جبر و اختیار در باور ایرانیان زرتشتی

جبر و اختیار در «دین اوستای نو»

از عبارت «دین اوستای نو» چنین برداشت نشود که مراد صرفا آموزه های دینی در اوستای نو (یعنی اوستای منهای گاتها) است. بلکه، «دین اوستای نو» اصطلاحی است که از سر ناگزیری برای تفکیک میان «دین اشو زرتشت» با دیانت آمیخته ای که پس از او (تا هنگام بازگشت به گاتها در سده های معاصر) رواج داشت. باید گفت که گواهیهایی که ما را از چگونگی باور زرتشتیان قرون نخستین اسلامی در بحث جبر و اختیار آگاهی می بخشند، دو دسته اند: نخست، مکتوبات زرتشتی آن عصر و دو دیگر، گزارشها و خبرهایی که نویسندگان غیر زرتشتی (به ویژه مسلمانان) از احوال زرتشتیان معاصر خود داده اند.
درک درست این هر دو دسته از مکتوبات، بسته به تبیین جایگاه سترگ «زروان باوری» در اندیشه های دینی ایرانیان باستان است؛ زیرا در آنها، اشاراتی مستقیم و غیر مستقیم به منتجات باورهای زروانی وجود دارد. اسطوره زروان، به طور خلاصه چنین است: «پیش از آن که چیزی وجود داشته باشد، تنها و تنها زروان بود. او یک هزار سال به قربانی ایستاد تا مگر پسری که هرمزد خواهد بود، از او زاده شود. پس از آن یک هزار سال، در کار خویش شک کرد که آیا آن همه قربانی سودی در بر داشته. هنگامی که او در این اندیشه شک آلوده بود، هرمزد و اهریمن به زهدان او در آمدند. هرمزد از خواست هزار ساله او و اهریمن از شک او. زروان چون از وجود فرزند آگاه شد، عهد بست تا هر کدام زودتر از زهدان بیرون آیند، سلطنت جهان را به او خواهد سپرد و در این عهد کردن، باور داشت که هرمزد زودتر بیرون خواهد آمد. اما اهریمن شکم پدر را درید و زودتر خویش را بر پدر عیان کرد. زروان عهد خویش را نگه داشت و اهریمن را برای نه هزار سال شاه جهان کرد و او را گفت که پس از انقضای این مدت هرمزد بر او غلبه خواهد کرد.»
گفتنی است که در هیچ یک از متونی که به زبان پهلوی نگاشته شده اند، نمی توان شرح کامل اسطوره زروان را یافت، اما در تعدادی از آنان نظیر «رساله علمای اسلام» که در قرن سیزدهم میلادی و برای معرفی دین مزدیسنایی به مسلمانان نوشته شده، ردپاهای پررنگی از زروانی گری وجود دارد. به این ترتیب، اسطوره زروان، خدایی به نام "زمان بیکرانه" zurwan-akanaragi یا به اختصار "زروان" zurwan- یا zarwan- را در رأس اهورامزدا و اهریمن قرار می داد و او را پدر این دو وانمود می کرد. در ادبیات دینی زرتشتی ما با دو گونه زمان مواجه هستیم: یکی زمان ازلی- ابدی و دیگری زمان دوازده هزارساله که دوران نبرد میان اهریمن و اهوره مزداست. زروان زمانه بی کرانه است و «زمان درنگ خدای» یا «زمان کرانه مند»، دوران دوازده هزارساله. در کتاب بندهشن هم آمده است که هرمزد «سپهر را از زمان آفرید که تن زروان درنگ خدای و تقدیر ایزدی است.» (بندهشن/ ص 48)
این امر، شاید پاسخی بود به ثنویت سنتی خشک و غیر منعطفی که دو خدای نیکی و بدی را مقابل هم قرار می داد، بی آنکه سخنی از منشأ و مبدأ آنان در میان آورد. به هرحال، یکی از ناگزیرترین دستاوردهای باور به زروان یا خدای زمان، گرایشهای جبری منتج از آن است، زیرا زروان به عنوان خدای زمان، حاکم بر مقدرات همه چیز و همه کس دانسته می شد که زندگی آدمی بر مدار خواست و اراده او می گشت. در کتاب بندهشن آمده است: «زروان پیش از آمدن اهریمن چنین گفت که کیومرث دلاور را به سی زمستان زندگی و شاهی مقدر است.» از تئودر موپسوئستیایی هم نقل شده که به عقیده اشو زرتشت «زوران زاینده همه چیز است که او را "تقدیر" می نامند». زروان نه فقط خدای زمان بود، بلکه خدای مرگ، خدای داور، خدای نظم و قرار، خدای تاریکی و روشنی و البته خدای بخت یا سرنوشت هم محسوب می شد. او بر همه چیز و همه کس حاکم بود. آشکار است که چنین نگرشی، باورمندان به زروان را بسیار جبرگرا می ساخت.

تأثیر زروان باوری بر عقاید زرتشتیان

شواهد تاریخی نشان می دهند که زروان باوری در دوره پیش از اسلام بر بخش مهمی از تاریخ دین زرتشتی (خصوصا در دوره ساسانی) سایه انداخته بود و لذا می توان با برخی اندیشه مندان هم رأی بود که اساسا زروانی گری را وجه غالب دین مردم ایرانی در دوره ساسانی می دانند و معتقدند که «مزدیسنان در عهد ساسانی در خصوص آفرینش بیشتر تابع عقاید زروانیه بوده اند.» باید دانست که آنچه چنین نتیجه گیری ای را موجب شده، نوشته های بیگانگان راجع به آداب و عقاید ایرانیان عهد ساسانی است وگرنه، منابع داخلی شواهد زیادی از رواج زروانیسم در عهد ساسانی به دست نمی دهند.
به هرحال، با نگاه به برخی از متون دینی پهلوی که در قرون دوم و سوم هجری نوشته یا بازنوشته شده اند، می توان رد پاهای آشکاری از غلبه نگرشهای جبری زروانی در این عصر را یافت. در کتاب مینوی خرد آمده: «پرسید دانا از مینوی خرد که چرا مردمی که در زمان گیومرث و هوشنگ پیشداد و فرمانروایان و حکمرانان بودند تا زمان گشتاسب شاهنشاه، چنین کامکار بودند و از نیکی بیشتر بهره یافتند؟ و (حال آن که) بیشتر کسانی بودند که نسبت به ایزدان ناسپاس بودند و حتی بودند کسانی که بسیار ناسپاس و پیمان شکن و گناهکار بودند. پس هر یک از ایشان برای چه نیکی ای آفریده شده اند و از ایشان چه بر و سودی به دست آمد؟ مینوی خرد پاسخ داد که آنچه در مورد ایشان از جهت نیکی یا بدی می پرسی، آگاه باش و بدان که کار جهان همه به تقدیر و زمانه و بخت مقدر (پیش) می رود که خود زروان فرمانروا و درنگ خداست.»
به علاوه مینوی خرد در جایی دیگر اظهار می دارد: «آفریدگار اورمزد، این آفریدگان و امشاسپندان و مینوی خرد را از روشنی خویش و به آفرین (به دعای) زروان بیکرانه آفرید.» همچنین در متون دیگر زرتشتی نظیر کتاب بندهشن، رساله علمای اسلام و روایات و اندرزنامه های پهلوی نیز می توان رد پاهایی پر رنگی از نگرشهای زروانی و جبری را مشاهده کرد. به عنوان مثال «آذرباد مهراسپندان» (که به نگرش ثنوی شهره است) درباره تحمل سختیهای روزگار چنین آورده است: «چون تان سخت ترین چیز رسد، به یزدان و به دین، به گمان مباشید (...) چه به من، آذربد مارسپندان، آسیب و گزندی نبود که پیش آید (مگر) آن که شش گونه رامش پذیرم: نخستین شادمانیم اینکه گزندم همین است، چه از این بدتر نیز تواند بودن (...) سه دیگر این که از آسیبهایی که مرا باید فرا رسد، یکی گذشت و .....»

بخت گرایی و جبرباوری در یادگار بزرگمهر

بخت گرایی و جبرباوری در «یادگار بزرگمهر» نیز به آشکارگی وجود دارد: (پرسش:) چیزی که به مردمان رسد به بخت بود یا به کنش؟ (پاسخ:) بخت علت، و کنش بهانه چیزی (است) که به مردمان رسد. نشان دیگر جبرگرایی ایرانیان کهن را می توان در باورهای هزاره گرایانه ایشان جست. آنان معتقد بودند که عمر جهان از آغاز تا فرجام آن دوازده هزاره است و بر این باور بودند که اشو زرتشت در رأس دهمین هزاره به دنیا آمده است و فرجام این هزاره دهم را قرین انواع مصائب و بدبختیها می دانستند. در کتابی پهلوی موسوم به زند وهومن یسن این مصائب و بدبختیها که جبرا و در آن هنگام نازل خواهند شد، چنین پیش بینی شده است: «در آن پست ترین زمان، یکصد گونه، یکهزار گونه و ده هزار گونه دیوان گشاده موی خشم تخمه برسد. پست ترین نژادها از سوی خراسان به ایران تازند، درفش برافراشته اند، سلاح سیاه برند و موی گشاده به پشت دارند. ای زرتشت سپیتمان، بن و زاد آن تخمه خشم پیدا نیست. به سرزمین های ایران که من اورمزد بیافریدم، به جادوگری بتازند. چنان که بسیار چیز سوزند و خانه خانه داران، ده دهقانان، آبادی و بزرگی و دهقانی و راست دینی و پیمان و زنهار و رامش و همه آفرینش، که من اورمزد آفریدم، تباه کنند. ای زرتشت سپیتمان، هنگامی که سده دهم تو سرآید، خورشید راست تر و تنگ تر و سال و ماه و روز کوتاه تر و تخم، بر ندهد و بر دانه ها در ده، هشت بکاهد و خوردنی و دار و درخت بکاهد ای سپیتمان زرتشت، اندر آن سده دهم، که هزاره تو به پایان رسد، همه مردم آزپرست و ناراست دین باشند و ابر کامگار و باد مقدس را به هنگام و زمان خویش، باران کردن نشاید. ابر و مه همه آسمان را تیره کند و باد گرم و باد سرد رسد و بر و تخم دانه ها را ببرد. و اندر آن زمان شگفت، شب روشن تر باشد و سال و ماه و روز بکاهد و سپندارمذ یعنی زمین، بالا آید و خطر مرگ و نیازمندی در جهان سخت تر باشد (...) خورشید نشان تیره بنماید و ماه از گونه بگردد. در جهان مه و تیرگی و تاری باشد. در آسمان نشانه گوناگون پیدا باشد و زمین لرزه بسیار باشد و باد سخت تر آید.»
خواجه نظام الملک، نیز از زبان موبد سالخورده ای که با مزدک به مناظره نشست، جمله ای را نقل می کند که نشان واضحی از عمق باورهای جبری ایرانیان زرتشتی (در هیأت اعتقاد به «قران») دارد: «مزدک را غلط افتاده است، این کار نه او را نهاده اند که من او را نیک شناسم و قدر دانش او را دانم و از علم نجوم اندکی داند ولیکن در احکام او را غلط افتاد، در این قران که درآید، دلیل کند مردی آید و دعوی کند پیغامبری را و کتابی آورد و معجزه ای عجیب کند. و مزدک را تمنی چنان افتاده است که مگر این مرد او باشد.»
از مجموعه این گواهیها، چنین برمی آید که در هنگام صدور روایت قدریه، مجوس بر خلاف آموزه های اشو زرتشت، کاملا بر مدار جبرباوری می گردیده اند. بنابراین می توانیم گفت که قدریه نیز در آن روایت، از آنجا که به مجوس تشبیه شده اند، بر جبرگرایان (و نه اختیارگرایان) دلالت دارد. این نتیجه گیری را می توان در گواهیهای مندرج در احادیث و مکتوبات کهن اسلامی نیز بازجست.
به عنوان نمونه، کلینی در روایتی، هنگام بیان باورهای مجوسی، دقیقا همین جبرگرایی مجوس را در بیانی که راه به زروان باوری آنان می برد، مورد تأکید قرار می دهد: «کما ان المجوس قائلون بکون فاعل الخیر و الشر جمیعا غیر الانسان...» (اصول الکافی/ ج 1، ص 211) نیز باید به توصیفی که ابن ابی الحدید راجع به باورهای مجوس ارائه داده، اشاره کرد: «القول الثالث قول المجوس ان الغرض من خلق العالم أن یتحصن الخالق جل اسمه من العدو و أن یجعل العالم شبکة له لیوقع العدو فیه و یجعله فی ربط و وثاق و العدو عندهم هو الشیطان و بعضهم یعتقد قدمه و بعضهم حدوثه. قال قوم منهم ان الباری تعالی استوحش ففکر فکرة ردیئة فتولد منها الشیطان. و قال آخرون بل شک شکا ردیئا فتولد الشیطان من شکه. و قال آخرون بل تولد من عفونة ردیئة قدیمة و زعموا أن الشیطان حارب الباری سبحانه و کان فی الظلم لم یزل بمعزل عن سلطان الباری سبحانه فلم یزل بزحف حتی رأی النور فوثب و ثبة عظیمة فصار فی سلطان الله تعالی فی النور و ادخل معه الافات و البلایا و السرور فبنی الله؛ نظریه سوم نظریه مجوس است که هدف از آفرینش جهان این است که آفریدگار از نقشه های دشمنان مصون بماند. و جهان را مانند دامی برای به دام انداختن دشمنان قرار داده است که منظور از شیطان از نظر مجوس همان شیطان است. و برخی از مجوسی ها معتقدند که شیطان موجودی قدیم است و برخی معتقدند که حادث است. و برخی از آنها می گویند: چون خدای متعال به وحشت افتاد. اندیشه ای پست و نادرست کرد و از این اندیشه پست شیطان به وجود آمد. و برخی از آنها می گویند: خدا به تردیدی پست افتاد و از تردیدش شیطان به وجود آمد و برخی دیگر از آنها می گویند: شیطان از عفونتی پست و قدیمی به وجود آمده است و گمان می کنند که شیطان با خدا جنگ کرده است و همیشه در تاریکی بوده است. و همواره از ساحت سلطنت حق دور بوده است و پیوسته در جنگ بوده است. تا اینکه چون روشنایی را دید جهشی بزرگ کرد و در ساحت سلطنت حق در روشنایی قرار گرفت و همراه با آفات و گرفتاری ها و خوشحالی ها در آن قرار گرفتند.» (شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 160)
اگر این توصیف را با اسطوره زروان مقایسه کنیم، بی درنگ در می یابیم که او در حال بازگویی وجوه مختلف همان اسطوره به عنوان باورهای مجوسان است. نیز، این روایت که مجلسی نقل کرده، نمایانگر روحیه دهرگرایی ناشی از باورهای زروانی است: «أحرص الناس علی حیاة و أحرص من الذین أشرکوا علی حیاة یعنی المجوس لأنهم لایرون النعیم الا فی الدنیا، و لا یأملون خیرا فی الاخرة، فذلک هم اشد الناس حرصا علی حیاة؛ حرص به دنیا بیشتر دارند از مشرکین که منظور مجوسیان است زیرا آنها جز دنیا به چیز دیگری اعتقاد ندارند و امید خیری در آخرت ندارند و به واسطه همین حرص شدید به زندگی دنیا دارند.» (بحارالانوار/ ج 17، ص 221)
همچنین است توصیفی که در این گفتار از باورهای مجوسی وجود دارد: «قال ابومحمد رضی الله عنه و هذا امر لا تعرفه المجوس بل قولهم الظاهر هو این الباری تعالی و هو اوورمن و ابلیس هو اهرمن و کام و هو الزمان و جام و هو المکان و هو الخلاء ایضا و نوم و هو الجوهر و هو ایضا الهیولی و هو ایضا الطینة و الخمیرة خمسة لم تزل و ان اهرمن هو فاعل الشرور و ان اورمن فاعل الخیر و ان نوم هو المفعول فیه کل ذالک؛ ابومحمد گفته است: این مطلبی است که مجوس آن را نمی شناسد بلکه ظاهر گفتار مجوس این است که خدای متعال همان اوورمن است و ابلیس همان اهرمن است و کام زمان است و جام مکان است که خلاء هم نام دارد. و خواب (نوم) جوهر است که هیولی هم نام دارد و نیز طینت و خمیره که این پنج چیز ازلی اند و اهرمن، فاعل بدی ها است و اورمن فاعل خوبی است و نوم همان است که بدی ها و خوبی در آن محقق می یابند.» به علاوه، شمار زیادی از اسامی مرتبط با زروان در منابع اسلامی یافت می شود که نشان دهنده عظمت و پرستش زروان در نزد ایرانیان در قرون نخستین اسلامی است. برخی از این اسامی چنینند: «الولید بن زروان» و «ابویعقوب اسحاق بن زوران بن قهزاد السیرافی» و «محمد بن عبدالرحمن ابوبکر البغدادی» که به «زروان» شهرت داشت و «أبوالحسن علی بن الحسن بن أبی زروان» و «عبدالرحمن بن زروان» و «محمد بن ابراهیم بن عبدالله بن بکر بن زوران ابوبکر بغدادی» و «ابوالحسن علی بن الحسن بن علی بن میمون الدمشقی» که به «ابن ابی زروان» شهرت داشت و «ابوالحسن الربعی» که او را «ابی زروان» می گفتن دو «الزروانی» و بالاخره «زروان المدائنی». آشکار است که نامگذاری به زروان، تنها هنگامی رخ می داده که باوری ژرف به قدرت آن در کار می بوده است.

یک فرضیه

بی گمان برای تازیانی که پیش از اسلام می زیستند، نگرشهای جبری ناشناخته نبوده است. بسیاری از آنان، بدویان بیابانگردی بودند که زندگیشان بسته به قانون کون و فسادی بود که در صحرا جریان داشت: چشمه ای که از دل ریگزارهای مهیب می جوشید با خود حیات به همراه می آورد و چون می خشکید، تباهی و سرگردانی را ناگزیر می کرد. بدوی در برابر این همه، چه مایه ای از اختیار داشت؟ حتی رونق تجارت که زندگی بدوی سابق را در قرارگاهها و ماندگاههای شهری بس دگرگون کرده بود، چندان در کف و اختیار او نبود: روم و ایران که به راه جنگ یا صلح می رفتند، احوال تاجر عرب هم عوض می شد و البته در آن همه، او جز محکومی ناگزیر نبود.
ناگفته معلوم است که دشواریهای زندگی در میانه صحراها و واحه ها و ماندگاههای شهری، در عین اینکه هیچ گونه سازمان مدنی ای را اقتضا نمی کرد، بدوی را به طرزی خاص بار آورده بود: تزلزل زندگی آکنده از فقر، و ترس دائمی از قانون کون و فسادی که بر بیابان حاکم است، وی را دیرباور و البته سخت مادی و خودپرست بار آورده بود. بدوی رستاخیز را باور نداشت و مکاشفات غیبی را انکار می کرد. بتها را می پرستید، چون به این کار عادت کرده بود؛ به آنها هدیه و قربانی تقدیم می کرد، چون در بیم و ترس راه توسل به آنها را همین می دانست، اما پروا نداشت که وقتی خطر را از سر گذراند، بر جای آهویی که نذر کرده بود، گوسفندی قربانی کند یا بت برساخته از خرما و آرد را در هنگام تنگدستی از هضم رابع بگذراند! رابطه او با بتهای متعددی که می پرستید، یک رابطه دو جانبه و متقابل بود. گاه که مراد نمی گرفت، بر بتان سنگ و ناسزا می بارید و ساختگی بودنشان را یادآور می شد؛ و آن وقت که کامروا می گشت، سخاوتمندانه هدایایی نثار آنان می کرد.
تنها چیزی که می توان گفت بدوی به آن اعتقاد واقعی داشت، یکی اجنه بود که همه کاری را به دست آنان ممکن می دانست و دیگری قضا و قدر که از آن به «منیه و منون» تعبیر می کرد.این گونه، جبر و جبرگرایی در میان تازیانی که بعدها به اسلام گرویدند، ریشه به دشواریهای زیستی در شبه جزیره می رساند و نتیجه گریزناپذیر آن بود. از همین رو، از میان آنان، کسانی بودند که چون مرتکب زشتکاریهایی می شدند، عذر به جبر و خواست خدا می آوردند و باز از همین روست که گفته اند آیه 28 از سوره اعراف در سرزنش همین کردار ایشان نازل شده است.
باری، با اسلام، عرب از نو متولد گشت و هویتی بی سابقه یافت. روشن است که انقلابی که اسلام در احوال عرب پدیدار می ساخت با نگرشهای جبرگرایانه کهن سازگاری نداشت: جبرگرایی فی حد ذاته در پی حفظ وضع موجود است و این با دگرگونی و اصلاح، جور در نمی آید. در نتیجه، پر بیراه نیست اگر بگوییم تا آن هنگام که خودکامگی در نظم حکومتی عرب پدیدار نشده بود، اندیشه های جبرگرایانه نمی توانست مورد پذیرش مسلمانان آرمانگرا قرار گیرد. یعنی از اساس، بحث بر سر این که انسان مجبور است یا مختار، محلی از اعراب نداشت.
از همین روست که می بینیم چنین مجادلات کلامی ای در عصر خلفای راشدین و نیز صحابه نخستین، رواجی نداشت و تنها از هنگام استیلای بنی امیه بر ارکان حکومت بود که به تدریج، دولت غاصب برای توجیه خود، مروج اندیشه های جبری گشت که البته در مقابل واکنشهایی را برانگیخت. این گونه، کسانی که روایت قدریه را "به یاد" آوردند، همانها بودند که می خواستند جبرگرایی را بکوبند و از همین رو واژه قدریه را در معنای اصیل خود و در همترازی با صفات جبری مجوسی که از نزدیک ایشان را می شناختند، به کار بستند. اینان دیده بودند که مجوس در هنگام یورشهای پیاپی مسلمانان، شکستهای خود را به ناگزیریهای فرجام هزاره و بخت و تقدیر نسبت می دادند و در عین حال، در کاربرد واژه مجوس طعن و ضربی حس می کردند که نیک به کار لگدمال کردن مخالفانشان می آمد. اما دستگاه قدرتمند تبلیغاتی بنی امیه در "تعکیس" ید طولایی داشت: نه روزگاری توانسته بودند مردم را به تارک الصلاة بودن علی (ع) باورمند کنند؟ چنین بود که هم پیشوایان اختیارگرایان چون معبد الجهنی (م 80 ق) و غیلان دمشقی (م 125ق) را از دم تیغ گذراندند و هم صفت قدری را به خود ایشان و پیروانشان نسبت دادند.


منابع :

  1. عبدالحسین زرین کوب- در قلمرو وجدان- صفحه 71- 72

  2. مری بویس- تاریخ کیش زرتشت- جلد 1 صفحه 264- 265، 40

  3. ابراهیم پورداوود- یادداشتهاى پورداوود در گاتها- صفحه 68- 69

  4. مهرداد بهار- پژوهشى در اساطیر ایران- صفحه 158- 161 و 41، 71 و 148

  5. هوشنگ دولت‏ آبادى- جاى پاى زروان، خداى بخت و تقدیر- صفحه 89- 128

  6. اندرز آذربادِ مهراسپندان و یادگار بزرگمهر- ترجمه ماهیار نوابى- مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانى تبریز- سال سیزدهم- شماره یکم- صفحه 25

  7. سیدمجتبى آقایى- مقاله جُستارى درباره حدیثِ «اَلْقَدَریّةُ مَجْوسُ هذهِ الاُمة»

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/113531