توتم گرایی از دیدگاه امیل دورکیم (صورت ابتدایی دین)

خاستگاه نظر اصل توتمى یا مانا

از آن جا که توتم پرستى در همه جا تحت نفوذ اصل نیمه الوهى نهفته در مقولات معین انسانى و اشیا و تفکر در قالب حیوان یا گیاه قرار دارد، تبیین این دین ضرورتا تبیین این عقیده است. روشن است اشیایى که به عنوان توتم عمل مى کنند، نمى توانند از طریق احساسات به ذهن راه یابند. این اشیا غالبا کم اهمیت هستند. پس توتم پیش از هر چیز یک نماد است؛ یعنى یک بیان مادى از برخى چیزهاى دیگر، اما از چه چیزى؟ توتم دو دسته متفاوت از اشیا را به نمایش مى گذارد: نخست، توتم شکل برونى و مشهود آن چیزى است که ما آن را «اصل توتمى» یا «خدا» نامیده ایم. اما آن شىء نماد یک جامعه معین نیز مى باشد که «کلان» clan نامیده مى شود. توتم پرچم کلان و علامتى است که هر کلان خود را توسط آن از سایر کلان ها متمایز مى سازد؛ نشانه مشهودى است از شخصیت کلان؛ نشانه اى که توسط همه اشیایى که بر عناوینى از قبیل انسان ها، حیوانات یا اشیا، که بخشى از کلان هستند، حمل مى شود. بنابراین، اگر توتم به طور همزمان نماد خدا و جامعه باشد، ایا این به دلیل آن نیست که خدا و جامعه تنها یک چیزند؟ اگر گروه و الوهیت دو واقعیت متمایز باشند، چگونه نشانه و علامت گروه مى تواند مجسمه این نیمه الوهى شود؟ بنابراین، خداى کلان و اصل توتمى نمى تواند چیز دیگرى غیر از خود کلان باشد؛ اصلى که تشخص یافته و به شکل حیوان یا گیاهى که به عنوان توتم به کار مى رود، نشان داده شده است.

قدرت و توانایى جامعه
به طور کلى، تردیدى نیست که یک جامعه به سبب قدرتى که بر اعضاى خود دارد، تمام آنچه را براى برانگیختن احساس الوهى در اذهان لازم است، در اختیار دارد؛ زیرا جامعه براى اعضاى خود همان چیزى است که خدا براى عبادت کنندگان خود مى باشد. در حقیقت، خدا پیش از هر چیز، موجودى است که انسان ها او را برتر از خود مى دانند و احساس مى کنند که بدان وابسته اند. خدا، چه یک شخصیت آگاه همانند زئوس یا یهوه باشد و یا نیروهاى صرفا انتزاعى همانند نیروهایى که در توتم پرستى نقش ایفا مى کنند، پرستشگر معتقد است به شیوه هاى خاصى که از طریق ماهیت یک اصل مقدسى که احساس مى کند با او ارتباط دارد، عمل مى کند. جامعه نیز احساس وابستگى ابدى به ما مى دهد. از آن جا که جامعه ماهیتى خاص خود و متفاوت با ماهیت فردى ما دارد، اهدافى را دنبال مى کند که خاص خود او مى باشد؛ ولى چون نمى تواند جز به کمک ما به آن اهداف دست یابد، به طور آمرانه از ما کمک مى طلبد. این امر مستلزم آن است که ما از علایق خودمان چشم پوشى کنیم و خود را خدمتگزار آن قرار دهیم و جامعه ما را در معرض انواع ناراحتى، محرومیت و از خودگذشتگى، که بدون آن ها زندگى اجتماعى امکان پذیر نخواهد شد، قرار مى دهد. بدین دلیل است که ما همواره ناچاریم از قواعد رفتار و تفکرى اطاعت کنیم که خود آن ها را نساخته و نخواسته ایم و حتى گاهى آن ها با بسیارى از گرایش ها و غرایز اساسى ما ناسازگارند. حتى اگر جامعه نتواند این از خودگذشتگى ها و فداکارى ها را جز به وسیله اجبار مادى از ما مطالبه کند، ممکن است به جاى آن که نیروى اخلاقى اى چون پرستش دینى را در ما برانگیزد، تنها نظر اجبار فیزیکى را به وجود آورد که ما باید ضرورتا آن را بپذیریم، اما در واقع، این سلطه اى که جامعه بر وجدان ها اعمال مى کند، کم تر به برترى فیزیکى، که جامعه از آن برخوردار است، مربوط مى شود تا اقتدار اخلاقى. اگر ما تسلیم مقررات جامعه مى شویم، صرفا براى آن نیست که جامعه به قدر کافى قدرت دارد که بر مقاومت ما چیره شود، بلکه عمدتا به دلیل جنبه احترام آمیز آن است. یک موضوع، اعم از فردى یا جمعى، زمانى ایجاد احترام مى کند که نمودى که آن را در ذهن نشان مى دهد از نیرویى برخوردار باشد که بدون توجه به پیامدهاى مفید یا مضر اعمال، به صورت خودکار آن ها را برانگیزد و یا باز دارد. وقتى ما از کسى به خاطر اقتدار اخلاقى که در او سراغ داریم اطاعت مى نماییم، به دیدگاه هاى او عمل مى کنیم، اما نه به دلیل این که او خردمند به نظر مى آید، بلکه به دلیل آن که نظرى که از این شخص مى سازیم، نوع خاصى از توان فیزیکى پدید مى آورد که بر اراده ما غلبه مى کند و آن را به جهت خاصى جهت مى دهد. احترام احساسى است که هرگاه این عامل فشار کاملا معنوى و درونى بر ما وارد آمد، ما آن را احساس کنیم.
از آن جا که فشار اجتماعى از طریق شیوه هاى معنوى خود را وارد مى کند، حتما این نظر را به انسان مى دهد که در خارج، یک یا چند قدرت اخلاقى و در عین حال، مؤثر وجود دارد که انسان به آن ها وابسته است. آن ها باید درباره این نیروها، دست کم تا حدى، به عنوان نیروهاى بیرون از خود، بیندیشند؛ زیرا این نیروها آن ها را به صورت آمرانه خطاب مى کنند و گاهى حتى به آن ها دستور مى دهند که نسبت به طبیعى ترین تمایلات خود نیز خشونت به خرج دهند. این بدون شک، درست است که اگر مردم مى توانستند درک کنند که این تاثیراتى که آن ها احساس مى کنند از جامعه نشات مى گیرند، آن گاه نظام اسطوره اى تفاسیر هرگز به وجود نمى آمد. اما عمل اجتماعى از شیوه هایى پیروى مى کند که بسیار پر پیچ و خم و مبهم است و از ساز و کارهاى روحى استفاده مى کند که پیچیده تر از آن است که اجازه دهد یک مشاهده گر معمولى دریابد چه زمانى انجام مى شود. تا زمانى که تحلیل علمى به انسان نیاموخته بود، انسان ها به خوبى مى دانستند که از ناحیه کسى متاثرند اما نمى دانستند که توسط چه کسى. به همین دلیل، باید خود آن ها نظراتى را درباره این نیروها، که به زعمشان با آن ها در تماسند، ابداع کنند و براى همین هم ما مى توانیم یک برداشت کلى از شیوه اى داشته باشیم که آن ها طبق آن وادار مى شوند آن نیروها را به وسیله فکر تغییر شکل دهند و به صورت هایى نشان دهند که واقعا با ماهیت آن ها بیگانه اند. اما خدا صرفا اقتدارى نیست که ما بدان وابسته ایم، بلکه نیرویى است که قدرت ما بدان متکى است. انسانى که از خدایش پیروى مى کند و به همین دلیل معتقد است که خدا با اوست، با اطمینان و همراه با احساس نیروى فزاینده به دنیا رو مى آورد. همچنین عمل اجتماعى خود را محدود به قربانى، محرومیت و تلاش هاى سخت ما نمى کند؛ زیرا فشار اجتماعى کاملا خارج از ما نیست؛ نمى تواند کاملا از بیرون بر ما تاثیر بگذارد، بلکه چون جامعه نمى تواند جز در وجدان فردى وجود داشته باشد، این فشار و نیرو باید در ما رسوخ کند و خود را در درون ما سازمان دهد. در نتیجه، این نیرو یک جزء جدایى ناپذیر از وجود ما مى شود و به همین دلیل، تعالى مى یابد و مورد ستایش قرار مى گیرد.

تاثیر جامعه و گروه بر افراد
فرصت هایى وجود دارد که این عمل تقویت کننده و احیاکننده جامعه به ویژه آشکار مى شود. در میان اجتماعى که به وسیله یک شور و هیجان عمومى فعال شده است، ما براى اعمال و احساساتى آمادگى داریم که زمانى که نیروهایمان تحلیل مى رود، از انجام آن ها عاجز و ناتوانیم و وقتى که اجتماع از بین رفت و دوباره خود را تنها یافتیم و به همان سطح معمولى خود بازگشتیم، مى توانیم (آن میزانى را که) از خود بالاتر رفته بودیم اندازه گیرى نماییم. تاریخ سرشار از این گونه مثال هاست. علاوه بر این اوضاع گذرا و متناوب، اوضاع ماندگارترى نیز وجود دارند که در آن نفوذ تقویت کننده جامعه پیامدهاى بزرگ تر و غالبا حتى درخشان ترى بر جاى مى گذارند. دوره هایى در تاریخ وجود دارند که تحت تاثیر برخى شوک هاى جمعى، تعامل هاى اجتماعى بیش تر تکرار و فعال مى شود. در چنین شرایطى انسان ها به دنبال یکدیگرند و بیش از پیش به گرد هم جمع مى شوند. آن حضور و نشاط عمومى باعث ایجاد خصلت دوره انقلابى یا خلاق مى شود. همچنین در دوران معاصر، همچون گذشته، مى بینیم که جامعه دایم در حال ایجاد امور مقدس از اشیاى معمولى است. اگر جامعه عاشق یک انسان شود و اگر گمان کند آرمان هاى اساسى آن را به حرکت وامى دارد و همچنین ابزار تامین این آرمان ها را در او یافته است، این انسان از دیگران بالاتر رفته و گویى به الوهیت مى رسد. افکار عمومى دقیقا عظمتى را به چنین انسانى خواهد بخشید که دقیقا قابل مقایسه با عظمتى است که حامى خدایان مى باشد. این همان چیزى است که براى بسیارى از فرمان روایانى که در عصرشان به آن ها ایمان مى آوردند، اتفاق افتاده؛ اگر آنان خدا قلمداد نمى شدند، دست کم نمایندگان مستقیم الوهیت به حساب مى آمدند. و این واقعیت که تنها جامعه مبدع انواع این انسان هاى خداگونه است، زمانى آشکار مى گردد که مکرر اتفاق مى افتد جامعه انسان هایى را به تقدس مى رساند که شایستگى آن را ندارند. حرمت ساده اى که کارکردهاى اجتماعى بالایى به آن ها اعطا مى شود و توسط انسان هایى برانگیخته مى شود، ماهیتا با احترام دینى تفاوتى ندارند. این امر با حرکت هاى مشابهى نشان داده مى شود: انسان با خصیت برجسته فاصله نگه مى دارد؛ تنها با احتیاط به او نزدیک مى شود؛ در گفت وگوى با او از زبان و حرکاتى استفاده مى کند که با زبانى که با انسان هاى عادى و معمولى به کار مى برند متفاوت است. احساساتى که در این موارد درک مى شوند، چنان ارتباط نزدیکى با احساسات دینى دارد که بسیارى از مردم آن دو را با هم اشتباه مى گیرند. علاوه بر انسان، جامعه نیز اشیا و خصوصا عقاید را مقدس مى سازد. اگر یک عقیده در بین جمعى از مردم مشترک باشد، به همان دلیل، نزدیک شدن بدان یعنى انکار و یا اعتراض به آن ممنوع مى شود. حال منع انتقاد ممنوعیتى است همانند دیگر ممنوعیت ها و بیانگر حضور یک امر مقدس است. امروزه هر چند آزادى که ما به دیگران اعطا مى کنیم ممکن است زیاد باشد، اما انسانى که پیشرفت را کاملا انکار مى کند و یا آرمان هاى بشرى را، که جوامع پیشرفته بدان نایل شده اند به تمسخر مى گیرد، موجب توهین به مقدسات مى گردد. در این جا، دست کم یک اصل وجود دارد که غالب کسانى که وفادار به بررسى آزاد هر چیزى هستند، دوست دارند آن را غیرقابل بحث و غیرقابل دست کارى یعنى مقدس قلمداد نمایند. این همان اصل «بررسى آزاد» است. همه این واقعیت ها این برداشت کلى را به ما مى دهد که کلان چگونه توانست اعضاى خود را نسبت به این نظر آگاه کند که خارج از آن ها نیروهایى به عبارت بهتر، نیروهاى دینى وجود دارند که آن ها را احاطه کرده و در عین حال، حفظ مى کنند. علت آن این است که هیچ جامعه اى وجود ندارد که انسان اولیه ارتباط مستقیم تر و نزدیک تر از کلان با آن داشته باشد. پیوندهایى که او را با قبیله متحد مى سازند، بسیار ضعیف و سستند. اگرچه این امر براى او کاملا عجیب و غیر عادى نیست، ولى این نظر افراد کلان خود اوست که او بیش ترین چیزها را دارد؛ این کنش گروه است که او به صورت کاملا مستقیم احساس مى کند. بدین دلیل، این گروه است که همچنین باید خود را ترجیحا نسبت به چیزهاى دیگر، در نمادهاى دینى نشان دهد.
زندگى جوامع بومیان استرالیایى دو دوره متمایز را به نوبت پشت سر گذاشته است. گاهى جمعیت به گروه هاى کوچکى تقسیم شده و در شغل و حرفه از یکدیگر مستقل بوده اند و هر یک در اطراف و اکناف کوچ مى کردند؛ هر خانواده اى به تنهایى مى زیست، شکار و ماهى گیرى مى کرد و در یک کلمه، تلاش و کوشش مى کرد تا تمام قوایى را که در اختیار دارد، براى تهیه غذاى لازم و ضرورى به کار گیرد. گاهى بر خلاف صورت قبل، جمعیت در نقاط معینى گرد هم مى آیند و این تجمع براى مدتى، از چند روز تا چند ماه، به طول مى انجامد. این تمرکز موقعى به وقوع مى پیوندند که کلان یا بخشى از قبیله به اجتماع دعوت شده باشند و در این هنگام، آن ها جشن هاى دینى خود را برگزار مى کنند یا مراسمى را که در زبان معمول مردم شناسانه "corrobbori" نامیده مى شود، برگزار مى کنند. این دو مرحله به صورت آشکار با یکدیگر در تعارضند: در اولى، فعالیت اقتصادى فعالیت غالب است و عموما از هیجان معمولى برخوردار است. جمع آورى غلات و علوفه، که براى تغذیه ضرورى است، یا شکار و ماهى گیرى حرفه هایى نیستند که هیجان حیاتى را بیدار کنند. شرایط گوناگونى که جامعه در آن خود را مى یابد، به ساختن هم شکلى زندگى چه پرشور و چه عادى منجر مى شود. اما وقتى corrobbori رخ مى دهد، همه چیز تغییر مى کند. زمانى که استعدادهاى هیجانى و احساسى مردم ابتدایى تنها به طور ناقص تحت مهار عقل و اراده او قرار گرفت، او به سادگى مهار خود را از دست مى دهد. هر پدیده نسبتا مهمى مى تواند او را کاملا از خود بى خود کند. دلیل اینکه چگونه اصل توتمى و به طور کلى، هر نیروى دینى خارج از شیئى که در آن مقیم است، قرار دارد. این است که نظر مربوط به آن به هیچ وجه از فشارهایى که توسط این شىء بر احساس و ذهن ما وارد مى آیند، ناشى نشده است. نیروى دینى فقط احساسى است که توسط گروه به درون اعضایش الهام مى شود، اما به بیرون از آگاهى هایى که آن ها را تجربه کرده است، افکنده مى شود و عینیت داده مى شود. براى آن که به آن ها عینیت ببخشد، آن ها را در اشیایى قرار مى دهد که در نتیجه مقدس مى شوند، اما اشیایى که بتوانند این کارکرد را داشته باشند. در اصل، ماهیت هیچ چیزى از پیش، ممنوعیت از همه چیز را برایش تعیین نمى کند، ولى هیچ چیز ضرورتا غیرممکن وجود ندارد. هر چیزى به شرایطى بستگى دارد که احساسى را هدایت مى کند که نظرات دینى را به وجود مى آورد تا خود را در همه جا محقق سازد. بنابراین، تقدس یک شىء در ویژگى هاى ذاتى آن قرار داده نشده، بلکه به آن نسبت داده مى شود. دنیاى اشیاى دینى جنبه خاصى از طبیعت تجربى نیست، بلکه بدان نسبت داده مى شود.

 


منابع :

  1. امیل دورکیم- صور ابتدایى حیات دینى- ترجمه جى دبلیو سوین

  2. امیل دورکیم- فصلنامه معرفت- شماره 45- مقاله صور ابتدایى حیات دینى- ترجمه فاضل حسامى

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/113605