى را انجام مى دهد، اما این معنى جزء ذات و روح او و بافت وجودش نشده است، سلیمان از خدا این مى خواهد که آن قدر مشمول عنایت پروردگار قرار گیرد که صالح بودن از عملش فراتر رود و در درون جان و اعماق وجودش نفوذ کند و این جز به رحمت الهى امکان پذیر نیست. راستى بنده صالح خدا بودن چه گرانبها و گرانقدر است که سلیمان با آن حشمت و جاه و جلالش که براى احدى جاى شک نبوده باز تقاضایش این است که خدا به رحمتش او را در خط بندگان صالح قرار دهد، و از لغزشهایى که هر زمان براى انسان مخصوصا انسانى که در رأس یک تشکیلات عظیم باشد امکان پذیر است او را حفظ کند.

دیدگاه علامه طباطبایی

علامه طباطبایی می فرماید سلیمان (ع) در دعاى خود، الهام شکر نعمت، انجام عمل صالح و نیز صلاح ذاتى و نفسانى را مى طلبد. «و قال رب أوزعنی أن أشکر نعمتک التی أنعمت علی و على والدی و أن أعمل صالحا ترضاه» کلمه "اوزعنى" از باب افعال ماده "وزع" است که مصدرش "ایزاع" مى شود، به معناى الهام.
حضرت سلیمان (ع) هنگامی که با لشکریانش از مکانی عبور می کرد وقتی صدای مورچه ای را شنید که به مورچه های دیگر در مورد لگدمال شدن توسط لشکریان سلیمان هشدار می داد از شدت سرور و مسرت تبسمى کرد، که خدا تا چه حد به او إنعام فرموده، و کارش را به کجا کشانیده؟ نبوت و علم منطق طیر، و سایر حیوانات، و ملک و سلطنت، و لشکریانى از جن و انس و طیر، به او ارزانى داشته، لذا از خدا درخواست مى کند که شکر نعمتهایش را به وى الهام فرماید یعنی از درون به او لطف گردد، و موفقش کند به کارهایى که مایه رضاى او باشد و به این حد اکتفاء نکرد، بلکه در درخواست خود، شکر نعمت هایى را هم که به پدر و مادرش ارزانى داشته اضافه کرد، چون إنعام به پدر و مادر او به یک معنا إنعام به او نیز هست، زیرا وجود فرزند از آن پدر و مادر است، و خداى تعالى به پدر او داود، نبوت و ملک و حکمت و فصل الخطاب، و نعمت هایى دیگر انعام کرده بود و به مادر او نیز همسرى چون داود و فرزندى چون خود او ارزانى داشته بود، و او را نیز از اهل بیت نبوت قرار داده بود.
از همین کلام آن جناب معلوم مى شود که مادرش نیز از اهل صراط مستقیم بوده است، آن اهلى که خدا به ایشان انعام کرده، پس ساحت او مقدس و مبرا است از آنچه تورات به وى نسبت داده، (البته نه تورات نازل بر موسى بلکه توراتى که فعلا موجود است) و مى گوید: مادر سلیمان زن اوریا بوده، که داود با او زنا کرد و آن گاه نقشه کشتن اوریا را کشید و او را به بعضى جنگها فرستاد تا کشته شد و همسر او را جزو زنان خود در آورد و سلیمان از او پدید آمد.
اهل صراط مستقیم یکى از چهار طایفه اى هستند که نامشان در آیه «الذین أنعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین؛ کسانى که خدا بر آنها نعمت داده، (عبارتند) از پیامبران و صدیقان و شهداء و صالحین.» (نساء/ 69) آمده است. و جمله "و أن أعمل صالحا ترضاه" در آیه 19 سوره نمل عطف است بر جمله "أن أشکر نعمتک" و جمله مذکور درخواستى است که از درخواست توفیق بر عمل صالح مهمتر و داراى مقامى بلندتر است، براى این که توفیق، اثرش در اسباب و وسائل خارجى و ردیف شدن آن بر طبق سعادت انسانى است، ولى "إیزاع درجمله قال رب أوزعنی" که مورد درخواست آن جناب است عبارت است از دعوت باطنى، و اینکه باطن آدمى، او را به سوى سعادت بخواند. بنابراین، هیچ بعید نیست که مراد از ایزاع، همان وحى خیراتى باشد که خداى تعالى ابراهیم (ع) را بدان گرامى داشت، و در آیه «و أوحینا إلیهم فعل الخیرات؛ و به ایشان فعل خیرات را وحى کردیم.» (انبیاء/ 73) از آن خبر داده است.
"و أدخلنی برحمتک فی عبادک الصالحین" یعنى خدایا مرا از بندگان صالح خود قرار ده و این صلاح از آنجا که در کلام آن جناب مقید به عمل نشده تا مراد، تنها عمل صالح باشد، لذا عمومیتش حمل مى شود بر صلاح نفس در جوهره ذاتش، تا در نتیجه نفس استعداد لازم براى قبول هر نوع کرامت الهى را بیابد و معلوم است که صلاح ذات، قدر و منزلتش بالاتر از صلاح عمل است و چون چنین است پس اینکه اول درخواست کرد که موفق به عمل صالح شود و سپس درخواست کرد که صلاح ذاتیش دهد، در حقیقت درخواستهاى خود را درجه بندى کرد و از پایین گرفته به سوى بالاترین درخواستها رفت.
نکته دیگرى که در کلام آن جناب هست این است که در درخواست عمل صالح گفت: "اینکه من عمل صالح کنم" و خود را در آن مداخله داد، ولى در صلاح ذات، نامى از خود نبرد و این بدان جهت است که هر کسى در عمل خود دخالت دارد، گو اینکه اعمال ما هم مخلوق خدایند، اما هر چه باشد نسبتى با خود ما دارند، به خلاف صلاح ذات، که هیچ چیز آن به دست خود ما نیست و لذا صلاح ذات را از پروردگار خود خواست، ولى صلاح عمل را از او نخواست، و نگفت: "و اوزعنى العمل الصالح" بلکه گفت: "أوزعنی... أن أعمل صالحا؛ اینکه عمل صالح کنم".
نکته دیگرى که در کلام آن جناب هست این است که صلاح ذات را ممکن بود به طور صریح سؤال کند، و بگوید: "و مرا صالح گردان"، ولى چنین نکرد بلکه درخواست کرد که "از زمره عباد صالح قرارش دهد"، تا اشاره کرده باشد به اینکه من هر چند همه مواهبى که به عباد صالحین دادى مى خواهم، اما از همه آن مواهب بیشتر این موهبت را در نظر دارم که آنان را عباد خود قرار دادى، و مقام عبودیتشان، ارزانى داشتى، و به همین جهت است که خداى تعالى همین سلیمان (ع) را به وصف عبودیت ستوده، و فرموده است: «نعم العبد إنه أواب؛ بنده خوبى بود چون که به طور مداوم به ما مراجعه مى کرد.» (ص/ 30)
این مورچه با کلام خود سلیمان را به یاد ملک عظیمى که خدایش ارزانى داشته بود انداخت، ملکى که ارکان آن به وسیله مسخر بودن باد و جریانش به امر وى و همچنین مسخر بودن جن براى او به طورى که هر چه بخواهد برایش بسازند و نیز به وسیله علم به زبانهاى طیور محکم و پابرجا بود.
آرى سلیمان (ع) داراى چنین ملکى بود، ولیکن این ملک و قدرت آن طورى که در دلهاى ما به صورت شیرین ترین آرزویى که ممکن است انسانى بدان نائل شود جلوه مى کند در دل وى جلوه نداشت و ذلت عبودیت را از یادش نبرد بلکه در نظرش به صورت نعمتى بود که پروردگارش به او و والدین او انعام نموده و ایشان را به آن اختصاص داده، و این نظریه را از کسى مثل سلیمان با داشتن چنین سلطنت و قدرتى باید بهترین ادب او نسبت به پروردگارش شمرد، از گفتار آن مورچه فورا به یاد نعمت هاى پروردگارش افتاد و این نعمت ها گرچه در حق او بسیار و بى شمار بود، لیکن مورد نظر او از نعمت در این مقام همان ملک عظیم و سلطنت قاهره اش بود، و لذا از پروردگار خود درخواست توفیق عمل صالح مى کند چون متوجه مى شود که از کسى که در اریکه تخت سلطنت قرار دارد عمل صالح و رفتار نیک ممدوح و مطلوب است، براى خاطر همه این جهات بود که نخست از خداى خود خواست که به وى توفیق اداى شکر نعمتش مرحمت کند و در ثانى اینکه عمل صالح انجام دهد و به صرف عمل صالح قناعت نکرد بلکه آن را مقید کرد به اینکه باعث خشنودى پروردگارش باشد.
آرى او بنده اى است که جز رضاى پروردگار و مولاى خود هدفى ندارد، او با عمل صالح کارى ندارد مگر براى اینکه باعث خشنودى پروردگارش است، آن گاه درخواست توفیق عمل صالح را با درخواست صلاح ذاتى تکمیل نموده و عرض کرد: «و مرا به رحمت خود در زمره بندگان صالحت درآور.»

ادب داود و سلیمان (ع) در دعا و ثنا

از آن جمله ثنائى است که قرآن از داود و سلیمان (ع) چنین نقل فرموده: «و لقد آتینا داود و سلیمان علما و قالا الحمد لله الذى فضلنا على کثیر من عباده المؤمنین؛ و به راستى به داود و سلیمان دانشى عطا کردیم، و گفتند: ستایش خدایى را که ما را بر بسیارى از بندگان مؤمنش برترى داده است.» (نمل/ 15)
وجه ادبى که آن دو بزرگوار در این حمد و شکر خود به کار بردند و فضیلت علم خود را به خداوند نسبت دادند، روشن است، چون مثل مردم بى ایمان علم خود را به خود نسبت ندادند، چنانکه قارون (بنابر نقل قرآن کریم) چنین کرد، و در پاسخ قومش که نصیحتش کردند و به این که به مال خود نبالد اندرزش دادند، گفت: «انما اوتیته على علم عندى؛ [قارون] گفت: من اینها را از روى علمى که نزد من است یافته ام.» (قصص/ 78)
چنانکه قرآن کریم این رذیله را از اقوام دیگرى نیز چنین نقل فرموده: «فلما جاءتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما کانوا به یستهزون؛ و چون پیامبرانشان دلایل آشکار برایشان آوردند، به دانشى که نزدشان بود بالیدند و [سر انجام] آنچه [از عذاب] به ریشخند مى گرفتند آنها را فرا گرفت.» (غافر/ 83)
نباید کلام داود و سلیمان را حمل بر خودستائى و تکبر نمود و آن دو را سزاوار مذمت دانست، زیرا غرض آن دو بزرگوار این است که به عنوان شکر نعمتى را که خداوند به خصوص آن دو ارزانى داشته ذکر کنند و درست هم بوده، سلیمان و داود (ع) بر بسیارى از مؤمنین فضیلت داشته اند، خداى تعالى هم از بسیارى از مؤمنین حکایت کرده که از خداى خود فضیلت و برترى را درخواست کرده اند و علاوه بر اینکه مذمتشان نفرموده، ایشان را به علو همت و بلندى طبع هم ستوده و فرموده: «و الذین یقولون ربنا... و اجعلنا للمتقین اماما؛ و کسانیند که مى گویند: پروردگارا! به ما از همسران و فرزندانمان آن ده که مایه روشنى چشمان ما باشد، و ما را پیشواى پرهیزکاران گردان.» (فرقان/ 74)
نیز از آن جمله دعائى است که قرآن در ضمن داستان سلیمان (ع) و مورچگان از آن جناب نقل کرده و فرموده:«حتى اذا اتوا على واد النمل قالت نمله یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم لا یحطمنکم سلیمان و جنوده و هم لا یشعرون* فتبسم ضاحکا من قولها و قال رب اوزعنى ان اشکر نعمتک التى انعمت على و على والدى و ان اعمل صالحا ترضاه و ادخلنى برحمتک فى عبادک الصالحین؛ تا آن گاه که به وادى مورچگان رسیدند، مورچه اى گفت: اى مورچگان! به خانه هایتان داخل شوید، مبادا سلیمان و سپاهیانش بدون توجه شما را پایمال کنند. سلیمان از گفتار او تبسمى کرد و خندید و گفت: پروردگارا! مرا بر آن دار تا نعمتى را که به من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى شکر کنم و عمل صالحى که مى پسندى انجام دهم، و مرا به رحمت خویش در جمع بندگان شایسته ات در آور.» (نمل/ 18- 19)
این مورچه با کلام خود سلیمان را به یاد ملک عظیمى که خدایش ارزانى داشته بود انداخت، ملکى که ارکان آن به وسیله مسخر بودن باد و جریانش به امر وى و همچنین مسخر بودن جن براى او به طورى که هر چه بخواهد برایش بسازند و نیز به وسیله علم به زبانهاى طیور محکم و پابرجا بود. آرى سلیمان (ع) داراى چنین ملکى بود، ولیکن این ملک و قدرت آن طورى که در دلهاى ما به صورت شیرین ترین آرزوئى که ممکن است انسانى بدان نائل شود جلوه مى کند در دل وى جلوه نداشت و ذلت عبودیت را از یادش نبرد بلکه در نظرش به صورت نعمتى بود که پروردگارش به او و والدین او انعام نموده و ایشان را به آن اختصاص داده، و این نظریه را از کسى مثل سلیمان با داشتن چنین سلطنت و قدرتى باید بهترین ادب او نسبت به پروردگارش شمرد، از گفتار آن مورچه فورا به یاد نعمت هاى پروردگارش افتاد و این نعمت ها گر چه در حق او بسیار و بى شمار بود، لیکن مورد نظر او از نعمت در این مقام همان ملک عظیم و سلطنت قاهره اش بود، و لذا از پروردگار خود درخواست توفیق عمل صالح مى کند چون متوجه مى شود که از کسى که در اریکه تخت سلطنت قرار دارد عمل صالح و رفتارن یک ممدوح و مطلوب است، براى خاطر همه این جهات بود که نخست از خداى خود خواست که به وى توفیق اداى شکر نعمتش مرحمت کند و در ثانى اینکه عمل صالح انجام دهد و به صرف عمل صالح قناعت نکرد بلکه آن را مقید کرد به اینکه باعث خشنودى پروردگارش باشد.
آرى او بنده اى است که جز رضاى پروردگار و مولاى خود هدفى ندارد، او با عمل صالح کارى ندارد مگر براى اینکه باعث خشنودى پروردگارش است، آنگاه درخواست توفیق عمل صالح را با درخواست صلاح ذاتى تکمیل نموده و عرض کرد: «و مرا به رحمت خود در زمره بندگان صالحت درآور.»


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏15 صفحه 504- 505، جلد 6 صفحه 408

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 15 صفحه 434 - 438

  3. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏18 صفحه 93

  4. سید هاشم رسولى محلاتى- تاریخ انبیاء

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/113388